کد مطلب:1761 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:671

مقاله ثالثه(باب چهارم)
باب چهارم در ذكر شمه ای از آداب قرائت و پاره ای از اسرار آن

و در این باب است تفسیر سوره مباركه "حمد" و شمه ای از تفسیر سوره مباركه "توحید" و سوره مباركه "قدر" و این از اعزّ ابواب این رساله است و در آن چند مصباح است.

مصباح اول در آداب مطلقه قرائت قرآن شریف است و در آن چند فصل است

فصل اوّل

یكی از آداب مهمّه قرائت كتاب الهی، كه عارف و عامی در آن شركت

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 181

دارند و از آن نتایج حسنه حاصل شود و موجب نورانیّت قلب و حیات باطن شود، "تعظیم" است. و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگی و جلالت و كبریای آن است. و این معنی گرچه به حسب حقیقت از نطاق بیان خارج و از طاقت بشر بیرون است، زیرا كه فهم عظمت هر چیز به فهم حقیقت آن است و حقیقت قرآن شریف الهی قبل از تنزّل به منازل خلقیّه و تطوّر به اطوار فعلیّه از شئون ذاتیّه و حقایق علمیّه در حضرت واحدیّت است و آن حقیقت "كلام نفسی" است كه مقارعه ذاتیّه در حضرات اسمائیّه است. و این حقیقت برای احدی حاصل نشود به علوم رسمیّه و نه به معارف قلبیّه و نه به مكاشفه غیبیّه مگر به مكاشفه تامّه الهیّه برای ذات مبارك نبیّ ختمی صلّی اللَّه علیه و آله در محفل انس "قاب قوسین" بلكه در خلوتگاه سرّ مقام "او ادنی". و دست آمال عائله بشریّه از آن كوتاه است مگر خلّص از اولیاء اللَّه كه به حسب انوار معنویّه و حقایق الهیّه با روحانیّت آن ذات مقدس مشترك و به واسطه تبعیّت تامّه فانی در آن حضرت شدند، كه علوم مكاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقّی كنند و حقیقت قرآن به همان نورانیّت و كمال كه در قلب مبارك آن حضرت تجلّی كند به قلوب آنها منعكس شود بدون تنزّل به منازل و تطوّر به اطوار؛ و آن قرآن بی تحریف و تغییر است و از كتاب وحی الهی. كسی كه تحمل این قرآن را می تواند كند وجود شریف ولی اللَّه مطلق، علی بن ابی طالب، علیه السلام [است ]؛ و سایرین نتوانند اخذ این حقیقت كنند مگر با تنزّل از مقام غیب به موطن شهادت و تطوّر به اطوار ملكیّه و تكسّی به كسوه الفاظ و حروف دنیاویّه. و این یكی از معانی "تحریف" است كه در جمیع كتاب الهی و قرآن شریف واقع شده و تمام آیات شریفه با تحریف بلكه تحریفات بسیار، به حسب منازل و مراحلی كه از حضرت اسماء تا اخیره عوالم شهادت و ملك طی نموده، در دسترس بشر گذاشته شده. و عدد مراتب تحریف مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است طابق النّعل بالنّعل؛ الّا آن كه تحریفْ تنزّل از غیب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم، و بطونْ رجوع از شهادت مطلقه به غیب مطلق است. پس، مبدأ تحریف و مبدأ بطون متعاكس

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 182

است. و سالك الی اللَّه به هر مرتبه از مراتب بطون كه نائل شد، از یك مرتبه تحریف تخلّص پیدا كند؛ تا به بطون مطلق، كه بطن سابع است به حسب مراتب كلّیّه كه رسید، از تحریف مطلقاً متخلّص شود. پس، ممكن است قرآن شریف برای كسی محرَّف به جمیع انواع تحریف باشد، و برای كسی به بعض مراتب، و برای كسی محرّف نباشد، و ممكن است برای یك نفر در حالی محرّف و در حالی غیر محرّف باشد، و در حالی محرّف به بعض انواع تحریف باشد.

و چنانچه دانستی، فهم عظمت قرآن خارج از طوق ادراك است، لكن اشاره اجمالیّه به عظمت همین كتاب متنزّل، كه در دسترس همه بشر است، موجب فوائد كثیره است.

بدان ای عزیز كه عظمت هر كلام و كتابی یا به عظمت متكلّم و كاتب آن است، و یا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و یا به عظمت نتایج و ثمرات آن است، و یا به عظمت رسول و واسطه آن است، و یا به عظمت مُرسَلٌ إلیه و حامل آن است، و یا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و یا به عظمت شارح و مبیّن آن است، و یا به عظمت وقت ارسال و كیفیّت آن است. و بعض از این امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخیل است، و بعضی عَرَضاً و بالواسطه، و بعضی كاشف از عظمت است. و جمیع این امور كه ذكر شد، در این صحیفه نورانیّه به وجه اعلی و اوفی موجود بلكه از مختصّات آن است، كه كتاب دیگری را در آن یا اصلا شركت نیست و یا به جمیع مراتب نیست.

اما عظمت متكلّم آن و منشی و صاحب آن: پس آن، عظیم مطلق است كه جمیع عظمت های متصوّره در ملك و ملكوت و تمام قدرتهای نازل در غیب و شهادت رشحه ای از تجلّیات عظمت فعل آن ذات مقدّس است. و حق تعالی با تجلی به عظمت برای احدی ممكن نیست تجلی كند؛ و از پس هزاران حجب و سرادقادت تجلی كند؛ چنانچه در حدیث است: انّ للَّه سَبعینَ الف حِجابٍ [مِنْ نورٍ و ظُلْمَةٍ. لو كُشِفَتْ، لَاحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِهِ دُوْنَهُ ]. "279" و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 183

پیش اهل معرفت این كتاب شریف از حق تعالی به مبدئیّت جمیع شئون ذاتیّه و صفاتیّه و فعلیّه و به جمیع تجلّیات جمالیّه و جلالیّه صادر شده، و دیگر كتب سماویّه را این مرتبت و منزلت نیست.

و اما عظمت آن به واسطه محتویات و مقاصد و مطالب آن: پس آن، عقد فصلی علی حدّه بلكه فصول و ابوابی و رساله و كتابی جداگانه لازم دارد تا شمّه ای از آن در رشته بیان و تحریر درآید. و ما به طریق اجمال در فصلی مستقلّ به كلّیّات آن اشاره می كنیم؛ و در آن فصل ان شاء اللَّه اشاره به عظمت آن از حیث نتایج و ثمرات می نمائیم.

و اما عظمت رسول وحی و واسطه ایصال: پس آن، جبرئیل امین و روح اعظم است كه پس از خروج رسول اكرم صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از جلباب بشریّت و توجّه دادن شطر قلب را به حضرت جبروت، متّصل به آن روح اعظم شود. و آن یكی از اركان اربعه دار تحقق، بلكه اعظم اركان و اشرف انواع آن است؛ چه كه آن ذات شریف نورانی مَلَك موكَّل علم و حكمت و صاحب ارزاق معنویّه و اطعمه روحانیّه است. و از كتاب خدا و احادیث شریفه تعظیم جبرئیل و تقدّم او بر دیگر ملائكه استفاده شود. "280"

و اما عظمت مرسل إلیه و متحمّل آن: پس آن، قلب تقیّ نقیّ احمدی احدی جمعی محمّدی است كه حق تعالی به جمیع شئون ذاتیّه و صفاتیّه و اسمائیّه و افعالیّه بر آن تجلّی نموده؛ و دارای ختم نبوّت و ولایت مطلقه است؛ و اكرم بریّه و اعظم خلیقه و خلاصه كون و جوهره وجود و عصاره دار تحقّق و لبنه اخیره و صاحب برزخیّت كبری و خلافت عظمی است.

و اما حافظ و نگاهبان آن، ذات مقدس حق جل جلاله است؛ چنانچه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 184

فرماید در كریمه مباركه: انّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ انّا لَهُ لَحافِظُون. "281"

و اما شارح و مبیّن آن، ذوات مطهّره معصومین از رسول خدا تا حجت عصر عجّل اللَّه فرجه، كه مفاتیح وجود و مخازن كبریا و معادن حكمت و وحی و اصول معارف و عوارف و صاحبان مقام جمع و تفصیلند.

و اما وقت وحی، لیلة القدر است، كه اعظم لیالی و "خیر من الف شهر" و نورانی ترین ازمنه و فی الحقیقه وقت وصول ولیّ مطلق و رسول ختمی صلّی اللَّه علیه و آله است.

و اما كیفیّت وحی و تشریفات آن از نطاق بیان در این مختصر خارج است و محتاج به فصلی است جداگانه كه به واسطه طول آن از آن صرف نظر می كنیم.

فصل دوم

در بیان مقاصد و مطالب و مشتملات كتاب شریف الهی به طریق اجمال و اشاره بدان كه این كتاب شریف، چنانچه خود بدان تصریح فرموده، كتاب هدایت و راهنمای سلوك انسانیّت و مربّی نفوس و شفای امراض قلبیّه و نوربخش سیر الی اللَّه است.

بالجمله، خدای تبارك و تعالی به واسطه سعه رحمت بر بندگان، این كتاب شریف را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزّل داده تا به این عالم ظلمانی و سجن طبیعت رسیده و به كسوه الفاظ و صورت حروف درآمده برای استخلاص مسجونین در این زندان تاریك دنیا و رهایی مغلولین در زنجیرهای آمال و امانی، و رساندن آنها را از حضیض نقص و ضعف و حیوانیّت به اوج كمال و قوّت و انسانیّت، و از مجاورت

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 185

شیطان به مرافقت ملكوتیّین بلكه به وصول به مقام قرب و حصول مرتبه لقاء اللَّه كه اعظم مقاصد و مطالب اهل اللَّه است. و از این جهت، این كتاب كتاب دعوت به حق و سعادت است و بیان كیفیّت وصول بدین مقام است؛ و مندرجات آن اجمالًا آن چیزی است كه در این سیر و سلوك الهی مدخلیّت دارد و یا اعانت می كند سالك و مسافر الی اللَّه را. و به طور كلی یكی از مقاصد مهمّه آن، دعوت به معرفت اللَّه و بیان معارف الهیّه است از شئون ذاتیّه و اسمائیّه و صفاتیّه و افعالیّه؛ و از همه بیشتر در این مقصود، توحید ذات و اسماء و افعال است كه بعضی از آن به صراحت و بعضی به اشارتِ مستقصی مذكور است.

و باید دانست كه در این كتاب جامع الهی به طوری این معارف، از معرفة الذّات تا معرفة الافعال، مذكور است كه هر طبقه به قدر استعداد خود از آن ادراك می كنند؛ چنانچه آیات شریفه توحید، و خصوصاً توحید افعال، را علماء ظاهر و محدّثین و فقها رضوان اللَّه علیهم طوری بیان و تفسیر می كنند كه بكلّی مخالف و مباین است با آنچه اهل معرفت و علماء باطن تفسیر می كنند؛ و نویسنده هر دو را در محل خود درست می داند، زیرا كه قرآن شفای دردهای درونی است و هر مریض را به طوری علاج می كند. چنانچه كریمه هُوَ الاوّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الباطِنُ. "282" و كریمه اللَّه نورُ السَّمواتِ وَ الْارْض. "283" و كریمه هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ الهٌ وَ فیِ اْلَارْضِ الهٌ. "284" و كریمه هُوَ مَعَكُمْ. "285"

و كریمه اینما تُوَلُّوا فَثمَّ وَجْهُ اللَّه. "286" الی غیر ذلك در توحید ذات، و آیات كریمه آخر سوره "حشر" و غیر آنها در توحید صفات، و كریمه وَ ما رَمَیْتَ اذْرَمَیْتَ وَ لكِنَ اللَّه

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 190 فصل دوم ..... ص : 184

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 186

رَمی. "287" و كریمه الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمین. و كریمه یُسَبحُ للَّه ما فی السَّمواتِ و ما فِی الارْض. "288" در توحید افعال، كه بعضی به وجه دقیق و بعضی به وجه ادقّ عرفانی دلالت دارد، برای هر یك از طبقات علماء ظاهر و باطن طوری شفای امراض است. و در عین حال كه بعضی آیات شریفه، مثل آیات اوّل "حدید" و سوره مباركه "توحید"، به حسب حدیث شریف كافی "289" برای متعمّقان از آخر الزّمان وارد شده، اهل ظاهر را نیز از آن بهره كافی است. و این از معجزات این كتاب شریف و از جامعیت آن است.

و دیگر از مقاصد و مطالب آن، دعوت به تهذیب نفوس و تطهیر بواطن از ارجاس طبیعت و تحصیل سعادت، و بالجمله، كیفیّت سیر و سلوك الی اللَّه [است ]. و این مطلب شریف به دو شعبه مهمّه منقسم است: یكی تقوا به جمیع مراتب آن، كه مندرج در آن است تقوی از غیر حق و اعراض مطلق از ما سوی اللَّه. و دیگر، ایمان به تمام مراتب و شئون، كه در آن مندرج است اقبال به حق و رجوع و انابه به آن ذات مقدّس. و این از مقاصد مهمّه این كتاب شریف است كه اكثر مطالب آن بلا واسطه یا مع الواسطه به این مقصد رجوع كند.

و دیگر از مطالب این صحیفه الهیّه، قصص انبیاء و اولیاء و حكماء است، و كیفیّت تربیت حق آنها را، و تربیت آنها خلق را؛ كه در این قصص فوائد بی شمار و تعلیمات بسیار است. و در آن قصص به قدری معارف الهیّه و تعلیمات و تربیتهای ربوبیّه مذكور و مرموز است كه عقل را متحیّر كند. سبحان اللَّه و له الحمد و المنة. در همین قصّه خلق آدم علیه السلام و امر به سجود ملائكه و تعلیمات اسماء و قضایای ابلیس و آدم (ع) كه در كتاب خدا مكرر ذكر شده، به قدری تعلیم و تربیت و معارف و معالم است برای كسی كه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 187

لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقیَ السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید "290" كه انسان را حیران كند. و اینكه قصص قرآنیّه، مثل قصه آدم و موسی و ابراهیم و دیگر انبیاء علیهم السلام، مكرر ذكر شده، برای همین نكته است كه این كتاب، كتاب قصه و تاریخ نیست، بلكه كتاب سیر و سلوك الی اللَّه و كتاب توحید و معارف و مواعظ و حِكَم است. و در این امور، مطلوبْ تكرار است تا در نفوس قاسیه تأثیری كند و قلوب از آن موعظت گیرد. و به عبارت دیگر، كسی كه بخواهد تربیت و تعلیم و انذار و تبشیر كند، باید مقصد خود را با عبارات مختلفه و بیانات متشتّته- گاهی در ضمن قصه و حكایت و گاهی در ضمن تاریخ و نقل و گاهی به صراحت لهجه و گاهی به كنایت و امثال و رموز- تزریق كند تا نفوس مختلفه و قلوب متشتّته هر یك بتوانند از آن استفادت كنند.

و چون این كتاب شریف برای سعادت جمیع طبقات و قاطبه سلسه بشر است، و این نوع انسانی در حالات قلوب و عادات و اخلاق و ازمنه و امكنه مختلف هستند، همه را نتوان به یك طور دعوت كرد؛ ای بسا نفوسی كه برای اخذ تعالیم به صراحت لهجه و القاء اصل مطلب به طور ساده حاضر نباشند و از آن متأثر نگردند؛ اینها را باید به طور ساختمان دماغ آنها دعوت كرد و مقصد را به آنها فهمانید. و بسا نفوسی كه با قصص و حكایات و تواریخ سر و كار ندارند و علاقمند به لبّ مطالب و لباب مقاصدند؛ اینها را نتوان با دسته اول در یك ترازو گذاشت. ای بسا قلوب كه با تخویف و انذار متناسبند؛ و قلوبی كه با وعده و تبشیر سر و كار دارند. از این جهت است كه این كتاب شریف به اقسام مختلفه و فنون متعدده و طرق متشتّته مردم را دعوت فرموده؛ و چنین كتابی را تكرار حتم و لازم است. دعوت و موعظه بی تكرار و تفنّن، از حدّ بلاغت خارج، و آنچه متوقّع از آن است، كه تأثیر در نفوس باشد، بی تكرار از آن حاصل نشود.

مع الوصف، در این كتاب شریف قضایا به طوری شیرین اتفاق افتاده

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 188

كه تكرار آن انسان را كسل نكند؛ بلكه در هر دفعه كه اصل مطلب را تكرار كند، خصوصیّات و لواحقی در آن مذكور است كه در دیگران نیست؛ بلكه در هر دفعه یك نكته مهمّه عرفانی یا اخلاقی را مورد نظر قرار داده و قضیّه را در اطراف آن چرخ می دهد. و بیان این مطلب استقصای كامل از قصص قرآنیّه لازم دارد كه در این مختصرات نگنجد. و در آرزوی این ضعیف بی مایه ثبت است كه با توفیق الهی كتابی در خصوص قصص قرآنیّه و حل رموز و كیفیّت تعلیم و تربیت آنها فراهم آورم به قدر میسور. گرچه قیام به این امر از مثل نویسنده آرزویی است بسی خام و خیالی است بس باطل.

بالجمله، ذكر قصص انبیاء علیهم السلام، و كیفیّت سیر و سلوك آنها، و چگونگی تربیت آنها از بندگان خدا، و حِكَم و مواعظ و مجادلات حسنه آنها از بزرگترین ابواب معارف و حِكَم و بالاترین درهای سعادت و تعالیم است كه حق تعالی جلّ مجده به روی بندگان خود مفتوح فرموده. و چنانچه ارباب معرفت و اصحاب سلوك و ریاضت را از آنها حظّی وافر و بهره كافی است، كسان دیگر را نیز نصیبی وافی و قسمتی بی پایان است؛ چنانچه از كریمه شریفه فَلَمّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَءَا كَوْكَباً ... "291" الخ، مثلًا، اهل معرفت كیفیّت سلوك و سیر معنوی حضرت ابراهیم علیه السلام را ادراك می كنند، و راه سلوك الی اللَّه و سیر الی جنابه را تعلّم می نمایند، و حقیقت سیر انفسی و سلوك معنوی را از منتهای ظلمت طبیعت، كه به جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ در آن مسلك تعبیر شده، تا القاء مطلق انّیّت و انانیّت و ترك خودی و خودپرستی و وصول به مقام قدس و دخول در محفل انس، كه در این مسلك اشارت به آن است وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ "292" ... الخ، از آن دریابند. و دیگران از آن، سیر آفاقی و كیفیّت تربیت و تعلیم جناب خلیل الرّحمن امّت خود را، ادراك كنند. و بدین منوال، سایر قصص و حكایات، مثل قصّه آدم و ابراهیم و موسی و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 189

یوسف و عیسی و ملاقات موسی و خضر، كه استفادات اهل معارف و ریاضات و مجاهدات و دیگران هر یك با دیگری فرق دارد. و در این قسمت داخل است، یا مقصدی مستقلّ است، حكم و مواعظ ذات مقدّس حق؛ كه هر جا مناسب شده خود به لسان قدرت بندگان را دعوت فرموده، یا به معارف الهیّه و توحید و تنزیه، چون سوره مباركه "توحید" و اواخر سوره "حشر" و اوائل "حدید"، و دیگر موارد كتاب شریف الهی. و اصحاب قلوب و سوابق حسنی را از این قسمت حظوظی است بی شمار. مثلًا، اصحاب معارف از كریمه مقدّسه و مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً الی اللَّه وَ رَسولِهِ ثُمَّ یُدْرِكْهُ المَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اجْرُهُ عَلَی اللَّه. "293" قرب نافله و فریضه را استفادت كنند؛ در عین حال كه دیگران خروج به بدن و هجرت، مثلًا به مكه یا مدینه، را می فهمند. و یا دعوت فرموده به تهذیب نفوس و ریاضات باطنیّه چون كریمه شریفه قَدْ افْلَحَ مَنْ زَكَّیها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّیها. "294" الی غیر ذلك. و یا دعوت به عمل صالح است؛ چنانچه معلوم است. و یا تحذیر از مقابلات هر یك از اینها است. و در این قسمت نیز داخل است حِكَم لقمانی و دیگر بزرگان و مؤمنین كه در موارد مختلفه این صحیفه الهیّه مذكور است، چون قضایای اصحاب كهف.

و دیگر از مطالب این صحیفه نورانیّه، بیان احوال كفّار و جاحدین و مخالفان با حقّ و حقیقت و معاندین با انبیاء و اولیاء علیهم السلام، و بیان كیفیّت عواقب امور آنها و چگونگی بوار و هلاك آنها، چون قضایای فرعون و قارون و نمرود و شدّاد و اصحاب فیل، و دیگر از كفره و فجره، كه در هر یك از آنها موعظتها و حِكَم بلكه معارفی است برای اهلش. و در این قسمت داخل است قضایای ابلیس ملعون. و در این قسمت نیز داخل است- یا قسمتی مستقل است- قضایای غزوات رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله، كه در آنها نیز مطالب شریفه مذكور است، كه یكی از آنها كیفیّت مجاهدات اصحاب

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 190

رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله است برای بیدار كردن مسلمین از خواب غفلت و برانگیختن آنها است برای مجاهدت فی سبیل اللَّه و تنفیذ كلمه حق و اماته باطل.

و یكی دیگر از مطالب قرآن شریف، بیان قوانین ظاهر شریعت و آداب و سنن الهیّه است، كه در این كتاب نورانی كلیّات و مهمات آن ذكر شده. و عمده در این قسمْ دعوت به اصول مطالب و ضوابط آن است؛ مثل باب صلاة، و زكات، و خمس، و حجّ، و صوم، و جهاد، و نكاح، و ارث، و قصاص، و حدود، و تجارت، و امثال آن. و چون این قسم، كه علم ظاهر شریعت است، عامّ المنفعه و برای جمیع طبقات از حیث تعمیر دنیا و آخرت مجعول است و تمام طبقات مردم از آن به مقدار خود استفادت كنند، از این جهت در كتاب خدا دعوت به آن بسیار است و در احادیث و اخبار نیز خصوصیّات و تفاصیل آنها به حدِّ وافر است و تصانیف علماء شریعت در این قسمت بیشتر و بالاتر از سایر قسمتها است.

و یكی دیگر از مطالب قرآن شریف، احوال معاد و براهین بر اثبات آن، و كیفیّت عذاب و عقاب و جزا و ثواب آن، و تفاصیل جنّت و نار و تعذیب و تنعیم. و در این قسمت حالات اهل سعادت و درجات آنها از اهل معرفت و مقرّبین و از اهل ریاضت و سالكین و از اهل عبادت و ناسكین، و همین طور حالات و درجات اهل شقاوت از كفّار و محجوبین و منافقین و جاحدین و اهل معصیت و فاسقین مذكور است. ولی آنچه به حال عموم بیشتر فایده داشته بیشتر مذكور و با صراحت لهجه است؛ و آنچه برای یك طبقه خاصّه مفید است، به طریق رمز و اشاره مذكور است؛ مثل و رِضْوانٌ مِنَ اللَّه اكْبَر "295" و آیات لقاء اللَّه برای آن دسته. و مثل كَلّا انَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوُبون. "296" برای دسته دیگر. و در این قسمت، یعنی در قسم تفصیل معاد و رجوع الی اللَّه،

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 194 فصل سوم ..... ص : 191

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 191

معارفی بی شمار و اسراری بس دشوار مذكور است كه اطلاع بر كیفیّت آنها جز به سلوك برهانی یا نور عرفانی نتوان پیدا كرد.

و یكی دیگر از مطالب این صحیفه الهیّه كیفیّت احتجاجات و براهینی است كه ذات مقدس حق تعالی یا خود اقامه فرموده بر اثبات مطالب حقه و معارف الهیّه، مثل احتجاج بر اثبات حق و توحید و تنزیه و علم و قدرت و دیگر اوصاف كمالیّه؛ كه در این قسمت گاهی براهین دقیقه ای پیدا شود كه اهل معرفت از آن استفاده كامل نمایند، مثل شَهِدَ اللَّه انّهُ لا الهَ الّا هُو. "297" و گاهی براهینی است كه حكماء و دانشمندان طوری از آن استفاده كنند، و اهل ظاهر و عامّه مردم از آن طوری بهره بردارند، مثل كریمه لَوْ كانَ فیهِما آلِهَةٌ الّا اللَّه لَفَسَدتا. "298" و مثل كریمه اذاً لَذَهَبَ كُلُّ الهٍ بِما خَلَقَ. "299" و مثل آیات اول سوره "حدید" و سوره مباركه "توحید"، و غیر آن. و مثل احتجاج بر اثبات معاد و رجوع ارواح و انشاء نشئه اخری، و احتجاج بر اثبات ملائكة اللَّه و انبیاء عظام، كه در موارد مختلفه این كتاب شریف موجود است. این حال احتجاجات خود ذات مقدس. و یا آن كه حق تعالی نقل براهین انبیاء و دانشمندان را فرموده بر اثبات معارف؛ مثل احتجاجات جناب خلیل الرّحمن سلام اللَّه علیه و غیر آن.

اینها مهمّات مطالب این كتاب است؛ و الّا دیگر مطالب متفرقّه نیز موجود است كه احصاء آن وقتی كافی لازم دارد.

فصل سوم

اكنون كه مقاصد و مطالب این صحیفه الهیه را دانستی، یك مطلب مهمّی را باید در نظر بگیری كه با توجه به آن راه استفاده از كتاب شریف بر تو

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 192

باز شود و ابواب معارف و حِكَم بر قلبت مفتوح گردد. و آن، آن است كه به كتاب شریف الهی نظر تعلیم داشته باشی و آن را كتاب تعلیم و افاده بدانی، و خود را موظف به تعلّم و استفاده بدانی. و مقصود ما از تعلیم و تعلّم و افاده و استفاده آن نیست كه جهات ادبیّت و نحو و صرف را از آن تعلیم بگیری، یا حیث فصاحت و بلاغت و نكات بیانیّه و بدیعیّه از آن فراگیری، یا در قصص و حكایات آن به نظر تاریخی و اطّلاع بر امم سالفه بنگری؛ هیچ یك از اینها داخل در مقاصد قرآن نیست و از منظور اصلی كتاب الهی به مراحلی دور است.

و این كه استفاده ما از این كتاب بزرگ بسیار كم است، برای همین است كه یا به آن نظر تعلیم و تعلم نداریم- چنانچه غالباً این طوریم- فقط قرائت قرآن می كنیم برای ثواب و اجر، و لهذا جز به جهت تجوید آن اعتنائی نداریم. می خواهیم قرآن را صحیح بخوانیم كه ثواب به ما عنایت شود، و در همین حد واقف می شویم و به همین امر قناعت می كنیم؛ و لهذا چهل سال قرآن شریف را می خوانیم و به هیچ وجه از آن استفاده ای حاصل نشود جز اجر و ثواب قرائت. و یا اگر نظر تعلیم و تعلّم داشته باشیم، با نكات بدیعیّه و بیانیّه و وجوه اعجاز آن، و قدری بالاتر، جهات تاریخی و سبب نزول آیات، و اوقات نزول، و مكّی و مدنی بودن آیات و سور، و اختلاف قرائات و اختلاف مفسرین از عامّه و خاصه، و دیگر امور عرضیّه خارج از مقصد كه خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذكر الهی است، سر و كار داریم. بلكه مفسرین بزرگ ما نیز عمده همّ خود را صرف در یكی از این جهات یا بیشتر كرده و باب تعلیمات را به روی مردم مفتوح نكرده اند.

به عقیده نویسنده تا كنون تفسیر برای كتاب خدا نوشته نشده. به طور كلّی معنی "تفسیر" كتاب آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنماید؛ و نظر مهم به آن، بیان منظور صاحب كتاب باشد. این كتاب شریف، كه به شهادت خدای تعالی كتاب هدایت و تعلیم است و نور طریق سلوك انسانیّت است، باید مفسِّر در هر قصه از قصص آن، بلكه هر آیه از آیات آن، جهت

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 193

اهتداء به عالم غیب و حیث راه نمایی به طرق سعادت و سلوك طریق معرفت و انسانیّت را به متعلّم بفهماند. مفسِّر وقتی "مقصد" از نزول را بما فهماند مفسر است، نه "سبب" نزول به آن طور كه در تفاسیر وارد است. در همین قصه آدم و حوا و قضایای آنها با ابلیس از اوّل خلقت آنها تا ورود آنها در ارض، كه حق تعالی مكرّر در كتاب خود ذكر فرموده، چقدر معارف و مواعظ مذكور و مرموز است و ما را به چقدر از معایب نفس و اخلاق ابلیسی و كمالات آن و معارف آدمی آشنا می كند و ما از آن غافل هستیم.

بالجمله، كتاب خدا كتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و كمال است؛ كتاب تفسیر نیز باید كتاب عرفانی اخلاقی و مبیّن جهات عرفانی و اخلاقی و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسِّری كه از این جهت غفلت كرده یا صرف نظر نموده یا اهمّیّت به آن نداده، از مقصود قرآن و منظور اصلی انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزیده. و این یك خطائی است كه قرنها است این ملت را از استفاده از قرآن شریف محروم نموده و راه هدایت را به روی مردم مسدود كرده. ما باید مقصود از تنزیل این كتاب را قطع نظر از جهات عقلی برهانی، كه خود به ما مقصد را می فهماند، از خود كتاب خدا اخذ كنیم. مصنّف كتاب مقصد خود را بهتر می داند. اكنون به فرموده های این مصنّف راجع به شئون قرآن نظر كنیم، می بینیم خود می فرماید: ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدیً لِلمُتَّقین. "300" این كتاب را كتاب هدایت خوانده. می بینیم در یك سوره كوچك چندین مرتبه می فرماید: وَ لَقَدْ یَسَّرْنا القُرآنَ لِلذّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر. "301" می بینیم می فرماید: وَ انْزَلْنا الَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ الَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُون. "302"

می فرماید: كِتابٌ انْزَلناهُ الیْك مُبارَكٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 194

وَ لِیَتَذَكَّرَ اولوا الْالْباب. "303" الی غیر ذلك از آیات شریفه كه ذكرش به طول انجامد.

بالجمله، مقصود ما از این بیان نه انتقاد در اطراف تفاسیر است، چه كه هر یك از مفسِّرین زحمتهای فراوان كشیده و رنجهای بی پایان برده تا كتابی شریف فراهم آورده فَلِلّهِ دَرُّهُمْ وَ عَلَی اللَّه اجْرُهُم، بلكه مقصود ما آن است كه راه استفاده از این كتاب شریف را، كه تنها كتاب سلوك الی اللَّه و یكتا كتاب تهذیب نفوس و آداب و سنن الهیّه است و بزرگتر وسیله رابطه بین خالق و خلق و عروة الوثقی و حبل المتین تمسّك به عزّ ربوبیّت است، باید به روی مردم مفتوح نمود. علماء و مفسِّرینْ تفاسیر فارسی و عربی بنویسند و مقصود آنها بیان تعالیم و دستورات عرفانی و اخلاقی و بیان كیفیّت ربط مخلوق به خالق و بیان هجرت از دار الغرور به دار السّرور و الخلود باشد، به طوری كه در این كتاب شریف به ودیعت گذاشته شده. صاحب این كتاب سكّاكی و شیخ نیست كه مقصدش جهات بلاغت و فصاحت باشد؛ سیبویه و خلیل نیست تا منظورش جهات نحو و صرف باشد؛ مسعودی و ابن خلّكان نیست تا در اطراف تاریخ عالم بحث كند؛ این كتاب چون عصای موسی و ید بیضای آن سرور، یا دمِ عیسی كه احیاء اموات می كرد نیست كه فقط برای اعجاز و دلالت بر صدق نبیّ اكرم آمده باشد؛ بلكه این صحیفه الهیّه كتاب احیاء قلوب به حیوة ابدی علم و معارف الهیّه است؛ این كتاب خدا است و به شئون الهیّه جلّ و علا دعوت می كند. مفسِّر باید شئون الهیّه را به مردم تعلیم كند، و مردم باید برای تعلّم شئون الهیّه به آن رجوع كنند تا استفادت از آن حاصل شود- وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ الّا خَساراً. "304" چه خسارتی بالاتر از این كه سی- چهل سال كتاب الهی را قرائت كنیم و به

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 199 فصل چهارم ..... ص : 195

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 195

تفاسیر رجوع كنیم و از مقاصد آن بازمانیم. رَبَّنا ظَلَمْنا انْفُسَنا وَ انْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكونَنَّ مِنَ الْخاسِرین. "305"

فصل چهارم

اكنون كه عظمت كتاب خدا از جمیع جهات مقتضیه عظمت معلوم شد و راه استفادت مطالب آن مفتوح گردید، بر متعلّم و مستفید از كتاب خدا لازم است كه یكی دیگر از آداب مهمّه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود؛ و آن رفع موانع استفاده است كه ما از آنها تعبیر كنیم به حجب بین مستفید و قرآن. و این حجابها بسیار است كه ما به بعض از آن اشاره نمائیم:

یكی از حجابهای بزرگ حجاب خودبینی است كه شخص متعلّم خود را به واسطه این حجاب مستغنی بیند و نیازمند به استفاده نداند. و این از شاهكارهای مهمّ شیطان است كه همیشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضی و قانع كند و ما وراء آنچه پیش او است هر چیز را از چشم او ساقط كند. مثلًا، اهل تجوید را به همان علم جزئی قانع كند و آن را در نظر آنها جلوه های فراوان دهد و دیگر علوم را از نظر آنها بیفكند. و حَمَله قرآن را پیش آنها به خود آنها تطبیق كند و آنها را از فهم كتاب نورانی الهی و استفاده از آن محروم نماید. و اصحاب ادبیّت را به همان صورت بی مغز راضی كند و تمام شئون قرآن را در همان كه پیش آنها است نمایش دهد. و اهل تفاسیر به طور معمول را سرگرم كند به وجوه قرائات و آراء مختلفه ارباب لغت و وقت نزول و شأن نزول و مدنی و مكّی بودن و تعداد آیات و حروف و امثال این امور. و اهل علوم را نیز قانع كند فقط به دانستن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن. حتی فیلسوف و حكیم و عارف

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 196

اصطلاحی را محبوس كند در حجاب غلیظ اصطلاحات و مفاهیم و امثال آن. شخص مستفید باید تمام این حجب را خرق كند و از ما وراء این حجب به قرآن نظر كند و در هیچ یك این حجابها توقّف نكند كه از قافله سالكان الی اللَّه بازماند و از دعوتهای شیرین الهی محروم می شود. از خود قرآن شریف دستور عدم وقوف و قانع نشدن به یك حدّ معیّن استفاده شود. در قصص قرآنیّه اشارت به این معنی بسیار است. حضرت موسی كلیم با مقام بزرگ نبوّت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علم خود وقوف نفرمود؛ به مجرّد آنكه شخص كاملی را مثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت: هَلْ اتَّبِعُكَ عَلی ان تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً. "306" و ملازم خدمت او شد تا علومی كه باید استفاده كند فرا گرفت. حضرت ابراهیم علیه السلام به مقام بزرگ ایمان و علم خاصّ به انبیاء علیهم السلام قناعت نكرد، عرض كرد: رَبِّ ارِنی كَیْفَ تُحیی الْمَوْتی. "307" از ایمان قلبی خواست ترقّی كند به مقام اطمینان شهودی. بالاتر آن كه خدای تبارك و تعالی به جناب ختمی مرتبت- اعرف خلق اللَّه علی الاطلاق- دستور می دهد به كریمه شریفه وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً. "308" این دستورات كتاب الهی، این نقل قصه های انبیاء، برای آن است كه ما از آنها تنبّه حاصل كنیم و از خواب غفلت برانگیخته شویم.

یكی دیگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است؛ كه این گاهی از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعیّت و تقلید پیدا شود. و این از حجبی است كه مخصوصاً از معارف قرآنْ ما را محجوب نموده. مثلًا، اگر اعتقاد فاسدی به مجرّد استماع از پدر و مادر یا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، این عقیده حاجب شود ما بین ما و آیات شریفه الهیّه؛ و اگر هزاران آیه و روایت وارد شود كه مخالف

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 197

آن باشد، یا از ظاهرش مصروف كنیم و یا به آن به نظر فهم نظر نكنیم. راجع به عقاید و معارف مَثَل بسیار است ولی من از تعداد آن خودداری می كنم، زیرا كه می دانم این حجاب با گفته مثل منی خرق نشود، ولی از باب نمونه به یكی از آنها اشاره می كنم كه فی الجملة سهل المأخذتر است. این همه آیاتی كه راجع به لقاء اللَّه و معرفة اللَّه وارد شده و این همه روایات كه در این موضوع است و این همه اشارات و كنایات و صراحات كه در ادعیه و مناجاتهای ائمّه علیهم السلام موجود است، به مجرد این عقیده، كه از اشخاص عامی در این میدان ناشی و منتشر شده، كه راه معرفة اللَّه بكلی مسدود است، و باب معرفة اللَّه و مشاهده جمال را به باب تفكّر در ذات، به آن وجهِ ممنوع بلكه ممتنع قیاس نموده اند، تأویل و توجیه كنند؛ و یا اصلا در این میدان وارد نشوند و خود را با معارف كه قرّة العین انبیاء و اولیاء است آشنا نكنند. خیلی مایه تأسّف است برای اهل اللَّه كه یك باب از معرفت را كه می توان گفت غایت بعثت انبیاء و منتهای مطلوب اولیاء است، به طوری به روی مردم مسدود كرده اند كه دم زدن از آن كفر محض و زندقه صرف است. اینها معارف انبیاء و اولیاء را با معارف عوام و زنها در خصوص ذات و اسماء و صفات حق مساوی می دانند؛ بلكه گاهی از آنها بالاتر نیز بروز كند: می گویند: فلان، یك عقاید عامیانه خوبی دارد، ای كاش ما به همان عقیده عامیانه بودیم این مطلب درست است زیرا كه این بیچاره كه به این كلام متفوّه می شود خود عقاید عامیانه را از دست داده و دیگر معارف را، كه معارف خواصّ و اهل اللَّه است، باطل می شمرد. این آرزو درست مثل آرزوی كفّار است كه در كریمه الهیّه نقل از آنها شده: وَ یَقولُ الْكافِرُ یا لَیْتَنی كُنْتُ تُراباً. "309"

ما اگر بخواهیم آیات و اخبار لقاء اللَّه را به تفصیل ذكر كنیم تا رسوایی این عقیده فاسده كه از جهل و غرور شیطانی پیدا شده واضح شود، كتابی جداگانه لازم دارد؛ فضلًا اگر بخواهیم معارفی را كه به واسطه این حجاب

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 198

غلیظ شیطانی در پس پرده نسیان مانده؛ تا معلوم شود كه یكی از مراتب مهجوریّت از قرآن و مهجور گذاشتن قرآن، كه از همه شاید تأسفش بیشتر است، این است. چنانچه در كریمه شریفه فرماید: وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ انَّ قَوْمی اتَّخَذوُا هذا القُرآنَ مَهْجُوراً. "310" مهجور گذاردن قرآن مراتب بسیار و منازل بی شمار دارد كه به عمده آن شاید ما متّصف باشیم. آیا اگر ما این صحیفه الهیّه را مثلًا جلدی پاكیزه و قیمتی نمودیم و در وقت قرائت یا استخاره بوسیدیم و به دیده نهادیم، آن را مهجور نگذاشتیم؟

آیا اگر غالب عمر خود را صرف در تجوید و جهات لغویّه و بیانیّه و بدیعیّه آن كردیم، این كتاب شریف را از مهجوریّت بیرون آوردیم؟ آیا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتیم، از ننگ هجران از قرآن خلاصی پیدا كردیم؟ آیا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسّنات آن را تعلّم كردیم، از شكایت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلم مستخلص شدیم؟ هیهات! كه هیچ یك از این امور مورد نظر قرآن و مُنَزِّلْ عظیم الشأن آن نیست. قرآن كتاب الهی است و در آن شئون الهیّت است؛ قرآن حبل متّصل بین خالق و مخلوق است و به وسیله تعلیمات آن باید رابطه معنویّه و ارتباط غیبی بین بندگان خدا و مربّی آنها پیدا شود؛ از قرآن باید علوم الهیّه و معارف لدنّیّه حاصل شود. رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به حسب روایت كافی شریف فرموده: انَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آیةٌ مُحْكَمَةٌ؛ وَ فَریضَةٌ عادِلةٌ؛ و سُنَّةٌ قائِمَةٌ. "311"

قرآن شریف حامل این علوم است؛ اگر ما از قرآن این علوم را فرا گرفتیم، آن را مهجور نگذاشتیم. اگر دعوت های قرآن را پذیرفتیم و از قصّه های انبیاء علیهم السلام كه مشحون از مواعظ و معارف و حِكَم است تعلیمات گرفتیم، اگر ما از مواعظ خدای تعالی و مواعظ انبیاء و حكماء كه در

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 199

قرآن مذكور است موعظت گرفتیم، قرآن را مهجور نگذاشتیم؛ و الّا غور در صورت ظاهر قرآن نیز اخلاد إلی الأرض است، و از وساوس شیطان است كه باید به خداوند از آن پناه برد.

یكی دیگر از حجب كه مانع از استفاده از این صحیفه نورانیّه است اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسِّرین نوشته یا فهمیده اند كسی را حقّ استفاده از قرآن شریف نیست. و تفكّر و تدبّر در آیات شریفه را به تفسیر به رأی، كه ممنوع است، اشتباه نموده اند؛ و به واسطه این رأی فاسد و عقیده باطله قرآن شریف را از جمیع فنونِ استفاده عاری نموده و آن را بكلّی مهجور نموده اند؛ در صورتی كه استفادات اخلاقی و ایمانی و عرفانی به هیچ وجه مربوط به تفسیر نیست تا تفسیر به رأی باشد. مثلًا، اگر كسی از كیفیّت مذاكرات حضرت موسی با خضر و كیفیّت معاشرت آنها و شدِّ رحال حضرت موسی، با آن عظمت مقام نبوّت، برای به دست آوردن علمی كه پیش او نبوده، و كیفیّت عرض حاجت خود به حضرت خضر- به طوری كه در كریمه شریفه هَلْ اتَّبِعُكَ عَلی انْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً. "312" مذكور است- و كیفیّت جواب خضر، و عذرخواهی های حضرت موسی، بزرگی مقام علم، و آداب سلوك متعلّم با معلّم را كه شاید بیست ادب در آن هست، استفاده كند، این چه ربط به تفسیر دارد تا تفسیر به رأی باشد. و بسیاری از استفادات قرآن از این قبیل است. و در معارف، مثلًا، اگر كسی از قول خدای تعالی: الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمین كه حصر جمیع محامد و اختصاص تمام اثنیه است به حق تعالی، استفاده توحید افعالی كند و بگوید از آیه شریفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزّت و جلالی كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت می دهد از حق تعالی است و هیچ موجودی را از خود چیزی نیست، و لهذا محمدت و ثنا خاصّ به حق است و كسی را در آن شركت نیست، این چه مربوط به تفسیر است تا اسمش تفسیر به رأی باشد یا نباشد.

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 203 فصل پنجم ..... ص : 203

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 200

الی غیر ذلك از اموری كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسیر به هیچ وجه نیست. علاوه بر آن كه در تفسیر به رأی نیز كلامی است، كه شاید آن غیر مربوط به آیات معارف و علوم عقلیّه كه موافق موازین برهانیّه است و آیات اخلاقیّه كه عقل را در آن مدخلیّت است باشد؛ زیرا كه این تفاسیر مطابق با برهان متین عقلی یا اعتبارات واضحه عقلیّه است، كه اگر ظاهری بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود. مثلًا، در كریمه شریفه وَ جاءَ رَبُّكَ "313" و الرَّحمنُ عَلَی العَرْشِ اسْتَوی "314" كه فهم عرفی مخالف با برهان است، ردّ این ظاهر و تفسیر مطابق با برهان تفسیر به رأی نیست و به هیچ وجه ممنوع نخواهد بود.

پس، محتمل است، بلكه مظنون است، كه تفسیر به رأی راجع به آیات احكام باشد كه دست آرا و عقول از آن كوتاه است، و به صرف تعبّد و انقیاد از خزّان وحی و مهابط ملائكة اللَّه باید اخذ كرد؛ چنانچه اكثر روایات شریفه در این باب در مقابل فقهاء عامّه كه دین خدا را با عقول خود و مقایسات می خواستند بفهمند وارد شده است. و این كه در بعضی روایات شریفه است كه لَیْسَ شَی ءٌ ابْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجالِ مِنْ تَفْسیرِ الْقُرآنِ. "315" و هم چنین روایت شریفه كه می فرماید: دینُ اللَّه لا یُصابُ بالْعُقُول، "316" شهادت دهد بر اینكه مقصود از "دین اللَّه" احكام تعبّدیّه دین است؛ و الّا باب اثبات صانع و توحید و تقدیس و اثبات معاد و نبوّت، بلكه مطلق معارف، حقّ طلق عقول و از مختصّات آن است. و اگر در كلام بعضی محدثین عالی مقام وارد شده است كه در اثبات توحید اعتماد بر دلیل نقلی است، از غرائب امور بلكه از مصیباتی

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 201

است كه باید به خدای تعالی از آن پناه برد؛ و این كلام محتاج به تهجین و توهین نیست. والی اللَّه المُشْتَكی .

یكی دیگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شریف و استفاده از معارف و مواعظ این كتاب آسمانی است، حجاب معاصی و كدورات حاصله از طغیان و سركشی نسبت به ساحت قدس پروردگار عالمیان است كه قلب را حاجب شود از ادراك حقایق. و باید دانست كه از برای هر یك از اعمال صالحه یا سیّئه چنانچه در عالم ملكوت صورتی است مناسب با آن، در ملكوت نفس نیز صورتی است كه به واسطه آن در باطن ملكوت نفس یا نورانیّت حاصل شود و قلب مطهّر و منوّر گردد، و در این صورت نفس چون آئینه صقیل صافی گردد كه لایق تجلّیات غیبیّه و ظهور حقایق و معارف در آن شود؛ و یا ملكوت نفس ظلمانی و پلید شود، و در این صورت قلب چون آئینه زنگارزده و چركین گردد كه حصول معارف الهیّه و حقایق غیبیّه در آن عكس نیفكند. و چون قلب در این صورت كم كم در تحت سلطه شیطان واقع شود و متصرّف مملكتِ روحْ ابلیس گردد، سمع و بصر و سایر قوا نیز به تصرف آن پلید در آید، و سمع از معارف و مواعظ الهی بكلّی بسته شود، و چشمْ آیات باهره الهیّه را نبیند و از حق و آثار و آیات او كور گردد، و دل تفقّه در دین نكند و از تفكر در آیات و بیّنات و تذكّر حق و اسماء و صفات محروم گردد، چنانچه حق تعالی فرموده: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهونَ بِها وَ لَهُمْ اعْیُنٌ لا یُبْصِرونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعوُن بِها اولئِكَ كَالانْعام بَلْ هُمْ اضَلّ. "317" نظر آنها به عالم چون نظر انعام و حیوانات گردد كه از اعتبار و تدبّر خالی است، و قلوب آنها چون قلوب حیوانات شود كه از تفكّر و تذكّر بی بهره است، بلكه از نظر در آیات و شنیدن مواعظ و معارف حالت غفلت و استكبار آنان روزافزون شود؛ پس، از حیوان پست تر و گمراه ترند.

یكی دیگر از حجب غلیظه، كه پرده ضخیم است بین ما و معارف و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 202

مواعظ قرآن، حجاب حبّ دنیا است كه به واسطه آن قلب تمام همّ خود را صرف آن كند و وجهه قلب یكسره دنیاوی شود؛ و قلب به واسطه این محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هر چه علاقمندی به دنیا و اوضاع آن زیادت شود، پرده و حجاب قلب ضخیمتر گردد. و گاه شود كه این علاقه به طوری بر قلب غلبه كند و سلطان حبّ جاه و شرف به قلب تسلّط پیدا كند كه نور فطرت اللَّه بكلّی خاموش شود و درهای سعادت به روی انسان بسته شود. و شاید قفلهای قلب كه در آیه شریفه است كه می فرماید: ا فَلا یَتَدَبَّرون الْقُرآنَ امْ عَلَی قُلُوبٍ اقْفالُها، "318" همین قفل و بندهای علایق دنیوی باشد. و كسی كه بخواهد از معارف قرآن استفاده كند و از مواعظ الهیّه بهره بردارد، باید قلب را از این ارجاس تطهیر كند و لوث معاصی قلبیّه را، كه اشتغال به غیر است، از دل براندازد؛ زیرا كه غیر مطهّر محرم این اسرار نیست. قال تعالی: انَّهُ لَقرآنٌ كَریمٌ فی كِتابٍ مَكْنونٍ لا یَمَسُّهُ الَّا الْمُطَهَّروُن. "319" چنانچه از ظاهر این كتاب و مسّ آن در عالم ظاهره غیر مطهّر ظاهری ممنوع است تشریعاً و تكلیفاً، از معارف و مواعظ آن و باطن و سرّ آن ممنوع است كسی كه قلبش متلوّث به ارجاس تعلّقات دنیویّه است. و قال تعالی: ذلِكَ الكِتابُ لا رَیْبَ فیه هُدیً لِلْمُتَّقین ... "320" الخ. غیر متّقی و غیر مؤمن به حسب تقوی و ایمان عامّه، از انوار صوریّه مواعظ و عقاید حقّه آن محروم است؛ و غیر متّقی و مؤمن به حسب مراتب دیگر تقوا، كه تقوای خاصّ و خاصّ الخاصّ و اخصّ الخواصّ است، از دیگر مراتب آن محروم است. و تفصیل در اطراف آن و ذكر آیات دیگر كه دلالت بر مقصود دارد موجب تطویل است ولی ما این فصل را ختم كنیم به ذكر یك آیه شریفه الهیّه كه برای اهل یقظه كفایت كند به شرط تدبّر در آن. قال تبارك و تعالی: قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّه نُورٌ و كِتابٌ مُبینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّه مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 203

و یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَی النُّورِ وَ یَهْدیهِمْ الی صِراطٍ مُسْتَقیم. "321" خصوصیات آیه شریفه بسیار است، و بیان در اطراف نكات آن رساله علی حده لازم دارد كه اكنون مجال آن نیست.

فصل پنجم

یكی از آداب قرائت قرآن حضور قلب است، كه آن را در آداب مطلقه عبادات در همین رساله مذكور داشتیم و اعاده آن لزومی ندارد.

و دیگر از آداب مهمّه آن، تفكّر است. و مقصود از تفكّر آن است كه از آیات شریفه جستجوی مقصد و مقصود كند. و چون مقصد قرآن، چنانچه خود آن صحیفه نورانیّه فرماید، هدایت به سُبُل سلامت است و اخراج از همه مراتب ظلمات است به عالم نور و هدایت به طریق مستقیم است، باید انسان به تفكّر در آیات شریفه مراتب سلامت را از مرتبه دانیه آن، كه راجع به قوای ملكیّه است، تا منتهی النّهایه آن، كه حقیقت قلب سلیم است- به تفسیری كه از اهل بیت وارد شده كه ملاقات كند حق را در صورتی كه غیر حق در آن نباشد- "322" به دست آورد. و سلامت قوای ملكیّه و ملكوتیّه گم شده قاری قرآن باشد، كه در این كتاب آسمانی این گم شده موجود است و باید با تفكّر استخراج آن كند. و چون قوای انسانیّه سالم از تصرّف شیطانی شد و طریق سلامت را بدست آورد و بكار بست، در هر مرتبه سلامت كه حاصل شد از ظلمتی نجات یابد و قهراً نور ساطع الهی در آن تجلّی كند، تا آن كه اگر از جمیع انواع ظلمات كه اول آن ظلمات عالم طبیعت است به جمیع شئون آن و آخر آن ظلمت توجه به كثرت است به تمام شئون آن خالص شد، نور مطلق

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 209 خاتمه: در ذكر ترجمه پاره ای از روایات شریفه است برای تتمیم فائده و تبرك به كلام عترت طاهره. ..... ص : 209

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 204

در قلبش تجلّی كند و به طریق مستقیم انسانیّت، كه در این مقام طریق ربّ است، انسان را هدایت كند: انَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیم. "323"

و در قرآن شریف دعوت به تفكّر و تعریف و تحسین از آن بسیار شده. قال تعالی: وَ انْزَلْنَا الَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ الَیهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرون. "324" در این كریمه مدح بزرگی است از تفكّر، زیرا كه غایت انزال كتاب بزرگ آسمانی و صحیفه عظیمه نورانی را احتمال تفكّر قرار داده؛ و این از شدّت اعتناء به آن است كه بس احتمال آن موجب یك همچو كرامتی عظیم شده. و در آیه دیگر فرماید: فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّروُن. "325" و از این قبیل یا قریب به آن، آیات بسیار است و روایات درباره تفكر نیز بسیار است. از حضرت ختمی مرتبت صلی اللَّه علیه و آله منقول است كه چون این آیه شریفه نازل شد كه می فرماید: انَّ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَ الْارْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لآیاتٍ ... الخ "326" فرمود: وَیْلٌ لِمَنْ قَرَأَها وَ لَمْ یَتَفَكَّرْ فیها. "327" عمده در این باب آن است كه انسان بفهمد تفكّرِ ممدوح كدام است؛ و الّا در این كه تفكّر در قرآن و حدیث ممدوح است شك نیست. بهترین تعبیرها از برای آن، آن است كه خواجه عبد اللَّه انصاری قدس سره می كند، قال: اعْلَمْ، انَّ التَّفكُّرَ تَلَمُّسُ الْبَصیرَةِ لِاسْتِدْراكِ الْبُغْیَة. "328" یعنی تفكّر جستجو نمودن "بصیرت" است- كه چشم قلب است- برای رسیدن به مقصود و نتیجه، كه غایت كمالْ آن است. و معلوم است مقصد و مقصودْ سعادت مطلقه است كه به كمال علمی و عملی حاصل آید.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 205

پس، انسان در آیات شریفه كتاب الهی و در قصص و حكایات آن باید مقصود و نتیجه انسانیّه، كه سعادتْ است، به دست آورد. و چون سعادت رسیدن به سلامت مطلقه و عالم نور و طریق مستقیم است، انسان باید از قرآن شریف سُبُل سلامت و معدن نور مطلق و طریق مستقیم را طلب كند؛ چنانچه در آیه شریفه سابقه اشاره به آن شد. و چون شخص قاری مقصد را یافت، در تحصیل آن بینا شود و راه استفاده از قرآن شریف بر او گشوده و ابواب رحمت حق بر او مفتوح گردد، و عمر كوتاه عزیز خود و سرمایه تحصیل سعادت خویش را صرف در اموری كه مقصود به رسالت نیست نكند و از فضول بحث و كلام در چنین امر مهمّی خودداری كند.

و چون مدّتی چشم دل را به این مقصود افكند و از دیگر امور صرف نظر كرد، چشم دل بینا گردد و حدید شود، و تفكّر در قرآن برای نفس عادی شود و طرق استفاده بازگردد، و ابوابی بر او مفتوح شود كه تا كنون نبوده و مطالب و معارفی از قرآن استفاده كند كه تا كنون به هیچ وجه نمی كرده؛ آن وقت شفا بودن قرآن را برای امراض قلبیّه می فهمد، و مفاد آیه شریفه وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ ما هُوَ شفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ الّا خَساراً. "329" و معنی قول امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه را كه می فرماید: و تَعَلَّمُوا الْقُرآنِ؛ فَانَّهُ رَبیعُ الْقُلُوب. وَ اسْتَشْفُوا بِنُورِهِ؛ فَانَّهُ شِفاءُ الصّدُور "330" ادراك می كند. و از قرآن شریف فقط شفاء امراض جسمانیّه را طلب نمی كند، بلكه عمده مقصد را شفاء امراض روحانیّه كه مقصد قرآن است قرار می دهد. قرآن برای شفاء امراض جسمیّه نازل نشده، گرچه شفاء امراض جسمیّه به او حاصل شود؛ چنانچه انبیاء علیهم السلام نیز برای شفاء جسمانی نیامده بودند گرچه شفاء می دادند؛ آنها اطبّاء نفوس و شفادهندگان قلوب و ارواحند.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 206

فصل ششم

یكی از آداب مهمّه قرائت قرآن كه انسان را به نتایج بسیار و استفادات بی شمار نائل كند، "تطبیق" است. و آن چنان است كه در هر آیه از آیات شریفه كه تفكر می كند، مفاد آن را با حال خود منطبق كند، و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع كند و امراض خود را بدان شفا دهد. مثلًا، در قصه شریفه حضرت آدم علیه السلام ببیند سبب مطرود شدن شیطان از بارگاه قدس با آن همه سجده ها و عبادتهای طولانی چه بوده، خود را از آن تطهیر كند؛ زیرا مقام قرب الهی جای پاكان است، با اوصاف و اخلاق شیطانی قدم در آن بارگاه قدس نتوان گذاشت. از آیات شریفه استفاده شود كه مبدأ سجده ننمودن ابلیس خودبینی و عجب بوده كه كوس انَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ "331" زد، و این خودبینی اسباب خودخواهی و خودفروشی- كه استكبار است- شد؛ و آن، اسباب خودرأیی- كه استقلال و سرپیچی از فرمان است- شد، پس مطرود درگاه شد. ما از اول عمر شیطان را ملعون و مطرود خواندیم و خود به اوصاف خبیثه او متّصف هستیم. و در فكر آن برنیامدیم كه آن چه سبب مطرودیّت درگاه قدس است در هر كسی باشد مطرود است؛ شیطان خصوصیتی ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور كرد ما را نگذارد كه به آن درگاه راه یابیم. می ترسم لعن هایی كه به ابلیس می كنیم خود نیز در آن شریك باشیم.

و نیز تفكّر كنیم در همین قصّه شریفه و سبب مزیت آدم و برتری او را از ملائكة اللَّه ببینیم چه بوده، خود نیز به مقدار طاقت به آن متّصف شویم. می بینیم "تعلیم اسماء" سبب آن بوده؛ چنانچه فرماید: وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلَاسْماءَ كُلَّها. "332" و مرتبه عالیه تعلیم اسماء تحقّق به مقام اسماء اللَّه است؛ چنانچه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 207

مرتبه عالیه از احصاء اسماء كه در روایت شریفه است: انَّ للَّه تِسْعٌ وَ تِسْعینَ اسْماً؛ مَنْ احْصاها، دَخَلَ الْجَنَّة، "333" تحقّق به حقیقت آنها است كه انسان را به جنّت اسمائی نائل كند.

انسان با ارتیاضات قلبیّه می تواند مظهر اسماء اللَّه و آیت كبرای الهی شود، و وجود او وجود ربّانی، و متصرّف در مملكت او دست جمال و جلال الهی باشد. و در حدیثْ قریب به این معنی است كه "همانا روح مؤمن اتّصالش به خدای تعالی شدیدتر است از اتّصال شعاع شمس به آن یا به نور آن." "334"

و در حدیث صحیح وارد است كه "بنده چون با نافله به من نزدیك شد، او را دوست دارم؛ و چون دوست داشتم او را، من گوش او شوم كه با آن می شنود و چشم او شوم كه با آن می بیند و زبان می بیند و زبان او شوم كه با آن نطق می كند و دست او شوم كه با آن اخذ می كند." "335"

و در حدیث است كه عَلیٌّ عَیْنُ اللَّه وَ یَدُ اللَّه. "336" الی غیر ذلك. و در حدیث است كه نَحْنُ اسْماؤُهُ الْحُسْنی . "337" و در این خصوص شواهد عقلیه و نقلیه فراوان است.

بالجمله، كسی كه بخواهد از قرآن شریف حظّ وافر و بهره كافی بردارد، باید هر یك از آیات شریفه را با حالات خود تطبیق كند تا استفاده كامله كند. مثلًا، در آیه شریفه در سوره "انفال" فرماید: انَّما المُؤْمِنُونَ الَّذینَ اذا ذُكِرَ

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 208

اللَّهُ وَجِلَتْ قُلوبُهُمْ وَ اذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ ایماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلوُن ... "338" الخ. شخص سالك باید این اوصاف ثلاثه را ببیند با او منطبق است؟ آیا وقتی ذكر خدا می شود، قلب او فرو می ریزد و ترسناك می شود؟ و وقتی آیات شریفه الهیّه بر او خوانده می شود، نور ایمان در قلبش افزایش پیدا می كند؟ و اعتماد و توكلش به حق تعالی است؟ یا در هر یك از مراتب راجل، و از هر یك از این خواصّ محروم است. اگر بخواهد بفهمد كه از حق ترسناك است و قلبش از ترس خداوند فرو می ریزد، به اعمال خود نظر كند. انسان ترسناك در محضر كبریایی جسارت به مقام مقدّسش نكند و در حضور حضرت حق هتك حرمات الهیّه ننماید- اگر با آیات الهیّه ایمان قوی شود، نور ایمان به مملكت ظاهرش نیز سرایت كند. ممكن نیست قلب نورانی باشد، و زبان و كلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانی نباشد. بشر نورانی آن است كه تمام قوای ملكیه و ملكوتیّه اش نوربخش باشد؛ و علاوه بر آن كه خود او را هدایت به سعادت و طریق مستقیم كند، به دیگران نیز نورافشانی كند و آنها را به راه انسانیت هدایت كند؛ چنانچه اگر كسی به خدای تعالی توكل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست دیگران كند و بار احتیاج و فقر خود را به درگاه غنیّ مطلق افكند؛ و دیگران را كه چون خود او فقیران و بینوایانند مشكل گشا نداند.

پس، وظیفه سالك الی اللَّه آن است كه خود را به قرآن شریف عرضه دارد؛ و چنانچه میزان در تشخیص صحّت و عدم صحّت و اعتبار و لا اعتبارِ حدیث آن است كه آن را به كتاب خدا عرضه دارند و آن چه مخالف آن باشد باطل و زخرف شمارند، میزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است كه در میزان كتاب اللَّه درست و مستقیم در آید. و چنانچه خُلق رسول اللَّه قرآن است، خلق خود را با قرآن باید متوافق كند تا با خلقِ ولی كامل نیز مطابق

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 209

گردد. و خلقی كه مخالف كتاب اللَّه است زخرف و باطل است. و همچنین جمیع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را باید با كتاب خدا تطبیق كند و عرضه دارد تا به حقیقت قرآن متحقق گردد و قرآن صورت باطنی او گردد.

وَ انْتَ الْكِتابُ المُبینُ الَّذی بِاحْرُفِهِ تَظْهَرُ المُضْمَرُ "339"

و در این مقام آداب دیگری است كه بعضی از آنها را ما در اول این رساله در آداب مطلق عبادات مذكور داشتیم، و بعضی از آنها در همین آداب مندرج است، و ذكر بعضی دیگر منجر به تطویل شود، از این جهت از آنها صرف نظر شد. و اللَّه العالم.

خاتمه: در ذكر ترجمه پاره ای از روایات شریفه است برای تتمیم فائده و تبرك به كلام عترت طاهره.

در كافی شریف سند به سعد می رساند از حضرت باقر العلوم علیه السلام كه فرمود: "ای سعد، تعلّم كنید قرآن را زیرا كه قرآن می آید روز قیامت در بهترین صورتها." پس فرمود قریب به این معنی كه: در هر یك از صفوف خلایق از مؤمنین و شهداء و انبیاء و در صف ملائكة اللَّه عبور كند، و آنها همه گویند این از ما نورانی تر است تا آنكه رسول ختمی معرفی آن كند.- الی آخر الحدیث. "340" و از حضرت صادق روایت كند كه "خدای تعالی وقتی كه جمع فرماید اوّلین و آخرین را، ناگاه آنها شخصی را می بینند كه پیش می آید كه هر گز صورتی از او بهتر دیده نشده." "341" و احادیث به این مضمون بسیار است و دلیل واضح بر گفته اهل معرفت است كه از برای موجودات این

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 215 ركن اول ..... ص : 215

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 210

عالم در آخرت صورتهای اخروی است.

و از احادیث این بابْ صورت اخروی اعمال نیز مستفاد شود. كافی شریف سند به حضرت باقر العلوم علیه السلام رساند كه فرمود: "رسول خدا فرمود: "من و كتاب خدا و اهل بیتم اول كسی هستیم كه وارد شویم بر عزیز جبّار؛ پس از ما امّت من وارد شوند. پس از آن سؤال كنم كه چه كردید با كتاب خدا و اهل بیت من"." "342"

و در حدیث دیگر است كه می فرماید جبّار عزّ و جلّ به قرآن: "به عزت و جلال و بلندی مقامم قسم كه البته اكرام كنم كسی را كه اكرام كرده است تو را، و اهانت كنم كسی را كه اهانت كرده تو را." "343"

و باید دانست كه اگر احیاء احكام و معارف قرآن را به عمل به آن و تحقّق به حقیقت آن نكنیم، در آن روز جواب رسول خدا را نتوانیم داد. كدام اهانت بالاتر از آن است كه پشت پا به مقاصد و دعوتهای آن زده شود؟ اكرام قرآن و اهل آن، كه اهل بیت عصمت است، فقط به بوسیدن جلد آن و ضریح مطهّر اینها نیست؛ این یك مرتبه ضعیفه از احترام و اكرام است، كه اگر به دستورات آن و فرمایشات اینان عمل كردیم مقبول است؛ و الّا شبیه به استهزاء و بازیچه است. و در احادیث شریفه تحذیر سخت شده است از قاری قرآن كه عامل به آن نباشد؛ چنانچه از عقاب الأعمال شیخ صدوق رضوان اللَّه علیه منقول است به سند خودش از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم كه فرمود در حدیثی كه "كسی كه تعلّم قرآن كند و عمل به آن نكند و حبّ دنیا و زینت آن را بر آن ترجیح دهد و اختیار كند، مستحقّ سخط خدا شود؛ و می باشد در درجه با یهود و نصاری كه كتاب خدا را به پشت سر خود انداختند. و كسی كه قرائت قرآن كند و اراده كند به آن سُمْعه

__________________________________________________

1 و وصول به دنیا را، ملاقات كند خدا را

(1) سُمْعه از اقسام ریا است و آن عبارت است از اینكه عبادت خود را به گوش مردم برساند برای جلب قلوب آنها.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 211

در صورتی كه روی او استخوانی است كه گوشت بر آن نمی باشد؛ و قرآن به پشت گردن او زند تا داخل آتش شود و بیفتد در آتش با كسانی كه افتادند. و كسی كه قرائت قرآن كند و عمل به آن نكند، محشور كند خدا او را روز قیامت كور. می گوید: "پروردگارا، چرا مرا كور محشور كردی با اینكه بینا بودم؟" فرماید: "چنانچه آیات ما آمد تو را و نسیان آنها را كردی، همین طور امروز نسیان شدی. "344" پس امر شود كه او را در آتش اندازند. و كسی كه قرآن را بخواند برای رضای خدا و برای یادگرفتن معالم دین، می باشد از برای او، از ثواب، مثل جمیع آنچه عطا شده است به ملائكه و انبیاء مرسلین (ع)."

"و كسی كه تعلّم كند قرآن را و اراده كند به آن ریاء و سُمْعَه را تا مجادله كند با آن با سُفها و مباهات كند به آن بر علماء و طلب كند به آن دنیا را، از هم جدا كند خدا استخوانهای او را در روز قیامت. و نمی باشد در آتشْ عذاب كسی از او شدیدتر؛ و هیچ نوعی از انواع عذاب نیست مگر آن كه به آن معذّب شود از شدّت غضب و سخط خدا بر او."

"و كسی كه تعلّم قرآن كند و تواضع كند در علم و تعلیم كند بندگان خدا را و خواهش كند از ثوابِ آن چه نزد خدا است، نمی باشد در بهشت كسی كه ثوابش بزرگتر باشد از او؛ و هیچ منزل و درجه رفیعه نفیسه ای نیست در بهشت مگر آنكه در آن نصیب او وافرتر و منزل او شریفتر است." "345"

و در خصوص تفكّر در معانی قرآن و اتعاظ به آن و تأثر از آن نیز روایات كثیره وارد است؛ چنانچه در كافی شریف سند به حضرت صادق رساند كه فرمود: "همانا در این قرآن است محل نور هدایت و چراغهای شبهای تار؛ پس جولان دهد جولان دهنده بصر خود را و باز كند از برای روشنایی نظر خویش را، زیرا كه تفكّرْ زندگانی قلبِ بینا است؛ چنانچه طالب نور به نور راه می رود در ظلمات."- "346" انتهی. مقصود حضرت آن است كه انسان چنانچه با

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 212

نور ظاهری در ظلمات باید مشی كند تا از خطر پرتگاهها مصون باشد، با قرآن، كه نور هدایت و مصباح المنیر راه عرفان و ایمان است، باید در راه ظلمانی سیر الی الآخرة و الی اللَّه مشی كند تا در پرتگاههای مهلك نیفتد.

و در معانی الاخبار در حدیثی از حضرت امیر مؤمنان علیه السلام منقول است كه فرمود: "فقیه حقیقی آن است كه ترك نكند قرآن را از روی بی میلی و به غیر آن متوجّه شود. آگاه باش كه خیری نیست در علمی كه در آن تفهّم نباشد؛ و خیری نیست در قرائتی كه در آن تدبّر نباشد؛ و خیری نیست در عبادتی كه در آن تفقّه نباشد." "347"

و در خصال و معانی الاخبار از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم حدیث كند كه فرمود: "حَمَلَه قرآن عرفاء اهل بهشت می باشند." "348" و معلوم است مقصود از این حمل، حملِ معارف و علوم قرآن است كه نتیجه آن در آخرتْ آن است كه در عداد اهل معرفت و اصحاب قلوب است؛ چنانچه اگر حملِ صورت آن كند بدون اتّعاظ از مواعظ آن و تحمّل معارف و حِكَم آن و عمل به احكام و سنن آن، مَثَل آن چنان است كه خدای تعالی فرماید: مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلوُا التَّوْریةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلوُها كَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ اسْفاراً. "349"

و احادیث شریفه در شئون قرآن شریف و آداب آن بیش از آن است كه در این مختصر بگنجد. وَ السّلامُ عَلی مُحَمّدٍ و آلِهِ.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 213

مصباح دوم در ذكر شمه ای از آداب قرائت است در خصوص نماز و در آن چند فصل است.

فصل اول

بدان كه از برای قرائت در این سفر روحانی و معراج الهی مراتب و مدارجی است كه به مناسبت این رساله به بعض از آن اكتفا می كنیم.

اول آنكه قاری جز به تجوید قرائت و تحسین عبارت به چیزی نپردازد؛ و همّ او فقط تلفظ به این كلمات و تصحیح مخارج حروف باشد تا تكلیفی ادا و امری ساقط شود. و معلوم است برای چنین اشخاصی تكالیف كلفت و زحمت دارد، و قلب آنها از آن منضجر و باطن آنها از آن منحرف است. اینان را حظّی از عبادت نیست جز آنكه معاقب به عقاب تارك نیستند؛ مگر آنكه از

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 214

خزائن غیب تفضّلی شود و به همان لقلقه مورد احسان و انعام گردند. و این طایفه گاهی شود كه زبان آنها كه مشتغل به ذكر حق است، قلب آنها از آن بكلّی عاری و بری و به كثرات دنیویّه و مشاغل ملكیّه پیوند است؛ و در حقیقت این دسته به صورتْ داخل نماز و به باطن و حقیقتْ مشغول به دنیا و مآرب و شهوات دنیویّه هستند. و گاهی شود كه قلب آنها نیز اشتغال به تفكر در تصحیح صورت نماز دارد؛ در این صورت، اینها به حسب قلب و زبان وارد صورت نماز هستند، و این صورت از آنها مقبول و مرضیّ است.

طایفه دوم كسانی هستند كه به این حدّ قانع نشده و نماز را وسیله تذكّر حق دانند و قرائت را تحمید و ثنای حق شمارند. و از برای این طایفه مراتب بسیاری است كه ذكر آن به طول انجامد. و شاید اشاره به این طایفه است حدیث شریف قدسی: قَسَّمْتُ الصلاةَ بَیْنی وَ بَیْنَ عَبْدی: فَنِصْفُها لیْ، وَ نِصْفُها لِعَبْدی. فَاذا قالَ: "بِسْم اللَّه الرَّحْمن الرَّحیم" یَقولُ اللَّه: ذَكَرَنی عَبْدی. وَ اذا قال: "الْحَمْدُ للَّه" یَقولُ اللَّه: حَمَدَنی عَبْدی وَ اثْنی عَلَیَّ. وَ هُوَ مَعنی "سَمِعَ اللَّه لِمَنْ حَمِدَهُ." و اذا قال: "الرَّحْمنِ الرَّحیمِ" یَقولُ اللَّه: عَظَّمَنی عَبْدی. وَ اذا قالَ: "مالِكِ یَوْمِ الدّینِ" یَقولُ اللَّه: مَجَّدَنی عَبْدی [و فی روایة: فَوَّضَ الَیَّ عَبْدِی ] وَ اذا قالَ: "ایّاكَ نَعْبُدُ وَ ایّاكَ نَسْتَعینُ" یَقولُ اللَّه: هذا بَیْنی وَ بَیْنَ عَبْدی. وَ اذا قال: "اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ" یَقولُ اللَّه: هذا لِعَبْدی و لِعَبْدی ما سَأَل. "350"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 215

و چون نماز، به حسب این حدیث شریف، تقسیم شده است بین حق و عبد، باید عبد تا آنجا كه حق مولی است قیام به حق او كند؛ و به ادب عبودیت، كه در این حدیث شریف فرموده است، قیام كند تا حق تعالی شأنه به لطایف ربوبیّت با او عمل فرماید؛ چنانچه فرماید: و اوْفُوا بِعَهْدی اوفِ بِعَهْدِكُم. "351"

و خدای تعالی آداب عبودیّت را در قرائت به چهار ركن قائم فرموده:

ركن اول

"تذكر" است كه باید در بسم اللَّه الرحمن الرحیم حاصل شود؛ و عبد سالك تمام دار تحقّق را به نظر اسمی كه فنای در مسمّی است نظر كند. و قلب را عادت دهد كه در همه ذرّات ممكنات حق جو و حق خواه شود، و فطرت تعلّم اسمایی را، كه در خمیره ذات او ثبت است به مقتضای جامعیّت نشئه و ظهور از حضرت اسم اللَّه الاعظم- كه اشاره به آن است در قول خدای تعالی: وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسْماءَ كُلَّها "352"- به مرتبه فعلیّت و ظهور آورد. و این مقام، از خلوت با حق و شدّت تذكّر و تفكّر در شئون الهیّه حاصل شود، تا جایی رسد كه قلب عبد حقّانی شود و در تمام زوایای او اسمی جز از حق نباشد.

و این یك مرتبه از فنای در الهیّت است كه قلوب منكوسه قاسیه جاحدین آن را به این بیان كه ما كردیم نتواند انكار كرد، مگر آنكه جحود آن، جحود ابلیسی باشد؛ كه آن طور قلوب- و العیاذ باللَّه- از اسم و ذكر حق تنفّر طبعی دارند؛ و اگر حرفی از معارف الهیّه یا ذكری از اسماء اللَّه پیش آید، منقبض شوند، و جز از شهوات بطن و فرج به چیزی دیگر چشم دل باز نكنند. و در این طائفه كسانی هستند كه برای انبیاء و اولیاء علیهم السلام نیز جز مقامات جسمانی و بهشت جسمانی، كه قضای وَتَر حیوانی در آن شود، قائل نیستند؛ و بزرگی مقامات اخرویّه را چون بزرگی دنیایی به سعه باغات و انهار جاریه و زیادی حور و غلمان و قصور دانند. و اگر از عشق و محبّت و جذبه الهیّه كلامی

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 220 فصل دوم در بعض آداب استعاذه است ..... ص : 220

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 216

بشنوند، با الفاظ ركیكه و كلمات قبیحه به صاحبانش حمله كنند؛ و گویی به آنها ناسزائی گفته شده كه جبران می كنند. این مردم سدّ طریق انسانی و خار راه معرفت اللَّه و شیطان آدم فریبند؛ و فوج فوج بندگان خدا را از حق و اسماء و صفات و ذكر و یاد او بازدارند و به مقاصد حیوانیّه و شهوات بطنیّه و فرجیّه متوجه كنند. اینها مأموران شیطانی هستند كه به مقتضای و لَاقْعُدَنَّ لَهُم صِراطَكَ الْمُسْتَقیم. "353" سر راه مستقیم الهی نشسته و نگذارند كسی با خداوند خود انس حاصل كند و از ظلمتهای علاقه مندی به شهوات حیوانی، كه از آن جمله علاقه مندی به حور و قصور است، رهایی یابد. اینها ممكن است شواهدی از ادعیه انبیاء و اهل بیت عصمت علیهم الصلاة و السلام آورند كه آنها نیز حور و قصور می خواستند. و این از قصور این طائفه است كه فرق بین حبّ كرامة اللَّه، كه نظر به كرامت و اعطاء محبوب است كه خود علامت محبّت و عنایت است، با حبّ به حور و قصور و امثال آن استقلالًا، كه در خمیره شهوت حیوانی است، نگذاشتند. حبّ كرامة اللَّه حبّ اللَّه است كه بالتّبع به كرامت و عنایت نیز سرایت كند- (عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست.) "354"

و ما حُبُّ الدِّیارِ شَغَفْنَ قَلْبی وَ لكِنْ حُبَّ مَنْ سكنَ الدِّیارا "355"

و الّا علی بن ابی طالب علیه السلام با حور و قصور چه سر و كاری دارد؟ آن سرور را با هواهای نفسانیّه و شهوات حیوانیّه چه تناسب است؟ كسی كه عبادتش عبادت احرار است، جزای او جزای تجّار نخواهد بود. عنان قلم گسیخته شد و از مطلب دور افتادم.

بالجمله، كسی كه خود را عادت داد به قرائت آیات و اسماء الهیّه از كتاب تكوین و تدوین الهی، كم كم قلب او صورت ذكری و آیه ای به خود

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 217

گیرد، و باطن ذات محقّق به ذكر اللَّه و اسم اللَّه و آیت اللَّه شود؛ چنانچه "ذكر" به رسول اكرم و علی بن ابی طالب صلوات اللَّه علیهما و آلهما و "اسماء حسنی" به ائمه هدی و "آیة اللَّه" نیز به آن بزرگواران تفسیر و تطبیق شده؛ آنها آیات الهیّه و اسماء اللَّه حسنی و ذكر اللَّه اكبرند. و مقام "ذكر" از مقامات عالیه بزرگی است كه به حوصله بیان و به حیطه تقریر و تحریر بر نیاید؛ و كفایت كند برای اهل معرفت و جذبه الهیّه و اصحاب محبّت و عشق آیه شریفه الهیّه كه می فرماید: فَاذْكُرُونی اذْكُرْكُم. "356" و می فرماید خدای تعالی به موسی: یا موسی، انَا جَلیسُ مَنْ ذَكَرَنی. "357" و در روایت كافی رسول خدا فرماید: مَن اكْثَرَ ذِكْرَ اللَّه احَبَّهُ اللَّه. "358"

و در وسائل سند به حضرت صادق رساند كه فرمود: قالَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ: یا ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنی فی نَفْسِكَ، اذْكُرْكَ فی نَفْسی. یَا ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنی فی خَلاءٍ، اذْكُرْكَ فی خَلاءٍ. یا ابْنَ آدَمَ اذْكُرْنی فی مَلاءٍ اذْكُرْكَ فی مَلاءٍ خَیْرٍ مِنْ مَلائِكَ. وَ قال: ما مِنْ عَبْدٍ ذَكَرَ اللَّه فی مَلاءٍ مِنَ النّاسِ الّا ذَكَرَهُ اللَّه فی مَلاءٍ مِنَ الْمَلائِكَة. "359"

ركن دوم

"تحمید" است. و آن در قول مصلّی: الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالمین حاصل شود.

بدان كه چون مصلّی به مقام "ذكر" متحقّق شد و همه ذرّات كائنات و عوالی و ادانی موجودات را اسماء الهیّه دید و جهت استقلال را از دل بیرون

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 218

كرد و به چشم استظلال به موجودات عوالم غیب و شهود نگریست، مرتبه "تحمید" برای او دست دهد و دل او اعتراف كند كه جمیع محامد از مختصّات ذات احدی، و دیگر موجودات را در آن شركتی نیست؛ زیرا كه از خود كمالی ندارند تا حمد و ثنائی برای آنها واقع شود. و در تفسیر این سوره مباركه بیان تفصیلی این لطیفه الهیّه خواهد آمد. ان شاء اللَّه تعالی.

ركن سوّم

"تعظیم" است. و آن در الرّحمن الرّحیم حاصل شود. چون عبد سالك الی اللَّه در ركن "تحمید" محمدت را به حق تعالی منحصر كرد و از كثرات وجودیّه سلب كمال و تحمید نمود، به افق وحدت نزدیك شود و چشم كثرت بینی او كم كم كور شود و صورت رحمانیّت، كه بسط وجود، و رحیمیّت، كه بسط كمال وجود است، بر قلب او تجلّی كند و حق را به دو اسم محیط جامع كه كثرات در آن مضمحل است توصیف كند؛ پس، به واسطه جلوه كمالی قلب را هیبتِ حاصل از جمال دست دهد؛ پس، عظمت حق در قلب او جای گزین شود.

و این حال چون تمكین یافت، به

ركن چهارم

منتقل شود كه آن مقام "تقدیس" است كه حقیقت تمجید است؛ و به عبارت دیگر؛ تفویض امر الی اللَّه است. و آن، رؤیت مقام مالكیّت و قاهریّت حق و فرو ریختن غبار كثرت و شكستن بتهای كعبه دل و ظهور مالك بیتِ قلب و تصرّف نمودن آن را بی مزاحم شیطانی است. و در این حال به مقام خلوت رسد و بین بنده و حق حجابی نباشد و ایّاكَ نَعْبُدُ وَ ایّاكَ نَسْتَعین در آن خلوت خاص و مجمع انس واقع شود. و از این جهت فرمود: هذا بَیْنی وَ بَیْنَ عَبْدی. و چون عنایت ازلی شامل حال او شود و او را به خود آرد، استقامت به این مقام و تمكین آن حضرت را خواهان شود بقوله: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتقیم. و لهذا "اهْدِنَا" تفسیر شده به: الْزِمْنا و ادِمْنا و ثَبِّتْنا. و این برای آنان است كه از حجاب بیرون آمده و به مطلوب ازل رسیده اند. و اما امثال ما اهل حجاب باید هدایت را به همان معنی خود از حق تعالی طلب كنیم. و شاید بقیّه از این در تفسیر سوره مباركه "حمد" بیاید. ان شاء اللَّه تعالی.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 219

تكمیل

از حدیث شریف قدسی "360" چنین ظاهر شود كه تمام نماز بین حق و عبد تقسیم شده است و فقط "حمد" را از باب نمونه و مثل ذكر فرموده اند. پس بنا بر این، گوییم مثلًا تكبیرات صلاتی، چه تكبیرات افتتاحیّه و چه غیر آنها كه در خلال انقلاب احوالات صلاتی گفته شود، حظّ ربوبیّت و قسمت ذات مقدّس است. و اگر عبد سالك الی اللَّه به این وظیفه عبودیّت قیام نمود و حق ربوبیّت را به قدری كه در سعه او است اداء نمود، حق تعالی نیز حق عبد را كه فتح باب مراوده و مكاشفه است به الطاف خاصّه ازلیّه ادا فرماید. چنانچه در حدیث شریف مصباح الشّریعة اشاره به آن فرماید آنجا كه می گوید: "چون تكبیر گفتی، كوچك بشمار همه موجودات را در نزد كبریاء حق." تا آنكه می فرماید: "از قلب خود اعتبار كن در وقت نماز؛ اگر حلاوت نماز را دریافتی و سرور و بهجت آن در نفست حاصل شده و قلبت به مناجات حق مسرور و به مخاطبات او ملتذّ است، بدان كه خداوند تو را تصدیق فرموده در تكبیرت؛ و الّا نداشتن لذّت مناجات و محروم بودن از حلاوت عبادت را دلیل بگیر بر تكذیب كردن خداوند تو را و مطرود نمودن از درگاهش." "361"

و بدین مقیاس در هر یك از احوال و افعال صلاتی برای حق تعالی حقی است كه عبد باید به آن قیام كند كه آن آداب عبودیّت است در آن منزل؛ و برای عبد حظّ و نصیبی است كه پس از قیام به ادب عبودیّتْ حق تعالی عنایت فرماید به لطف خفیّ و رحمت جلیّ. و اگر خود را در این میقاتهای الهیّه از عنایات خاصّه محروم دید، بداند كه به آداب عبودیّت قیام ننموده. و علامت آن برای متوسّطین آن است كه لذت مناجات و حلاوت عبادات را ذائقه قلب نمی چشد و از بهجت و سرور و انقطاع به حق محروم شود؛ و عبادتی كه از

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 220

لذت و حلاوت خالی باشد، روحی ندارد و قلب را از آن استفاده ای نباشد.

پس ای عزیز، قلب را به آداب عبودیّت مأنوس كن و به ذائقه روح حلاوت ذكر خدا را بچشان. و این لطیفه الهیّه در ابتداء امر به شدت تذكّر و انس با ذكر حق حاصل شود؛ ولی در ذكرْ قلبْ مرده نباشد و غفلت بر آن مستولی نشود. و چون با تذكّر قلب را مأنوس نمودی، كم كم عنایات ازلیّه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد. و علامت آن تجافی از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد برای موت قبل از رسیدن موت است.

بار الها، از لذت مناجات و حلاوت مخاطبان خود ما را نصیبی عنایت فرما؛ و ما را در زمره ذاكران و جرگه منقطعان به عزّ قدس خود قرار ده؛ و دل مرده ما را حیاتی جاویدان بخش و از دیگران منقطع و به خود متوجّه فرما. انّكَ وَلِیُّ الْفَضْلِ و الانعام.

فصل دوم در بعض آداب استعاذه است

قال تعالی: فَاذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم انَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَی الَّذینَ آمَنوُا وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ انَّما سُلْطانُهُ عَلی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ و الّذیْنَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون "362" از آداب مهمّه قرائت، خصوصاً قرائت در نماز كه سفر روحانی الی اللَّه و معراج حقیقی و مرقاة وصول اهل اللَّه است، استعاذه از شیطان رجیم است كه خار طریق معرفت و مانع سیر و سلوك الی اللَّه است؛ چنانچه خدای تعالی خبر دهد از قول او در سوره مباركه "اعراف" آنجا كه

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 226 فصل دوم در بعض آداب استعاذه است ..... ص : 220

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 221

فرماید: قالَ فَبِما اغْوَیْتَنی لَاقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقیم. "363" قسم خورده است كه سر راه مستقیم را بر اولاد آدم بگیرد و آنها را از آن بازدارد. پس، در نماز كه صراط مستقیم انسانیت و معراج وصول الی اللَّه است بی استعاذه از این راهزن صورت نگیرد و بدون پناه بردن به حصن حصین الوهیّت از شرّ او ایمنی حاصل نشود. و این استعاذه و پناه بردن، با لقلقه لسان و صورت بی روح و دنیای بی آخرت تحقّق پیدا نكند؛ چنانچه مشهود است كه این لفظ را كسانی هستند كه چهل پنجاه سال گفته و از شرّ این راهزن نجات نیافته، و در اخلاق و اعمال بلكه عقاید قلبیّه از شیطان تبعیّت و تقلید نموده اند. اگر درست پناه برده بودیم از شر این پلید، ذات مقدس حق تعالی كه فیّاض مطلق و صاحب رحمت واسعه و قدرت كامله و علم محیط و كرم بسیط است ما را پناه داده بود و ایمان و اخلاق و اعمال ما اصلاح شده بود. پس، باید دانست كه هر چه از این سیر ملكوتی و سلوك الهی بازماندیم، به واسطه اغوای شیطان و واقع شدن در تحت سلطنت شیطانیّه، از قصور یا تقصیر خود ما است كه به آداب معنویّه و شرایط قلبیّه آن قیام نكردیم؛ چنانچه در تمام اذكار و اوراد و عبادات كه به نتایج روحیّه و آثار ظاهریّه و باطنیّه آنها نائل نمی شویم برای همین دقیقه است. از آیات شریفه قرآنیّه و از احادیث شریفه معصومین علیهم السلام آداب كثیره استفاده شود كه تعداد همه آنها محتاج به فحص كامل و اطاله كلام است. و ما به ذكر بعض آنها اكتفا می كنیم.

یكی از مهمّات آداب استعاذه، "خلوص" است؛ چنانچه خدای تعالی از شیطان نقل فرماید كه گفت: فَبِعِزَّتِك لَاغْوِیَنَّهُمْ اجمعین الّا عِبادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصین. "364" و این "اخلاص"، به حسب آنچه از كریمه شریفه ظاهر شود، بالاتر از اخلاص عملی است، چه عمل جوانحی یا جوارحی؛ زیرا كه به صیغه مفعول است؛ و اگر منظور اخلاص اعمالی بود، به صیغه فاعل تعبیر

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 222

می شد. پس، مقصود از این اخلاص، خالص شدن هویت انسانیه به جمیع شئون غیبیّه و ظاهریّه است كه اخلاص عملی از رشحات آن است. گرچه در ابتداء سلوك برای عامّه این حقیقت و لطیفه الهیّه حاصل نشود مگر به شدّت ریاضات عملیّه، و خصوصاً قلبیّه كه اصل آن است؛ چنانچه اشاره به آن است در حدیث مشهور كه می فرماید: مَنْ اخْلَصَ للَّه ارْبَعینَ صَباحاً جَرَتْ یَنابیعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسانِه. "365" كسی كه چهل صباح- به مقدار تخمیر طینت آدم كه چهل صباح بوده و رابطه این دو به هم پیش اهل معرفت و اصحاب قلوب معلوم است- خود را برای خدا خالص كند و عملهای قلبی و قالبیش را خالص برای حق كند، قلبش الهی شود؛ و قلب الهی جز چشمه های حكمت نزاید؛ پس زبانش نیز، كه بزرگتر ترجمان قلب است، ناطق به حكمت شود. پس، در اوّل امر اخلاص عمل باعث خلوص قلب شود؛ و چون قلب خالص شد، انوار جلال و جمال، كه به تخمیر الهی در طینت آدمی ودیعه بود، در مرآت قلب ظاهر شود و جلوه كند و از باطن قلب به ظاهر ملك بدن سرایت كند.

بالجمله، آن خلوص كه موجب خروج از تحت سلطنت شیطانیّه است، خالص شدن هویّت روح و باطن قلب است برای خدای تعالی. و اشاره به این مرتبه از خلوص است كلام حضرت امیر المؤمنین در مناجات شعبانیّه: الهی، هَبْ لی كَمالَ الانْقِطاع الَیْكَ. "366" و چون قلب به این مرتبه از اخلاص رسد و از ما سوی بكلی منقطع شود و در مملكت وجود او به جز حق راه نداشته باشد، شیطان را- كه از غیر راه حق بر انسان راه یابد- بر او راه نباشد؛ و حق تعالی او را به پناه خود بپذیرد و در حصن حصین الوهیّت واقع شود؛ چنانچه فرماید: كلمةُ لا الهَ الّا اللَّه حِصْنی؛ فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی، امِنَ مِنْ عَذابی. "367" دخول در حصن "لا الهَ الّا اللَّه" را مراتبی است، چنانچه ایمنی از

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 223

عذاب را نیز مراتبی است. پس، كسی كه به باطن و ظاهر و قلب و قالب در حصن حق واقع شود و به پناه او برود، از جمیع مراتب عذاب، كه عذاب احتجاب از جمال حق و فراق از وصال محبوب جلّ و علا بالاترین آنها است، ایمن شود. حضرت مولی در دعای كمیل عرضه دارد: فهبنی صبرتُ علی عذابكَ فكیف اصبرُ علی فراقك. و دست ما از آن كوتاه است. و كسی را كه این مقام دست داد، عبد اللَّه حقیقی است و در تحت قِباب ربوبیّت واقع شود و حق تعالی متصرّف در مملكت او شود و از تحت ولایت طاغوت خارج شود. و این مقام از اعزّ مقامات اولیاء و اخصّ مدارج اصفیاء است و دیگر مردم را از آن حظّی نیست؛ بلكه شاید قلوب قاسیه جاحدین و نفوس صلبه مجادلین، كه از این مرحله مراحلی بعیدند، انكار این مقامات كنند و سخن در اطراف آن را نیز باطل شمارند؛ بلكه- و العیاذ باللَّه- این امور را، كه قرة العین اولیاء است و كتاب و سنت از آن مشحون است، به بافته های صوفیّه و اراجیف حشویّه نسبت دهند. و ما نیز كه ذكری از این مقامات، كه فی الحقیقه مقام كمّل است، پیش می آوریم نه برای آن است كه خود حظّی از آن داشته یا چشم طمعی به آن دوخته ایم، بلكه برای آن است كه انكار مقامات را نیز روا نداریم و ذكر اولیاء و مقامات آنها را نیز در تصفیه قلوب و تخلیص و تعمیر آن دخیل دانیم؛ زیرا كه ذكر خیر اصحاب ولایت و معرفت موجب محبّت و تواصل و تناسب شود؛ و این تناسب باعث تجاذب شود؛ و این تجاذب باعث تشافع شود كه ظاهرش اخراج از ظلمتهای جهل به انوار هدایت و علم است، و باطنش ظهور به شفاعت است در عالم آخرت؛ چه كه شفاعت شفعاء بی تناسب و تجاذب باطنی صورت نگیرد و از روی جزاف و باطل نخواهد بود.

بالجمله، گرچه تخلیص به این مرتبه كامله برای غیر كمّل از اولیاء و اصفیاء علیهم الصلاة و السلام صورت نگیرد، بلكه مقام كمال این مرتبه از

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 224

مختصّات نبیّ ختمی و قلب خالص نورانی احدی احمدی جمعی محمّدی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است بالاصاله و از برای كمّل و خلّص اهل بیت او است بالتبعیّه، ولی مؤمنان و مخلصان نیز نباید از همه مراتب آن چشم پوشیده، قناعت كنند به اخلاص صوری عملی و خلوص ظاهری فقهی؛ زیرا كه وقوف در منازل از شاهكارهای ابلیس است كه به سر راه انسان و انسانیت نشسته و او را با هر وسیله هست از عروج به كمالات و وصول به مدارج بازمی دارد. پس، باید همت را بزرگ كرده و اراده را قوّت داده بلكه این نور الهی و لطیفه ربّانیه از صورت به باطن و از ملك به ملكوت سرایت كند. و به هر مرتبه ای از اخلاص كه انسان نائل شود، به همان اندازه در پناه حق رفته و حقیقت استعاذه متحقق شده و دست تصرف دیو پلید و شیطان از انسان كوتاه گردد.

پس، اگر صورت ملكیّه انسانیّه را برای خدا خالص كردی و جیوش ظاهریّه دنیاویّه نفس را كه عبارت است از قوای متشتّته در ملك بدن به پناه حق بردی و اقالیم سبعه ارضیّه را كه چشم و گوش و زبان و بطن و فرج و دست و پا است تطهیر از قذارات معاصی نمودی و به تصرف ملائكة اللَّه كه جیوش الهیه اند دادی، كم كم این اقالیم حقّانی شود و به تصرف حق متصرف گردد تا آنجا كه خود نیز ملائكة اللَّه شود، یا چون ملائكة اللَّه لا یَعْصُونَ اللَّه ما امَرَهُمْ و یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون "368" گردد؛ پس، مرتبه اولای استعاذه صورت گیرد، و شیطان و جیوشش از مملكت ظاهر كوچ كنند و به باطن رو آورند و به قوای ملكوتیّه نفسانیّه هجوم كنند. از این جهت كار سالك مشكلتر و سلوكش دقیقتر گردد؛ و باید قدم سیرش قویتر و مراقبتش كاملتر گردد و از مهالك نفسانیّه كه عجب و ریا و كبر و افتخار و غیر آن است باید به خدای متعال پناه برد، و كم كم به تصفیه باطن از كدورات معنویّه و قذارات باطنیّه اشتغال پیدا كند.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 225

و در این مقام، بلكه جمیع مقامات، توجّه تام به توحید فعلی حقّ و متذكّر ساختن قلب را به این لطیفه الهیّه و مائده آسمانی، از مهمّات سلوك و اركان عروج است. و حقیقت مالكیّت حق تعالی سماوات و ارض و باطن و ظاهر و ملك و ملكوت را به ذائقه قلب باید چشانید تا قلب با توحید در الهیّت و نفی شریك در تصرّفْ ارتیاض یافته مخمّر به تخمیر الهی گردد و مربّی به تربیت توحیدی شود. و در این صورت، قلب مفزع و ملجأی و پناه و مُعینی جز حق نبیند و نداند، و بالطّوع و الحقیقة استعاذه به حق و مقام مقدس الوهیّت پیدا كند. و تا دل از تصرّف دیگران بر ندارد و چشم طمع از موجودات نبندد، به پناه حق از روی حقیقت نرود، و دعوی او كاذب و در مسلك اهل معرفت در زمره منافقان منسلك است و به خدیعت و فریب منسوب است.

و در این وادی هولناك و بحر عمیق خطرخیز، از دم حكیمی ربّانی یا عارفی نورانی كه رشته علمش متّصل به اولیا كمّل است استفادت توحیدات ثلاثه را علماً كردن اعانتی به سزا از باطن قلب كند؛ ولی شرط این استفاده آن است كه با نظر آیه و علامت و سیر و سلوك الی اللَّه بدان اشتغال ورزد، و الّا خود خار طریق و حجاب چهره جانان شود؛ چنانچه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله این علم را در حدیث شریف كافی "آیة محكمة" لقب داد. "369"

بالجمله، چون در قلب ریشه توحید فعلی حق محكم شد و با آب علمِ توأم با عمل لطیف كه قرع باب قلب كند آبیاری گردید، نتیجه آن، تذكّر مقام الوهیّت شود، و قلب كم كم صافی برای تجلّی فعلی حق شود. و چون خانه از خائن و آشیانه از بیگانه خالی شد، صاحب خانه آن را متصرّف شود، و دست ولایت حق از ملكوت باطن و قلب تا ملك و ظاهر بدنْ قوای ملكوتیّه و ملكیّه را در تحت تصرّف و حكومت خود در آورد، و شیاطین یكسره از این مرحله نیز كوچ كنند و مملكت باطن به استقلال خود، كه عین استظلال برای حق است، برگردد. و این، مرتبه دوم از لطیفه ربّانیّه استعاذه است. و پس از

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 226

این مقام، استعاذه روح، و استعاذه سرّ، و دیگر مراتب استعاذه است، كه با این اوراق تناسب ندارد؛ و این قدر نیز از طغیان قلم عبد یا اجرای قلم مولا جلَّ و علا صوت ترقیم گرفت. و الَیْهِ المَفْزَع.

یكی دیگر از آداب و شرائط استعاذه آن است كه در آیه شریفه- كه در اول فصل مذكور شد- اشاره به آن فرموده، و آن "ایمان" است. و آن غیر از علم است، و لو به برهان حِكَمی حاصل شود (پای استدلالیان چوبین بود). "370"

و ایمان حظّ قلب است كه با شدّت تذكّر و تفكّر و انس و خلوت با حق حاصل شود. شیطان با آن كه علم به مبدأ و معاد- به نص قرآن- داشته، در زمره كفار محسوب شده. اگر ایمان عبارت از همین علم برهانی بود، باید كسانی كه این علم را دارند از تصرف شیطان دور باشند و نور هدایت قرآن در آنها تابان باشد؛ با اینكه این آثار را می بینیم حاصل نشود با ایمان برهانی. پس اگر بخواهیم از تصرف شیطان خارج شویم و در تحت پناه حق تعالی واقع شویم، باید با شدّت ارتیاض قلبی و دوام توجّه یا كثرت آن و شدّت مراوده و خلوت، حقایق ایمانیّه را به قلب رسانده تا قلب الهی شود؛ و چون قلب الهی شد، از تصرّف شیطان تهی گردد؛ چنانچه خدای تعالی فرماید: اللَّه وَلِیُّ الَّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُلُماتِ الَی النُّور. "371" پس مؤمنین را، كه حق تعالی متصرّف و متولّی ظاهر و باطن و سرّ و علن است، از تصرّفات شیطان خالص و در سلطنت رحمن داخلند، و از همه مراتب ظلمات به نور مطلق آنها را خارج كند: از ظلمت معصیت و طغیان، و ظلمت كدورات اخلاق رذیله، و ظلمت جهل و كفر و شرك و خودبینی و خودخواهی و خودپسندی، به نور طاعت و عبادت و انوار اخلاق فاضله، و نور علم و كمال ایمان و توحید و خدابینی و خداخواهی و خدادوستی منتقل شود.

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 231 فصل سوم در بیان اركان استعاذه است و آن چهار است ..... ص : 228

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 227

چنانچه یكی از آداب آن "توكّل" است؛ كه آن نیز از شعب ایمان و انوار حقیقی لطیفه ایمانیّه است. و آن واگذار نمودن امور است به حق، كه از ایمان قلب به توحید فعلی حاصل شود. و تفصیل آن از نطاق این اوراق خارج است.

و چون بنده سالكْ غیر حق تعالی مفزع و پناهی ندید و تصرّف در امور منحصر به ذات مقدّسش دانست، حالت انقطاع و الجاء و توكّل در قلب پیدا شود و استعاذه او حقیقت پیدا كند. و چون از روی حقیقت به حصن حصین ربوبیّت و الوهیت پناه برد، ناچار او را پناه دهد با فضل واسع و رحمت كریمانه- انّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیم.

تتمیم و نتیجه

از مطالب فصل سابق معلوم شد كه حقیقت "استعاذه" عبارت است حالت و كیفیّت نفسانیّه ای كه از علم كامل برهانی به مقام توحید فعلی حق و ایمان به این مقام حاصل شود؛ یعنی، پس از آنكه به طریق عقلِ منوّر با برهان متین حكمی و شواهد نقلیّه مستفاده از نصوص قرآنیّه و اشارات و بدایع كتاب الهی و احادیث شریفه فهمید كه سلطنت ایجادیّه و استقلال در تأثیر، بلكه اصل تأثیر، منحصر است به ذات مقدس الهی و دیگر موجودات را شركت در آن نیست- چنانچه در محل خود مقرر است- باید دل را از آن آگاه كند و با قلم عقل به لوح قلبْ حقیقت لا الهَ الّا اللَّه و لا مؤَثِّرَ فی الْوُجُودِ الَّا اللَّه را بنویسد. و چون قلب به این لطیفه ایمانیّه و حقیقت برهانیّه ایمان آورد، در آن حالت انقطاع و التجائی حاصل شود؛ و چون شیطان را قاطع طریق انسانیّت و دشمن قوی خود یافت، حالت اضطراری حاصل شود كه این حالت قلبی حقیقت استعاذه است. و چون زبان ترجمان قلب است، آن حالت قلبیّه را با كمال اضطرار و احتیاج به زبان آورد و اعُوذُ باللَّه مِنَ الشّیْطانِ الرَّجیم را از روی حقیقت گوید. و اگر در قلب از این حقایق اثری نباشد و شیطان متصرّف قلب و سایر مملكت وجودیّه او باشد، استعاذه نیز از روی تصرّف و تدبیر شیطان

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 228

واقع شود؛ و در لفظْ استعاذه باللَّه مِنَ الشّیطان گوید، و در حقیقت چون تصرّف شیطانی است، استعاذه به شیطان مِنَ اللَّه واقع شود؛ و خود استعاذه عكس مطلوب را محقّق كند، و شیطان گوینده استعاذه را مسخره كند؛ و این سخریّه نتیجه اش پس از كشف غطا و برچیده شدن پرده طبیعت معلوم شود. و مَثَل چنین شخصی كه استعاذه اش فقط لفظیّه است مَثلَ كسی است كه از شرّ دشمن جرّاری بخواهد به قلعه محكمی پناه ببرد، ولی خود به طرف دشمن برود و از قلعه رو برگرداند و لفظاً بگوید از شر این دشمن به این قلعه پناه می برم. چنین شخصی علاوه بر آنكه به شرّ دشمن گرفتار شود به سخریه او نیز دچار گردد.

فصل سوم در بیان اركان استعاذه است و آن چهار است

اول، مستعیذ. دوم، مستعاذ منه. سوم، مستعاذ به. چهارم، مستعاذ لأجله بدان كه برای این اركان تفصیل بسیار است كه از حوصله این اوراق خارج است، و ما به ذكر مختصری از آن اكتفا می كنیم.

ركن اول: در "مستعیذ" است. و آن حقیقت انسانیّه است از اول منزل سلوك الی اللَّه تا منتهی النّهایه فنای ذاتی- وَ اذا تَمَّ الْفَناءُ الْمُطْلَقُ، هَلَكَ الشَّیْطانُ وَ تَمَّ الْاسْتِعاذَة. "372"

و تفصیل این اجمال آنكه انسان تا در بیت نفس و طبیعت مقیم است و به سفر روحانی و سلوك الی اللَّه اشتغال پیدا نكرده و در تحت سلطنت شیطانیّه به همه شئون و مراتب است، به حقیقت استعاذه متلبّس نشده و لقلقه لسان او

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 229

بی فائده بلكه تثبیت و تحكیم سلطنت شیطانیّه است، مگر با تفضّل و عنایت الهی. و چون به سیر و سلوك الی اللَّه متلبّس گردید و سفر روحانی را شروع نمود، تا در سیر و سلوك است آنچه مانع از این سفر و خار طریق است شیطان او است، چه از قوای روحانیّه شیطانیّه و یا از جنّ و انس باشد؛ زیرا كه جنّ و انس نیز اگر خار طریق و مانع سلوك الی اللَّه باشند به دستیاری شیطان و تصرّف آن باشد؛ چنانچه خدای تعالی اشاره به آن فرموده در سوره مباركه "ناس" آنجا كه فرماید: مِنْ شَرّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ الناسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ الناس. و شیطان اگر جن باشد، از آیه شریفه استفاده شود كه وسواس خناس كه شیطان است جن است و انس- یكی بالاصاله و دیگر بالتّبعیّه. و اگر شیطان حقیقت دیگری باشد شبیه به جن، از آیه شریفه معلوم شود كه این نوع، یعنی جن و انس، نیز تمثّلات شیطانیّه و مظاهر آنند. و در آیه دیگر اشاره فرماید به این معنی آنجا كه فرماید: شَیاطینَ الْانْسِ وَ الْجِنّ. "373" و در این سوره مباركه اشاره به اركان استعاذه چنانچه مذكور شد فرموده؛ چنانچه ظاهر است.

بالجمله، انسان قبل از شروع به سلوك و سیر الی اللَّه مستعیذ نیست؛ و پس از آنكه سیر تمام شد و از آثار عبودیّت به هیچ وجه باقی نماند و به فنای ذاتی مطلق نائل شد، از استعاذه و مستعاذ منه و مستعیذ اثری باقی نماند و جز حق و سلطنت الهیّه در قلب عارف چیزی نیست، و از قلب خود و خود نیز خبری ندارد و اعُوذُ بِكَ مِنْك "374" نیز در این مقام نیست. و چون حالت صحو و انس و رجوع رخ داد، باز استعاذه را حقیقتی باشد، لكن نه چون استعاذه ای كه سالك را است؛ و لهذا به حضرت رسول ختمی صلّی اللَّه علیه و آله نیز امر به استعاذه شده؛ چنانچه خدای تعالی فرماید: قُلْ اعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و قُلْ أعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ و قُلْ رَبِّ أَعوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطینِ وَ أعُوذُ بِكَ رَبِّ انْ

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 230

یَحْضُرُون. "375"

پس، انسان در دو مقام مستعیذ نیست: یكی قبل از سلوك؛ و آن حال احتجاب محض است كه در تحت تصرّف و سلطنت شیطان است. و یكی بعد از ختم سلوك؛ كه فنای مطلق دست دهد، كه از مستعیذ و مستعاذ منه مستعاذ له و استعاذه خبری نیست. و در دو مقام مستعیذ است: یكی حال سلوك الی اللَّه؛ كه استعاذه كند از خارهای طریق وصول كه قعود بر صراط مستقیم انسانیت كردند؛ چنانچه خداوند از قول شیطان حكایت فرماید: فَبِما اغْوَیْتَنی لَاقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقیم. "376" و یكی در حال صحو و رجوع از فنای مطلق؛ كه استعاذه كند از احتجابات تلوینیّه و غیر آن.

ركن دوم: در "مستعاذ منه" است. و آن ابلیس لعین و شیطان رجیم است كه به واسطه دامهای گوناگون انسان را از وصول به مقصد و حصول مقصود بازدارد. و آنچه كه بعض اعاظم از اهل معرفت ذكر فرموده كه حقیقت شیطان عبارت است از جمیع عالم به جنبه سوائیّه، پیش نویسنده تمام نیست؛ زیرا كه جنبه سوائیّه كه عبارت از یك صورت موهومه عاری از حقیقت و خالی از تحقّق و واقعیتی است، از دامهای ابلیس است كه انسان را سرگرم به آن می كند- و شاید اشاره به این معنی باشد قول خدای تعالی: الْهیكُمُ التَّكاثُرُ حَتّی زُرْتُمُ الْمَقابِر "377"- و الّا خود ابلیس حقیقتی است كه دارای تجرّد مثالی و حقیقت ابلیسیّه كلّیّه كه رئیس الأبالسه است و هم [ابلیس ] الكل است؛ چنانچه حقیقت عقلیّه مجرّده كلّیّه، كه آدم اوّل است، عقل الكلّ است؛ و واهمه های جزئیّه ملكیّه از مظاهر و شئون آن است؛ چنانچه عقول جزئیّه از شئون و مظاهر عقل كلّی است. و تفصیل و تحقیق این مقام از حوصله این رساله خارج است.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 231

بالجمله، آنچه در این سلوك الهی و سیر الی اللَّه مانع از سیر شود و خار طریق گردد، آن، شیطان یا مظاهر آن می باشد كه اعمال آنها نیز عمل شیطان است. و آنچه از عوالم غیب و شهود و عوارض حاصله برای نفس و حالات مختلفه آن حجاب روی جانان شود، چه از عوالم ملكیّه دنیاویّه باشد چون فقر و غنا و صحت و مرض و قدرت و عجز و علم و جهل و آفات و عاهات و غیر آن و چه از عوالم غیبیّه تجردیّه و مثالیّه باشد چون بهشت و جهنّم و علم متعلق به آن حتی علوم عقلیه برهانیّه كه راجع به توحید و تقدیس حق است تمام آنها از دامهای ابلیس است كه انسان را از حق و انس و خلوت با او بازمی دارد و به آنها سرگرم می كند. حتی سرگرمی به مقامات معنوی و وقوف به مدارج روحانی، كه ظاهرش وقوف در صراط انسانیّت و باطنش وقوف در صراط حق است- كه جسرِ روحانیِ جهنّمِ فراق و بعد، و منتهی شود به جنت لقاء، و این جسر مخصوص به یك طائفه قلیله از اهل معرفت و اصحاب قلوب است- از دامهای بزرگ ابلیس الا الأبالسه است كه باید از آن پناه به ذات مقدس حق جل شأنه برد.

بالجمله، آنچه تو را از حق بازدارد و از جمال جمیل محبوب جلّ جلاله محجوب كند شیطان تو است، چه در صورت انسان باشد یا جن. و آنچه كه به آن وسیله تو را از این مقصد و مقصود بازدارند دامهای شیطانی است، چه از سنخ مقامات و مدارج باشد یا علوم و كمالات یا حِرَف و صنایع یا عیش و راحت یا رنج و ذلّت یا غیر اینها. و اینها عبارت از دنیای مذمومه است؛ و به عبارت دیگر، تعلّق قلب به غیر حقْ دنیای او است و آن مذموم است و دام شیطان است و استعاذه از آن باید كرد. و آنچه از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله منقول است كه می فرمود: اعُوذُ بِوَجْهِ اللَّه الْكَریمِ، وَ بِكَلِماتِ اللَّه الَّتی لا یُجاوِزُهُنَّ بَرٌّ وَ لا فاجِرٌ، مِنْ شَرِّ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فیها، وَ شَرِّ ما یَنْزِلُ مِنَ الْارْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنها، وَ مِن شَرِّ فِتَنِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ، وَ منْ شَرِّ طَوارِقِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ، الّا طارِقاً یَطْرُقُ بِخَیْرٍ "378" شاید مقصود همین معنا باشد.

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 236 فصل چهارم در بعض آداب تسمیه است ..... ص : 234

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 232

و استعاذه به وجه اللَّه و كلمات اللَّه استغراق در بحر جمال و جلال است. و آنچه انسان را از آن بازدارد، از شرور است و مربوط به عالم شیطان و مكاید آن است. و از آن باید پناه به وجه اللَّه برد، چه آن از حقایق كامله سماویّه باشد یا ناقصه ارضیّه؛ مگر آنكه طارق به خیر باشد، كه آن طارق الهی است كه به خیر مطلق، كه حق تعالی است، دعوت كند.

ركن سوم: در "مستعاذ به" است. بدان كه چون حقیقت استعاذه در سالك الی اللَّه متحقّق و در سیر و سلوك به سوی حق متحصّل است، یعنی استعاذه اختصاص دارد به سالك در مراتب سلوك، پس به حسب مقامات و مراتب سایران و مدارج و منازل سالكان، حقیقت "استعاذه" و "مستعیذ" و "مستعاذ منه" و "مستعاذ به" فرق می كند. و اشاره به این توان باشد سوره شریفه "ناس" كه فرماید: قُلْ اعُوذُ بِرَبِّ الناس مَلِكِ الناس اله الناس- از مبادی سلوك تا حدود مقام قلب، سالك به مقام ربوبیّت پناه بَرد. و توان، این ربوبیّتْ ربوبیّت فعلیه باشد كه مطابق شود با اعُوذُ بِكَلِماتِ اللَّهِ التّامّات. "379" و چون سیر سالك منتهی شد به مقام قلب، مقام سلطنت الهیّه در قلب ظهور كند؛ و در این مقام به مقام مَلِكِ النّاس از شرّ تصرّفات قلبیّه ابلیس و سلطنت باطنیّه جائرانه او پناه برد؛ چنانچه در مقام اول از شر تصرّفات صدریّه او پناه برد. و شاید این كه فرموده: الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُور النّاس، با آنكه وسوسه در قلوب و ارواح نیز از خنّاس است، برای آن باشد كه در مقام معرّفی به شأن عمومی و صفت ظاهره پیش همه مناسب است تعریف شود. و چون سالك از مقام قلب نیز تجاوز نمود به مقام روح، كه از نفخه الهیّه است و اتّصالش به

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 233

حق تعالی بیشتر است از اتصال شعاع شمس به شمس، و در این مقام مبادی حیرت و هیمان و جذبه و عشق و شوق شروع شود؛ و در این مقام به إله النّاس پناه برد. و چون از این مقام ترقّی كند و ذات بی مرآت شئون نصب العین شود و به عبارت دیگر به مقام سرّ رسد، اعُوذُ بِكَ مِنْك "380" مناسب با او است. و در این مقامات تفصیلی است كه مناسب این مقاله نیست.

و بدان كه استعاذه باسم اللَّه به واسطه جامعیّت مناسب با همه مقامات است؛ و آن در حقیقت استعاذه مطلقه است و دیگر استعاذه ها مقیّده است.

ركن چهارم: در "مستعاذ له" است، یعنی غایت استعاذه. بدان كه آنچه مطلوب بالذّات است برای انسان مستعیذ، از سنخ كمال و سعادت و خیر است. و آن به حسب مراتب و مقامات سالكان بسیار متفاوت است. چنانچه سالك تا در بیت نفس و حجاب طبیعت است، غایت سیرش حصول كمالات نفسانیّه و سعادات طبیعیّه خسیسه است؛ و این در مبادی سلوك است. و چون از بیت نفس خارج شد و از مقامات روحانیّه و كمالات تجرّدیّه ذوقی نمود، مقصدش عالی تر و مقصودش كاملتر می شود، و به مقامات نفسانیّه پشت پازند، و قبله مقصودش حصول كمالات قلبیّه و سعادات باطنیّه شود. و چون از این مقام نیز عنان سیر را برتافت و به سر منزل سرّ روحی رسید، مبادی تجلّیات الهیّه در باطن او بروز كند؛ و لسان باطنش در اول امر وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِوَجْهِ اللَّه، و پس از آن وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِاسْماءِ اللَّه أو للَّه، و پس از آن وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لَهُ شود. و شاید وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْارْض "381" راجع به مقام اول باشد به مناسبت فاطریّت.

بالجمله، سالك در هر مقامی غایت حقیقی او حصول كمال و سعادت است بالذّات. و چون با سعادت و كمالات در هر مقامی شیطانی قرین و دامی از دامهای او مانع از حصول است، ناچار سالك به حق تعالی پناه برد از آن

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 234

شیطان و شرور و دامهای او برای حصول مقصود اصلی و منظور ذاتی؛ پس، در حقیقت غایت استعاذه برای سالك، حصول آن كمال مترقّب و سعادت مطلوبه است. و غایة الغایات و منتهی الطّلبات، حق تعالی جلّت عظمته است، و در این مقام یا پس از آن همه چیز محو شود جز او جل و علا و استعاذه از شیطان بالتّبع و در حال صحو واقع می شود. و الحمد للَّه اولًا و آخراً.

فصل چهارم در بعض آداب تسمیه است

رَوی فی التّوحید عَن الرِّضا علیه السلام حینَ سُئِلَ عَنْ تَفْسیرِ "البِسْمِلَةِ" قالَ: مَعنی قَوْل الْقائِل: بِسْمِ اللَّه، ایْ اسِمُ عَلی نَفْسی سِمَةً مِنْ سِماتِ اللَّه، وَ هِیَ الِعبادَةُ. قالَ الرّاوی فَقُلْتُ له: ما السِّمَةُ؟ قال: الْعَلامَة. "382"

بدان، جَعَلَكَ اللَّه وَ ایّانا مِنَ المُتَسَمّینَ بِسِماتِ اللَّه، كه دخول در منزل "تسمیه" برای سالك میسور نیست مگر بعد از دخول در منزل استعاذه و استیفاء حظوظ آن منزل. تا انسان در تصرّف شیطان و مقهور در تحت سلطنت او است، مُتَّسَم به سمات شیطانیّه است. و اگر غلبه تامّه بر باطن و ظاهر او كرد، خود به تمام مراتب آیت و علامت او گردد؛ و در این مقام اگر تسمیه گوید، با اراده و قوّه و لسان شیطانی گوید، و از استعاذه و تسمیه او جز تأكید سلطنت شیطانیّه چیزی حاصل نشود. و چون از خواب غفلت با توفیق الهی برخاست و حالت یقظه برای او پیدا شد و لزوم سیر و سلوك الی اللَّه را در منزل یقظه به نور فطرت الهیّه و انوار تعلیمات قرآنیّه و سنن هادیان طریق توحید

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 235

دریافت و موانع سیر را قلب ادراك كرد، كم كم حال استعاذه دست دهد؛ و پس از آن به توفیق ربّانی وارد منزل استعاذه شود. و چون از قذارات شیطانیّه مطهّر شد، به اندازه تطهیر باطن و ظاهر از آن انوار الهیّه، به حسب تناسب، در مرآت سالك جلوه گر شود. و در اول امر، انوار مشوب با ظلمات بلكه ظلمت غالب است- خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً و آخَرَ سَیِّئاً. "383" و كم كم هر چه سلوك قوّت گرفت، نور به ظلمت غلبه كند و سمات ربوبیّت در سالك پیدا شود؛ پس، تسمیه او حقیقت تا اندازه ای پیدا كند. و كم كم علامات شیطانیّه، كه در ظاهرْ مخالفت با نظام مدینه فاضله و در باطنْ عجب و استكبار و امثال آن است و در باطنِ باطنْ خودبینی و خودخواهی و امثال آن است، از مملكت باطن و ظاهرْ سالك رخت بندد؛ و به جای آن، سمات اللَّه، كه در ظاهرْ حفظ نظام مدینه فاضله و در باطنْ عبودیّت و ذلّت نفس و در باطن باطن خداخواهی و خدابینی است، به جای آنها جای گزین شود. و چون مملكت الهی شد و از شیاطین جنّ و انس خالی شد و سمات الهیّه در آن پیدا شد، خود سالك تحقق به مقام اسمیّت پیدا كند.

پس اول، تسمیه سالك عبارت است از اتّصاف به سمات و علامات الهیه. و پس از آن از این مرتبه ترقّی كند و خود به مقام اسمیّت رسد؛ و این اوائل قرب نافله است. و چون به قرب نافله متحقّق شد، به تمام اسمیّت نائل شود؛ پس، از عبد و عبودیّت چیزی باقی نماند. و اگر كسی به این مقام رسد، تمام نمازش با لسان اللَّه واقع شود. و این در كمی از اولیاء تحقّق پیدا كند.

و برای متوسّطین و امثال ما ناقصین، ادب آن است كه سمه و داغ عبودیّت را در وقت "تسمیه" به قلب بگذاریم، و قلب را از سمات اللَّه و آیات و علامات الهیّه با خبر كنیم و به لقلقه لسان اكتفا نكنیم؛ باشد كه از عنایات ازلیّه شمّه ای شامل حال ما شود و جبران ما سبق كند، و راهی به تعلّم اسماء بر قلب ما مفتوح گردد و راهی به مقصود حاصل شود.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 236

و می توان بود كه در این حدیث شریف مقصود از "سمه" ای از "سمات اللَّه" سمه و علامت رحمتِ "رحمانیّه" و رحمتِ "رحیمیّه" باشد. و چون این دو اسم شریف از اسماء محیطه است، كه تمام دار تحقّق در ظلّ این دو اسم شریف به اصل وجود و و كمال آن رسیده و می رسند و رحمت رحمانیّه و رحیمیّه شامل جمیع دار وجود است حتی رحمت رحیمیّه كه جمیع هدایت هادیان طریق توحید از جلوه آن می باشد، شامل همه است؛ الّا آنكه خارجان از فطرت استقامت، به سوء اختیار خود خود را از آن محروم نمودند، نه آنكه این رحمت شامل حال آنها نیست. حتی در عالم آخرت، كه روز دِرو كِشته های زشت و زیبا است، آنان كه كِشته های زشت دارند خود قاصرند كه از رحمت رحیمیّه استفاده نمایند.

بالجمله، شخص سالك كه بخواهد تسمیه او حقیقت پیدا كند، باید رحمتهای حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانیّه و رحیمیّه متحقّق شود. و علامت حصول نمونه آن در قلب آن است كه با چشم عنایت و تلطّف به بندگان خدا نظر كند و خیر و صلاح همه را طالب باشد. و این نظر نظر انبیاء عظام و اولیاء كمّل علیهم السلام است. منتهی آنها دو نظر دارند: یكی نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدینه فاضله؛ و دیگر، نظر به سعادت شخص و علاقه كامله به این دو سعادت دارند. و قوانین الهیّه كه به دست آنها تأسیس و انفاذ و كشف و اجرا می شود، این دو سعادت را كاملًا مراعات می نماید. حتی در اجرای قصاص و حدود تعزیرات و امثال آن، كه به نظر می رسد با ملاحظه نظام مدینه فاضله تأسیس و تقنین شده است، هر دو سعادت منظور است؛ زیرا كه این امور در اكثر برای تربیت جانی و رساندن او به سعادت دخالت كامل دارد. حتّی كسانی كه نور ایمان و سعادت ندارند و آنها را با جهاد و امثال آن به قتل می رسانند- مثل یهود بنی قریظه- برای خود آنها نیز این قتل صلاح و اصلاح بود؛ و می توان گفت از رحمت كامله نبیّ ختمی قتل آنها است؛ زیرا كه با بودن آنها در این عالم در هر روزی برای خود عذابهای گوناگون تهیّه می كردند، كه تمام حیات این جا به یك روز عذاب و

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 242 فصل پنجم در بیان اجمالی از تفسیر سوره مباركه"حمد" و در آن شمه ای از آداب تحمید و قرائت است. ..... ص : 240

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 237

سختی های آنجا مقابله نكند. و این مطلب برای كسانی كه میزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسبّبات آنجا را می دانند پر واضح است. پس، شمشیری كه به گردن یهود بنی قریظه و امثال آنها زده می شد به افق رحمت نزدیكتر بوده و هست تا به افق غضب و سخط.

و باب امر به معروف و نهی از منكر از وجهه رحمت رحیمیّه است. پس، بر آمر به معروف و ناهی از منكر لازم است كه به قلب خود از رحمت رحیمیّه بچشاند، و نظرش در امر و نهی خودنمایی و خودفروشی و تحمیل امر و نهی خود نباشد؛ زیرا كه اگر با این نظر مشی كند، منظور از امر به معروف و نهی از منكر، كه حصول سعادت عباد و اجرای احكام اللَّه در بلاد است، حاصل نشود. بلكه گاه شود كه از امر به معروفِ انسان جاهل نتیجه معكوسه حاصل شود، و چندین منكر سربار شود برای یك امر و نهی جاهلانه كه از روی خواهش نفسانی و تصرّف شیطانی واقع شود. و اما اگر حسّ رحمت و شفقت و حق نوعیّت و اخوتْ انسان را به ارشاد جاهلان و بیدار كردن غافلان وادار كند، كیفیّت بیان و ارشاد كه از ترشّحات قلبِ رحیمانه است طوری شود كه قهراً تأثیر در موادّ لایقه بسزا كند و قلوب صلبه سخت را نیز از آن استكبار و استنكار فرو نشاند. افسوس كه ما از قرآن تعلم نمی گیریم و به این كتاب كریم الهی نظر تدبّر و تعلّم نداریم و استفاده ما از این ذكر حكیم كم و ناچیز است. اكنون تفكر در آیه شریفه اذْهَبا الی فِرعَوْنَ انَّهُ طَغی فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَكَّرُ اوْ یَخْشی "384" راههایی از معرفت و درهایی از امید و رجاء به قلب انسان مفتوح كند:

فرعون كه طغیانش به جایی رسید كه انَا رَبُّكُم الْاعْلی "385" گفت، و علوّ و فسادش به پایه ای قرار گرفت كه یُذَبِّحُ ابْناءَهُم و یَسْتَحْیی نِساءَهُم "386" درباره او

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 238

نازل شد، و به مجرد خوابی كه دید و كهَنه و سَحَره به او خبر دادند كه موسی بن عمران علیه السلام خواهد طلوع كرد زنها را از مردها جدا كرد و بچه های بی گناه را ذبح نمود و آن همه فساد كرد، خداوند رحمن به رحمت رحیمیّه خود در جمیع زمین نظر فرمود و متواضعترین و كاملترین نوع بشر، یعنی نبیّ عظیم الشّأن و رسول عالی مقام مكرّمی مثل موسی بن عمران علی نبیّنا و آله و علیه السلام، را انتخاب فرمود و با دست تربیت خود تعلیم و تربیت كرد او را؛ چنانچه فرماید: وَ لمّا بَلَغَ اشُدَّهُ و اسْتَوی آتَیْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزیِ الْمُحْسِنین. "387" و پشت او را قوی فرمود به برادر بزرگواری مثل هارون علیه السلام؛ و این دو بزرگوار را، كه گل سرسبد عالم انسانیت بودند، خدای تعالی انتخاب فرمود؛ چنانچه فرماید: وَ انَا اخْتَرْتُكَ. "388" و فرماید: وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنی. "389" و فرماید: وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسی اذْهَبْ انْتَ وَ اخُوكَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا فی ذِكری. "390" و دیگر آیات شریفه كه در این موضوع وارد شده كه از حوصله بیان خارج است و قلب عارف را از آن نصیبی است كه گفتنی نیست؛ خصوصاً از این دو كلمه شریفه وَ لِتُصْنَعَ عَلی عَیْنی و اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسی. تو نیز اگر چشم دل باز كنی، یك نغمه روحانی لطیفی می شنوی كه جمیع مسامع قلبت و شراشر وجودت از سرّ توحید پر شود.

بالجمله، با همه تشریفاتْ خدای تعالی این همه تهیّه را دید و موسی كلیم را ورزید به ورزشهای روحانی؛ چنانچه فرماید: وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً. "391" و سالها در خدمت شعیب پیر، مرد راه هدایت و ورزیده عالم انسانیّت، او را

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 239

فرستاد؛ چنانچه فرماید: فَلَبِثْتَ سِنینَ فی اهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلی قَدَرٍ یا موسی. "392" و پس از آن، برای اختبار و افتتان بالاتری، او را در بیابان در طریق شام فرستاد، و راه او را گم كرد، و باران بر او فرو ریخت، و تاریكی را بر او چیره فرمود، و درد زائیدن را بر زنش عارض فرمود؛ و چون جمیع درهای طبیعت به روی او بسته شد و قلب شریفش از كثرات منضجر شد و به جبلّت فطرت صافیه منقطع به حق شد و سفر روحانی الهی در این بیابان ظلمانی بی پایان به آخر رسید، آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً الی أن قال: فَلَمّا اتیها نُودِیَ مِنْ شاطِئ الوادِ الْایْمَن فِی البُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ انْ یا مُوسی انّی انَا اللَّه رَبُّ الْعالَمین. "393" پس از این همه امتحانات و تربیتهای روحانی، برای چه خدای تعالی او را تهیه كرد؟ برای دعوت و هدایت و ارشاد و نجات دادن یك نفر بنده طاغی یاغی كه كوس انَا رَبُّكُمُ الْاعْلی می كوفت، و آن همه فساد در ارض می كرد. ممكن بود خدای تعالی او را به صاعقه غضب بسوزاند، ولی رحمت رحیمیّه برای او دو پیغمبر بزرگ می فرستد، و در عین حال سفارش او را می فرماید كه با او با كلام نرم لیّن گفتگو كنید؛ باشد كه به یاد خدا افتد و از كردار خود و عاقبت امر بترسد. این دستور امر به معروف و نهی از منكر است. این كیفیت ارشاد مثل فرعون طاغوت است. اكنون تو نیز كه می خواهی امر به معروف و نهی از منكر كنی و خلق خدا را ارشاد كنی، از این آیات شریفه الهیّه، كه برای تذكّر و تعلّم فرو فرستاده شده، متذكّر شو و تعلم گیر- با قلب پر از محبّت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات كن و خیر آنها را از صمیم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانی و رحیمی یافتی، به امر و نهی و ارشاد قیام كن تا دلهای سخت را برق عاطفه قلبت نرم كند و آهن قلوبْ به موعظت آمیخته با آتش محبتت لیّن گردد.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 240

و این وادی غیر از وادی بغض فی اللَّه و حبّ فی اللَّه است كه انسان باید با اعداء دین عداوت داشته باشد؛ چنانچه در روایات شریفه و قرآن كریم وارد است. و آن در جای خود صحیح و این نیز در جای خود صحیح است. و اكنون مجال بیان آن نیست.

فصل پنجم در بیان اجمالی از تفسیر سوره مباركه "حمد" و در آن شمه ای از آداب تحمید و قرائت است.

بدان كه علما را اختلاف است در متعلق "باء" در بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحیم. و هر كس به حسب مشرب خود از علم و عرفان برای آن متعلَقی ذكر نموده؛ چنانچه علماء ادب از ماده "ابتداء" یا "استعانت" مثلًا اشتقاقی نموده و تقدیر گرفته اند. و این كه در بعض روایات نیز وارد است كه "بِسْمِ اللَّه" ایْ، اسْتَعینُ، یا بر وفق مذاق عامّه است، چنانچه در روایات بسیار شایع است، و اختلاف احادیث بسیاری به همین معنی محمول است، و لهذا در همین باب نیز در "بسم اللَّه" حضرت رضا علیه السلام فرموده: ایْ، اسِمُ نَفسْی بِسِمَةٍ مِنْ سِماتِ اللَّه. "394" و یا آنكه مقصود از "استعانت" لطیفتر از آن است كه عامّه ادراك می كنند كه در آن سرّ توحید به نحو ادقّ است.

و بعض اهل معرفت آن را متعلّق به "ظَهَرَ" گرفته و گفته: ایْ، ظَهَرَ الْوُجُودُ بِبِسْمِ اللَّه. "395" و این به حسب مسلك اهل معرفت و اصحاب سلوك و عرفان است كه همه موجودات و ذرّات كائنات و عوالم غیب و شهادت را به

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 241

تجلّی اسم جامع الهی، یعنی "اسم اعظم"، ظاهر دانند. بنا بر این، "اسم"- كه به معنی نشانه و علامت است یا به معنی علوّ و ارتفاع است- عبارت از تجلّی فعلی انبساطی حق- كه آن را "فیض منبسط" و "اضافه اشراقیّه" گویند- می باشد؛ زیرا كه به حسب این مسلك تمام دار تحقّق، از عقول مجرّده گرفته تا اخیره مراتب وجود، تعیّنات این فیض و تنزّلات این لطیفه است. و در آیات شریفه الهیّه و احادیث كریمه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مؤیّد این مسلك بسیار است؛ چنانچه در حدیث شریف كافی فرماید: "خداوند خلق فرمود "مشیّت" را بنفسها؛ پس خلق فرمود اشیاء را به مشیّت." "396" و از برای این حدیث شریف هر كس به حسب مسلك خود توجیهی نموده؛ و ظاهرتر از همه آن است كه مطابق می شود با این مسلك. و آن این است كه مراد از "مشیّت" مشیّت فعلیّه است كه عبارت از "فیض منبسط" است. و مراد از "اشیاء" مراتب وجود است كه تعیّنات و تنزّلات این لطیفه است. پس، معنی حدیث چنین شود كه خدای تعالی مشیّت فعلیّه را، كه ظلّ مشیّت ذاتیّه قدیمه است، بنفسها و بی واسطه خلق فرموده؛ و دیگر موجودات عالم غیب و شهادت را به تبع آن خلق فرموده. و سیّد محقّق داماد قدّس سرّه با مقام تحقیق و تدقیقی كه دارد از این حدیث شریف توجیه عجیبی فرموده؛ "397" چنانچه توجیه مرحوم فیض "398" رحمه اللَّه نیز بعید از صواب است.

بالجمله، "اسم" عبارت است از نفس تجلّی فعلی كه به آن، همه دار تحقّق متحقّق است. و اطلاق "اسم" بر امور عینیّه در لسان خدا و رسول و اهل بیت عصمت علیهم السلام بسیار است؛ چنانچه "اسماء حسنی" را

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 242

فرمودند ما هستیم. "399" و در ادعیه شریفه وَ بِاسْمِكَ الَّذی تَجَلَّیْتَ عَلی فُلان بسیار است. "400"

و محتمل است كه "بسم اللَّه" در هر سوره متعلق به خود آن سوره باشد؛ مثلًا، بسم اللَّه سوره مباركه "حمد" متعلق به حمد است. و این مطابق ذوق عرفانی و مسلك اهل معرفت است؛ زیرا كه اشاره به آن است كه حمد حامدان و ثنای ثناجویان نیز به قیّومیّت اسم "اللَّه" است. بنا بر این، "تسمیه" در مقدمه جمیع اقوال و اعمال- كه یكی از مستحبّات شرعیه است- برای تذكّر آن است كه هر قول و عملی كه از انسان صادر می شود به قیّومیّت اسم الهی است؛ زیرا كه جمیع ذرّات وجودْ تعیّن "اسم اللَّه" و به اعتباری خود آنها "اسماء اللَّه" هستند و بنا بر این احتمال، معنی "بسم اللَّه" در نظر كثرت، در هر سوره و هر قول و فعلی مختلف است. و فقهاء گفته اند بسم اللَّه برای هر سوره تعیین باید شود؛ و اگر برای یك سوره بسم اللَّه گفته شد، سوره دیگر را به آن نتوان ابتداء كرد. و آن مطابق مسلك فقهی نیز خالی از وجه نیست و مطابق این تحقیق وجیه است. و به نظر اضمحلال كثرات در حضرت اسم اللَّه اعظم، برای تمام بسم اللَّه ها یك معنا است.

چنانچه این دو نظر در مراتب وجود و منازل غیب و شهود نیز هست: در نظر كثرت و رؤیت تعیّنات، موجودات متكثّر و مراتب وجود و تعیّنات عالمْ اسماء مختلفه رحمانیّه و رحیمیّه و قهریّه و لطفیّه است. و در نظر اضمحلال كثرات و انمحاء انوار وجودیّه در نور ازلی فیض مقدّس، جز از فیض مقدّس و اسم جامع الهی اثر و خبری نیست. و همین دو نظر در اسماء و صفات الهیّه نیز هست: به نظر اول، حضرت واحدیّتْ مقام كثرت اسماء و صفات، و جمیع كثرات از آن حضرت است. و به نظر ثانی، جز از حضرت اسم اللَّه الاعظم اسم و رسمی نیست. و این دو نظر، حكیمانه و با قدم فكر است. و اگر نظر

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 248 بحث و تحصیل ..... ص : 248

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 243

عارفانه شد به فتح ابواب قلب و با قدم سلوك و ریاضات قلبیّه، حق تعالی با تجلیات فعلیّه و اسمیّه و ذاتیّه گاهی به نعت كثرت و گاهی به نعت وحدت در قلوب اصحاب آن تجلّی كند. و اشاره به این تجلّیات در قرآن شریف شده است گاهی صراحتاً، مثل قوله تعالی: فَلَمّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً. "401" و گاهی اشارةً، مثل مشاهدات ابراهیم و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله كه در آیات شریفه سوره "انعام" و "النّجم" مذكور است؛ و در اخبار و ادعیه معصومین (ع) اشاره به آن بسیار است؛ خصوصاً در دعاء عظیم الشّأن "سمات" كه منكران را جرأت انكار سند و متن آن نیست و مقبول عامّه و خاصّه و عارف و عامی است. و در آن دعای شریف مضمونهای عالی مقام و معارف بسیار است كه شمیم آن قلب عارف را بیخود كند و نسیم آن نفخه الهیّه در جان سالك دمد؛ چنانچه فرماید: وَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذی تَجَلَّیْتَ بِهِ لِلْجَبَلِ فَجَعَلْتَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً، و بِمَجْدِكَ الَّذی ظَهَرَ عَلی طُورِ سَیْناءَ فَكَلَّمْتَ بِهِ عَبْدَكَ و رَسولَكَ مُوسَی بْنَ عِمْرانَ عَلَیْهِ السَّلامُ، و بطَلْعَتِكَ فی ساعیرَ و ظُهوُرِكَ فی جَبَلِ فاران. "402"

بالجمله، سالك الی اللَّه باید به قلب خود در وقت "تسمیه" بفهماند كه تمام موجودات ظاهره و باطنه و تمام عوالم غیب و شهادت در تحت تربیت اسماء اللَّه بلكه به ظهور اسماء اللَّه ظاهرند، و جمیع حركات و سكنات او و تمام عالم به قیّومیّت اسم اللَّه الاعظم است؛ پس، محامد او از برای حق و عبادت و اطاعت و توحید و اخلاص او همه به قیّومیّت اسم اللَّه است. و چون این مقام و لطیفه الهیّه در قلب او محكم و مستقر شد به واسطه تذكر شدید كه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 244

غایت عبادات است- چنانچه خدای تعالی در خلوت انس و محفل قدس به كلیم خود موسی بن عمران فرمود: انَّنی انَا اللَّه لا الهَ الَّا انَا فَاعْبُدْنی وَ اقِمِ الصَّلوة لِذِكْری، "403" غایت اقامه صلاة را ذكر خود قرار داد- پس بعد از تذكّر شدید، راه دیگر از معارف به قلب عارف باز شود و جذب به عالم وحدت شود تا آنكه لسان حال و قلبش آن شود كه بِاللَّه الْحَمْدُ للَّه "404" و انْتَ كَما اثْنَیْتَ عَلی نَفْسِك "405" و اعُوذُ بِكَ مِنْكَ. "406"

این اجمالی از سرّ تعلّق "باء" بسم اللَّه، و شمّه ای از معارفی كه از آن استفاده شود. و اما اسرار "باء" و نقطه تحت الباء، كه در باطنْ مقام ولایت علوی است و مقام جمع الجمع قرآنی است، پس آن مجالی واسعتر می خواهد.

و اما حقیقة الاسم، پس از برای آن، مقام غیبی، و غیب الغیبی، و سرّی، و سرّ السرّی است، و مقام ظهور، و ظهور الظّهوری. و چون اسمْ علامت حق و فانی در ذات مقدّس است، پس هر اسمی كه به افق وحدت نزدیكتر و از عالم كثرت بعیدتر باشد در اسمیّت كاملتر است. و اتمّ الاسماء اسمی است كه از كثرات، حتی كثرت علمی، مبرّا باشد؛ و آن تجلّی غیبی احدی احمدی است در حضرت ذات به مقام "فیض اقدس" كه شاید اشاره به آن باشد كریمه شریفه او ادنی؛ "407" و پس از آن، تجلّی به حضرت اسم اللَّه الاعظم است در حضرت واحدیت؛ و پس از آن، تجلّی به "فیض مقدس" است؛ و پس از آن، تجلّیات به نعت كثرت است در حضرات اعیان الی اخیرة

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 245

دار التّحقّق. و نگارنده در رساله مصباح الهدایة "408" و رساله شرح دعاء سحر "409" تفصیل این اجمال را داده ام.

و "اللَّه" مقام ظهور به "فیض مقدّس" است اگر مراد از "اسم" تعیّنات وجودیّه باشد. و اطلاق "اللَّه" به آن از جهت اتّحاد ظاهر و مظهر و فنای اسم در مسمّی بی اشكال است؛ و شاید كریمه اللَّه نُورُ السَّمواتِ وَ الْارْض "410" و كریمه هو الَّذی فی السَّماءِ الهٌ وَ فی اْلَارْضِ إِله "411" اشاره به همین مقام و شاهد این اطلاق باشد. و مقام واحدیّت و جمع اسماء، و به عبارت دیگر مقام "اسم اعظم" است اگر مقصود از اسم مقام تجلّی به "فیض مقدّس" باشد. و این شاید ظاهرتر از سایر احتمالات باشد. و مقام ذات یا مقام "فیض اقدس" است اگر مقصود از اسم "اسم اعظم" باشد. و مقام "رحمن" و "رحیم" به حسب این احتمالات فرق می كند؛ چنانچه واضح است.

و "رحمن" و "رحیم" ممكن است صفت برای اسم باشند، و ممكن است صفت برای "اللَّه" باشند؛ و مناسبتر آن است كه صفت "اسم" باشند، زیرا كه آنها در تحمید صفت اللَّه هستند؛ و بنا بر این، از احتمال تكرار مصون می شود. گرچه اگر صفت "اللَّه" باشند نیز توجیه دارد. و در تكرار نیز نكته بلاغت هست. و اگر صفت "اسم" گرفتیم، تأیید كند كه مراد از "اسم" اسماء عینیّه است، زیرا كه متّصف به صفات "رحمانیّه" و "رحیمیّه" نیست مگر اسماء عینیّه. پس، اگر مراد از "اسم" اسم ذاتی و تجلّی به مقام جمعی باشد، "رحمانیّت" و "رحیمیّت" از صفات ذاتیّه است كه در تجلیّات به مقام

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 246

واحدیّت برای حضرت "اسم اللَّه" ثابت است، و رحمت رحمانیّه و رحیمیّه فعلیّه از تنزّلات و مظاهر آنها است. و اگر مراد از "اسم" تجلّی جمعی فعلی باشد كه مقام مشیّت است، "رحمانیت" و "رحیمیّت" از صفات فعلند. پس، رحمت رحمانیّه بسط اصل وجود است؛ و این عامّ است برای تمام موجودات ولی از صفات خاصّه حق است، زیرا كه در بسط اصل وجود از برای حق تعالی شریكی نیست، و دیگر موجودات از رحمت ایجادی دستشان كوتاه است و لا مُؤَثِّرَ فی الْوُجوُدِ الّا اللَّه و لا الهَ فی دارِ التَّحَقُّقِ الّا اللَّه.

و اما رحمت "رحیمیّه" كه هدایت هادیان طریق نیز از رشحات آن است، مخصوص سعداء و فطرتهای علّیّین است، ولی از صفات عامّه است كه دیگر موجودات را از آن حظّ و نصیبی هست؛ گرچه در سابق اشاره به آن شد كه رحمت رحیمیّه نیز از رحمت های عامّه است و عدم شمول اشقیاء را از جهت نقصان آنها است نه تحدید رحمت. و لهذا هدایت و دعوت برای جمیع عائله بشری است. چنانچه قرآن شریف دلالت بر آن دارد. و نیز به نظری، رحمت "رحیمیّه" مختص به حق تعالی است و دیگری را در آن شركت نیست. و در روایات شریفه به حسب اختلاف نظر و اعتبار، بیان رحمت رحیمیّه را مختلف فرموده اند: گاهی فرموده اند: انَّ الرَّحْمنَ اسْمٌ خاصٌّ لِصِفَةٍ عامَّةٍ؛ وَ الرَّحیمَ اسمٌ عامٌ لِصِفَةٍ خاصَّة. "412" و فرموده اند: الرَّحْمنُ بِجَمیعِ خَلْقِهِ وَ الرَّحیمُ بالْمُؤْمِنینَ خاصَّةً "413" و فرموده اند: یا رَحْمنَ الدُّنْیا وَ رَحیمَ الآخرَة "414" و فرموده اند: یا رَحْمنَ الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ وَ رَحیمَهُما.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 247

تحقیق عرفانی

علماء ادب گفته اند "رحمن" و "رحیم" مشتق از "رحمت" و برای مبالغه است؛ ولی در "رحمن" مبالغه بیشتر از "رحیم" است. و قیاس اقتضا می كرد كه "رحیم" بر "رحمن" مقدم باشد، ولی چون "رحمن" به منزله علَم شخصی و اطلاق بر دیگر موجودات نمی شود، از این جهت مقدم شده است. و بعضی هر دو را به معنی واحد گرفته و تكرار آن را محض تأكید دانسته اند. و ذوق عرفانی، كه قرآن نیز به اعلی مراتب آن نازل شده است، مقتضی آن است كه "رحمن" بر "رحیم" مقدم باشد، زیرا كه قرآن شریف نزد اصحاب قلوب نازله تجلّیات الهیّه و صورت كتبیّه اسماء حسنای ربوبیّه است. و چون اسم "رحمن" محیطترین اسماء الهیّه است پس از اسم اعظم، و به تحقیق پیوسته است نزد اصحاب معرفت كه تجلّی به اسماء محیطه مقدم است بر تجلّی به اسماء محاطه، و هر اسم كه محیطتر است تجلی به آن نیز مقدّم است، از این جهت، اول تجلّی در حضرت واحدیّت، تجلّی باسم اللَّه الاعظم است؛ و پس از آن، تجلّی به مقام رحمانیّت. و تجلّی به رحیمیّت پس از تجلّی به رحمانیّت است؛ و همین طور، در تجلّی ظهوری فعلی نیز تجلّی به مقام "مشیت"، كه اسم اعظم است در این مشهد و ظهور اسم اعظم ذاتی است، مقدّم بر همه تجلیّات است. و تجلّی به مقام رحمانیّت كه احاطه بر جمیع موجودات عالم غیب و شهادت دارد- و اشاره به آن است: رَحْمَتی وَسِعَتْ كُلَّ شَیْ ء "415" مقدم است بر سایر تجلّیات؛ و اشاره به آن است: سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه "416" به بعض وجوه.

بالجمله، چون "بسم اللَّه" به حسب باطن و روحْ صورت تجلّیات فعلیّه است، و به حسب سرّ و سرّ السّرّ صورت تجلّیات اسمائیّه بلكه ذاتیّه است، و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 248

تجلّیات مذكوره به مقام "اللَّه" اولًا و به مقام "الرّحمن" پس از آن و به مقام "الرّحیم" پس از آن است، باید صورت لفظیّه و كتبیّه نیز چنین باشد تا مطابق نظام الهی و ربّانی باشد. و اما "رحمن" و "رحیم" در سوره مباركه "حمد" كه متأخّر از "ربّ العالمین" است، شاید برای آن باشد كه در "بسم اللَّه" نظر به ظهور وجود از مكامن غیب وجود است؛ و در سوره شریفه نظر به رجوع و بطون است؛ و در این احتمال اشكالی است. و شاید برای اشارت به احاطه رحمت "رحمانیّه" و "رحیمیّه" باشد؛ و شاید نكته دیگری داشته باشد. در هر صورت، این نكته كه ذكر شد در "بسم اللَّه" حقیق به تصدیق است؛ و شاید از بركات رحمت رحیمیّه باشد در قلب این ناچیز. و لهُ الْحَمْدُ عَلی ما أَنْعَم.

بحث و تحصیل

علماء ظاهر گفته اند كه "رحمن" و "رحیم" مشتق از "رحمت" هستند و در آنها عطوفت و رقّت مأخوذ است. و از ابن عباس رضی اللَّه عنه روایت شده كه انَّهُما اسْمانِ رقیقان. احَدُهُما ارَقُّ مِنَ الْآخَرِ: فَالرَّحمنُ الرَّقیقُ؛ و الرَّحیمُ الْعَطُوفُ عَلی عباده بِالرِّزْقِ وَ النِّعَمِ. "417" و چون عطوفت و رقّت را انفعالی لازم است، از این جهت در اطلاق آنها بر ذات مقدّس تأویل و توجیه قائل شده و آن را مجاز دانند.

و بعضی ها در مطلق این نحو از اوصاف از قبیل خُذِ الْغایاتِ وَ اتْرُكِ الْمَبادی "418" قائل شده اند- كه اطلاق اینها بر حق به لحاظ آثار و افعال است نه به لحاظ مبادی و اوصاف است. پس، معنی "رحیم" و "رحمن" در حق، یعنی كسی كه معامله رحمت می كند با بندگان. بلكه معتزله

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 254 نقل و تحقیق ..... ص : 254

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 249

جمیع اوصاف حق را چنین دانسته اند یا نزدیك به این. و بنا بر این، اطلاق آنها بر حق نیز مَجاز است. و در هر صورت، مجاز بودن بعید است؛ خصوصاً در "رحمن" كه بنا بر این امرِ عجیبی باید ملتزم شد. و آن این است كه این كلمه وضع شده برای معنایی كه استعمال در آن جایز نیست و نمی شود؛ و در حقیقت این مجاز بلا حقیقت است. تَامَّل. و اهل تحقیق در جواب این گونه اشكالات گفته اند الفاظ موضوع است از برای معانی عامّه و حقایق مطلقه. پس بنا بر این، تقیّد به عطوفت و رقّتْ داخل در موضوع لهِ لفظِ "رحمت" نیست و از اذهان عامیّه این تقیّد تراشیده شده، و الّا در اصل وضع دخالت ندارد. و این مطلب به حسب ظاهر بعید از تحقیق است، زیرا معلوم است كه واضع نیز یكی از همین اشخاص معمولی بوده و معانی مجرّده و حقایق مطلقه را در حین وضع در نظر نگرفته. بلی، اگر واضع حق تعالی یا انبیاء باشند به وحی و الهام الهی، از برای این مطلب وجهی است؛ ولی آن نیز ثابت نیست. بالجمله، ظاهر این كلام مخدوش است، ولی مقصود اهل تحقیق نیز معلوم نیست این ظاهر باشد. بلكه ممكن است در بیان این مطلب چنین گفت كه واضع لغات گرچه در حین وضع معانی مطلقه مجرّده را در نظر نگرفته است، ولی آنچه كه از الفاظ در ازاء آن وضع شده همان معانی مجرّده مطلقه است. مثلًا، لفظ "نور" را كه می خواسته وضع كند، آنچه در نظر واضع از انوار می آمده اگر چه همین انوار حسّیّه عَرَضیّه بوده- به واسطه آنكه ما وراء این انوار را نمی فهمیده- ولی آنچه را كه لفظ نور در ازاء او واقع شده همان جهت نوریّت او بوده نه جهت اختلاط نور با ظلمت؛ كه اگر از او سؤال می كردند كه این انوار عَرَضیّه محدوده نور صرف نیستند بلكه نور مختلط به ظلمت و فتور است، آیا لفظ نور در ازاء همان جهت نوریّت او است یا در ازاء نوریّت و ظلمانیّت آن است؟ بالضروره جواب آن بود كه در مقابل همان جهت نوریّت است و جهت ظلمت به هیچ وجه دخیل در موضوع له نیست. چنانچه همه می دانیم كه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 250

واضع كه لفظ "نار" را وضع كرده، در حین وضع جز نارهای دنیایی در نظر او نبوده و آنچه اسباب انتقال او به این حقیقت شده همین نارهای دنیایی بوده و از نار آخرت و نار اللَّه الْمُوقَدَةُ الَّتی تطَّلِعُ عَلَی الْافْئِدَة "419" غافل بوده- خصوصاً اگر واضع غیر معتقد به عالم دیگر بوده- مع ذلك این وسیله انتقالْ اسباب تقیید در حقیقت نمی شود، بلكه نار در ازاء همان جهت ناریّت واقع شده. نه آنكه می گوییم واضع خود تجرید كرده معانی را، تا امر مستغرب بعیدی باشد؛ بلكه می گوییم الفاظ در مقابل همان جهات معانی- بی تقیید به قید- واقع شده؛ بنا بر این، هیچ جهت استبعادی در كار نیست؛ و هر چه معنی از غرائب و اجانب خالی باشد، به حقیقت نزدیكتر است و از شائبه مجازیّت بعیدتر می باشد. مثلًا، كلمه "نور" كه موضوع است از برای آن جهت ظاهریّت بالذّات و مظهریّت للغیر، گرچه اطلاقش به این انوار عَرَضیّه دنیاویّه خالی از حقیقت نیست- زیرا كه در اطلاق، به آنها جهت محدودیّت و اختلاط به ظلمت منظور نیست و همان ظهور ذاتی و مظهریّت در نظر است- ولی اطلاق آن بر انوار ملكوتیّه، كه ظهورشان كاملتر و به افق ذاتیّت نزدیكتر است و مظهریّتشان بیشتر است- كمّیّتاً و كیفیّتاً- و اختلاطشان به ظلمت و نقص كمتر است، به حقیقت نزدیكتر است؛ و اطلاقش بر انوار جبروتیّه به همین بیان نزدیكتر به حقیقت است؛ و اطلاقش بر ذات مقدس حق جلّ و علا، كه نور الانوار و خالص از همه جهاتِ ظلمت است و صرف نور و نور صرف می باشد، حقیقت محض و خالص است. بلكه توان گفت كه اگر "نور" وضع شده باشد برای "ظاهر بذاته و مظهر لغیره" اطلاق آن بر غیر حق تعالی در نظر عقول جزئیّه حقیقت است؛ و امّا نزد عقول مؤیّده و اصحاب معرفت مَجاز است، و فقط اطلاقش بر حق تعالی حقیقت است. و همین طور، جمیع الفاظی كه برای معانی كمالیّه، یعنی اموری كه از سنخ وجود و كمال است، موضوع است.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 251

بنا بر این، می گوییم كه در "رحمن" و "رحیم" و "عطوف" و "رئوف" و امثال آنها یك جهت كمال و تمام است، و یك جهت انفعال و نقص؛ و این الفاظ در ازاء همان جهت كمالیّه كه اصل آن حقیقت است موضوع است. و اما جهات انفعالیّه كه از لوازم نشئه و اجانب و غرائب حقیقت است كه بعد از تنزّل این حقایق در بقاع امكانیّه و عوالم نازله دنیاویّه با آنها متلازم و متشابك شده است- چون ظلمت كه با نور در نشئه نازله مختلط گردیده- دخالتی در معنی موضوع له ندارد؛ پس، اطلاق آن بر موجودی كه صرف جهت كمال را واجد و از جهات انفعال و نقص مبرّا است، صرف حقیقت است و حقیقت صرف. و این مطلب با این بیان علاوه بر آنكه با ذوق اهل معرفت نزدیك است، با وجدان اهل ظاهر نیز متناسب است.

پس بنا بر این، معلوم شد كه مطلق این نحو اوصاف كمال كه از تنزّل در بعض نشئات متلازم و مختلط با امری دیگر شده اند- كه ذات مقدس حق جلّت عظمته از آن مبرّا است- اطلاقشان به حق تعالی مجاز نیست. و اللَّه الهادی.

* قولُهُ: الْحَمْدُ للَّه یعنی، جمیع انواع ستایشها مختصّ به ذات مقدّس الوهیّت است. بدان ای عزیز كه در تحت این كلمه شریفه سرّ توحید خاصّ بلكه اخصّ خواصّ است. و اختصاص همه محامد از جمیع حامدان به حق تعالی، به حسب برهان نزد اصحاب حكمت و ائمه فلسفه عالیه، واضح و آشكار است؛ زیرا كه به برهان پیوسته كه تمام دار تحقّق ظلّ منبسط و فیض مبسوط حضرت حق است، و تمام نعم ظاهره و باطنه، از هر منعم باشد به حسب ظاهر و در انظار عامه، از حق تعالی جل و علا است و احدی از موجودات را شركت در آن نیست، حتی شركت اعدادی نیز نزد اهل فلسفه عامیّه است نه فلسفه عالیه؛ پس، چون حمد در مقابل نعمت و انعام و احسان است و منعمی جز حق در دار تحقق نیست، جمیع محامد مختص او است. و نیز جمال و جمیلی جز جمال او و او نیست، پس مدایح نیز به او رجوع كند.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 252

و به بیان دیگر، هر حمد و مدحی كه از هر حامد و مادحی است، در ازاء آن جهت نعمت و كمال است، و محل و مورد نعمت و كمال كه آن را تنقیص و تحدید نموده به هیچ وجه مدخلیّت در ثنا و ستایش ندارد بلكه منافی و مضادّ است، پس جمیع محامد و مدایح به حظّ ربوبیّت، كه كمال و جمال است، رجوع كند، نه به حظّ مخلوق كه نقص و تحدید است.

و به بیان دیگر، از فطرتهای الهیّه، كه جمیع خلق بر آن مفطورند، ثنای كامل و شكر و حمد منعم است، و نیز از فطرتهای الهیّه تنفّر از نقص و ناقص و منقص نعمت است، و چون نعمت مطلقه خالصه از شوب هر نقصی و جمال و كمال تامّ تمام مبرا از هر نقصی مختصّ به حق است و دیگر موجودات نِعم مطلقه و جمال مطلق را تنقیص و تحدید كنند نه تزیید و تأیید، پس فطرت همه مردم ثناجو و ستایش گوی ذات مقدس اویند و از دیگر موجودات متنفّرند، مگر آن وجودهایی كه به حسب سیر در ممالك كمال و شهرهای عشق، فانی در ذات ذو الجلال شدند، كه عشق و محبت به آنها و ثنا و ستایش آنها عین عشق به حق و ستایش او است. "حبّ خاصان خدا حبّ خدا است". "420"

تا این جا كه ذكر شد نیز به حسب مقامات متوسّطین است كه در حجاب كثرت باز هستند و از جمیع مراتب شرك خفیّ و اخفی مبرّا نشده و به كمال مراتب خلوص و اخلاص نرسیده اند.

و اما به حسب عرفان اصحاب قلوب فانیه در بعض حالات خاصه، جمیع نعم و تمام كمال و جمال و جلال صورت تجلّی ذاتی است، و جمیع محامد و مدایح به ذات مقدّس حق تعالی مربوط است؛ بلكه مدح و حمد از خود او به خود او است

__________________________________________________

1؛ چنانچه اشاره به این معنی است تعلّق "بسم اللَّه" به "الحمد للَّه".

(1) بسمه تعالی. و باید دانست كه اختصاص جمیع محامد یا جنس حمد به احتمالین در الف و لام با سببیّت فلسفی مضادّ است هر چند سببیّت به معنای دقیق آن باشد و جز با لسان قرآن و عرفان اولیا علیهم صلاة اللَّه توجیه نتوان كرد.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 253

و بدان كه سالك الی اللَّه و مجاهد فی سبیل اللَّه نباید به حدّ علمیِ این معارف قناعت كند و تمام عمر را صرف استدلال كه حجاب بلكه حجاب اعظم است كند، چون كه طی این مرحله با پای چوبین "421" بلكه با مرغ سلیمان "422" نیز نتوان كرد؛ این وادی وادی مقدّسین است و این مرحله مرحله وارستگان. تا خلع نعلین حبّ جاه و شرف و زن و فرزند نشود و القاء عصای اعتماد و توجه به غیر از یمین نگردد، به وادی مقدس كه جایگاه مخلصان و منزلگاه مقدسان است قدم نتوان گذاشت. اگر سالك به حقایق اخلاص در این وادی قدم زد و پشت پا به كثرات و دنیا- كه خیال اندر خیال است- زد، اگر بقایایی از انانیّت مانده باشد از عالم غیب از او دستگیری شود، و به تجلّیات الهیّه جبل انّیّت او مندك شود و حال "صعق" و "فنا" برای او دست دهد. و این مقامات در قلوب قاسیه، كه جز از دنیا و حظوظ آن خبری ندارند و جز به غرور شیطانی با چیز دیگر آشنا نیستند، سخت ناهنجار آید و به بافته اوهام آن را نسبت دهند؛ با آنكه فنایی را كه ما اكنون در طبیعت و دنیا داریم- كه بكلّی از تمام عوالم غیب كه در هر جهت و حیثیّت ظاهرتر از این عالمند، بلكه از ذات و صفات ذات مقدّس كه ظهور مختصّ به ذات او است غافل هستیم و برای اثبات آن عوالم و ذات مقدس حق جلّ و علا متشبّث به ذیل برهان و استدلال می شویم- به مراتب غریب و عجیبتر است تا آن فنائی كه اصحاب عرفان و سلوك ادعا می كنند.

حیرت اندر حیرت آید زین قصص بیهشیّ خاصگان اندر اخسّ" "423"

اگر "اخصّ" با صاد باشد این قدر حیرت ندارد، كه فنای ناقص در

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 254

كامل امر طبیعی و موافق سنّت الهیّه است؛ پس، این حیرت در جایی است كه "اخسّ" به سین باشد؛ چنانچه الآن برای تمام ماها این بیهوشی و فنا متحقّق است، و چنان گوش و چشم ما در طبیعت منغمر و فانی است كه از غلغله های عالم غیب بی خبریم.

نقل و تحقیق

بدان كه علماء ادب و ظاهر گفته اند كه "حمد" ثنای به لسان است به جمیل اختیاری. و چون آنها غافل از جمیع السنه هستند جز این لسان لحمی، از این جهت تسبیح و تحمید حق تعالی، بلكه مطلق كلام ذات مقدس، را حمل به یك نوع از مجاز می كنند؛ و نیز كلام و تسبیح و تحمید موجودات را حمل به مجاز كنند. پس، در حق تعالی تكلّم را عبارت از ایجاد كلام، و در موجودات دیگر تسبیح و تحمید را ذاتی تكوینی دانند. اینها در حقیقت نطق را منحصر به نوع خود دانند و ذات مقدّس حقّ جلّ و علا و دیگر موجودات را غیر ناطق بلكه- نعوذ باللَّه- اخرس گمان كنند. و این را تنزیه ذات مقدس گمان نمودند؛ با آنكه این، تحدید بلكه تعطیل است و حق منزه از این تنزیه است؛ چنانچه غالب تنزیهات عامّه تحدید و تشبیه است. ما پیش از این ذكر نمودیم كیفیّت وضع شدن الفاظ را از برای معانی عامّه مطلقه. و اكنون گوییم: ما این قدر در بند آن نیستیم كه در این حقایق الهیه صدق لغوی یا حقیقت لغویّه لازم آید، بلكه صحّت اطلاق و حقیقت عقلیّه میزان در این مباحث است؛ گرچه حقیقت لغویّه نیز به حسب بیان سابق ثابت شد. پس گوییم كه از برای لسان و تكلّم و كلام و كتابت و كتاب و حمد و مدح مراتبی است به حسب نشئات وجودیّه كه هر یك با نشئه ای از نشئات و مرتبه ای از مراتب وجود مناسب است، و چون حمد در هر مورد بر جمیلی و مدح بر جمال و كمالی است، پس، چون حقّ جلّ و علا به حسب علم ذاتی خود در حضرت غیبِ هویّتْ جمال جمیل خود را مشاهده فرموده به اتمّ مراتب علم و شهود، مبتهج بوده به ذات جمیل خود به اشدّ مراتب ابتهاج؛ پس، تجلّی فرموده به

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 259 تتمیم ..... ص : 256

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 255

تجلّی ازلی به اعلی مراتب تجلّیات در حضرت ذات برای ذات. و این تجلّی و اظهار ما فی مكنون غیبی و مقارعه ذاتیّه "كلام ذاتی" است كه به لسان ذات در حضرت غیب واقع است. و مشاهده این تجلّی كلامی، سمع ذات است. و این ثنای ذات برای ذاتِ حق، ثنایِ حق است كه دیگر موجودات از ادراك آن عاجزند؛ چنانچه ذات مقدس نبی ختمی، اقرب و اشرف موجودات، اعتراف به عجز فرماید و گوید: لا احْصِی ثَناءً عَلیْكَ؛ انْتَ كَما اثْنَیْتَ عَلی نَفْسِك. "424" و این معلوم است كه احصاء ثناء، فرع معرفت به كمال و جمال است؛ و چون معرفت تامّه به جمال مطلق حاصل نشود، ثنای حقیقی نیز واقع نگردد؛ و غایت معرفت اصحاب معرفتْ عرفانِ عجز است.

و اهل معرفت گویند حق تعالی با السنه خمسه حمد و مدح خود كند. و آن السنه، لسان ذات است من حیث هی؛ و لسان احدیّت غیب است؛ و لسان واحدیّت جمعیّه است؛ و لسان اسماء تفصیلیّه است؛ و لسان اعیان است. و اینها غیر از لسان ظهور است، كه اول آن لسان مشیّت است تا آخر مراتب تعیّنات كه لسان كثرات وجودیّه است.

و بدان كه از برای جمیع موجودات حظّ بلكه حظوظی از عالم غیب كه حیوة محض است می باشد؛ و حیاتْ ساری در تمام دار وجود است. و این مطلب نزد ارباب فلسفه عالیه با برهان، و نزد اصحاب قلوب و معرفت به مشاهده و عیان، ثابت است؛ و آیات شریفه الهیّه و اخبار اولیاء وحی علیهم الصلاة و السلام دلالت تامّ تمام بر آن دارد. و محجوبین از اهل فلسفه عامیّه و اهل ظاهر كه نطق موجودات را نیافته اند به تأویل و توجیه پرداخته اند. و عجب آن است كه اهل ظاهر كه به اهل فلسفه طعن زنند كه تأویل كتاب خدا كنند به حسب عقل خود، در این موارد خود تأویل این همه آیات صریحه و احادیث صحیحه كنند به مجرد آنكه نطق موجودات را نیافته اند، با آنكه برهانی در

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 256

دست ندارند؛ پس تأویل قرآن را، بی برهان و به مجرد استبعاد، كنند. بالجمله، دار وجود اصل حیات و حقیقتِ علم و شعور است؛ و تسبیح موجودات تسبیح نطقی شعوری ارادی است، نه تكوینی ذاتی كه محجوبان گویند. و تمام آنها به حسب حظّی كه از وجود دارند به مقام باری جلّت عظمته معرفت دارند. و چون اشتغال به طبیعت و انغمار در كثرتْ هیچ موجودی چون انسان ندارد، از این جهت از همه موجودات محجوبتر است، مگر آنكه از جلباب بشریّت خارج شده و خرق حجب كثرت و غیریّت كرده باشد كه بی حجاب به مشاهده جمال جمیل پردازد؛ پس، حمد و مدح او از تمام حمدها و مدحها جامعتر است؛ و او حق را به تمام شئون الهیّه و تمام اسماء و صفات ستایش و عبادت كند.

تتمیم

بدان كه كلمه شریفه الحمد للَّه به حسب بیانی كه مذكور شد، از كلمات جامعه ای است كه اگر كسی به لطایف و حقایق آن حق را به آن تحمید كند، حق حمد را آن قدر كه درخور طاقت بشریّت است بجا آورده. و لهذا در روایات شریفه اشاره به این معنی شده است؛ چنانچه در روایت است كه حضرت باقر العلوم سلام اللَّه علیه از منزلی بیرون آمدند، مركبشان نبود. فرمودند: "اگر مركب پیدا شود حمد حق تعالی كنم به طوری كه حق حمد است." پس چون مركب پیدا شد، سوار شده و تسویه لباس خود فرمودند، گفتند: الحَمْدُ للَّه "425" و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله روایت است كه فرموده اند: "لا إلهَ إِلَّا اللَّه نصف میزان است و الحمد للَّه پر كند میزان را." "426" و این به واسطه آن است كه به آن بیان كه نمودیم الحمد للَّه جامع توحید نیز هست.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 257

و از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله روایت شده كه "قول بنده كه می گوید الحمد للَّه سنگینتر است در میزانش از هفت آسمان و هفت زمین." "427" و هم از آن حضرت منقول است كه "اگر خداوند عطا كند جمیع دنیا را به بنده ای از بندگانش پس از آن بگوید آن بنده: الحمد للَّه، آنكه او گفته افضل است از آنچه به او عطا شده." "428" و هم از آن حضرت روایت شده كه "هیچ چیز محبوبتر پیش خدا نیست از قول قائل الحمد للَّه؛ و از این جهت خداوند به آن بر خود ثنا گفته." "429" و احادیث در این باب بسیار است.

* قولُه تعالی: رَبِّ الْعالَمین "ربّ" اگر به معنای "مُتعالی" و "ثابت" و "سیّد" باشد، از اسماء ذاتیّه است. و اگر به معنای "مالك" و "صاحب" و "غالب" و "قاهر" باشد، از اسماء صفتیّه است. و اگر به معنای "مربّی" و "منعم" و "متمّم" باشد، از اسماء افعالیه است.

و "عالم" اگر "ما سوی اللَّه" كه شامل همه مراتب وجود و منازل غیب و شهود است باشد، "ربّ" را باید از اسماء صفات گرفت. و اگر مقصود "عالم ملك" است كه تدریجی الحصول و الكمال است، مراد از آن اسم فعل است. و در هر صورت، در اینجا مقصود اسم ذات نیست. و شاید، به نكته ای، مراد از "عالمین" همین عوالم ملكیّه، كه در تحت تربیت و تمشیت الهیّه به كمال لایق خود می رسد، و مراد از "ربّ" مربّی، كه از اسماء افعال است، باشد.

و بدان كه ما در این رساله از ذكر جهات تركیبی و لغوی و ادبی آیات شریفه خودداری می كنیم، زیرا كه آنها را غالباً متعرّض شده اند. و بعض امور كه یا اصلًا تعرّض نشده یا ذكر ناقص از آن شده در این جا مذكور می گردد.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 258

و باید دانست كه اسماء "ذات" و "صفات" و "افعال" كه اشاره ای به آن شد، مطابق اصطلاح ارباب معرفت است. و بعضی از مشایخ اهل معرفت در كتاب انشاء الدوائر اسماء را تقسیم نموده به "اسماء ذات" و "اسماء صفات" و "اسماء افعال" و فرموده است:

و اسَماءُ الذّات هُوَ: اللَّه، الربّ، المَلِكُ، القُدّوسُ، السَّلامُ، المُؤْمِنُ، المُهَیْمِنُ، العَزیزُ، الجَبّارُ، المُتَكَبِّرُ، العَلِیُّ، العَظیمُ، الظّاهِرُ، الباطِنُ، الاوَّلُ، الآخِرُ الكَبیرُ، الجَلیلُ، المَجِیدُ، الحَقُّ، المُبینُ، الواجدُ، الماجدُ، الصَمَدُ، المُتعالی، الغَنِّی، النورُ، الوارثُ، ذو الجَلالِ، الرقیبُ. و اسماءُ الصفات و هِیَ: الحیُّ، الشَّكورُ، القَهّارُ، القاهِرُ، المُقْتَدِرُ، القَوِیّ، القادِرُ، الرَّحمنُ، الرحیمُ، الكَریمُ، الغَفّارُ، الغَفورُ، الوَدودُ، الرَّءوفُ، الحَلیمُ، الصَّبورُ، البَرُّ، العَلیمُ، الخَبیرُ، المُحصیُ، الحَكیمُ، الشّهیدُ، السَمیعُ، البَصیرُ. و أسماءُ الأفعال هُوَ: المُبْدِئُ، الوَكیلُ، الباعِثُ، المُجیبُ، الواسِعُ، الحَسیبُ، المُقیتُ، الحَفیظُ، الخالِقُ، البارِئُ، المُصَوِّرُ، الوَهَّابُ، الرَّزّاقُ، الفَتّاحُ، القابِضُ، الباسُط، الخافِضُ، الرّافِعُ، المُعِزُّ، المُذِلُّ، الحَكیمُ، العَدْلُ، اللَّطیفُ، المُعیدُ، المُحْیی، المُمیتُ، الوالی، التَوّابُ، المُنْتَقِمُ، المُقْسِطُ، الجامِعُ، المُغْنی، المانِعُ، الضّارُّ، النّافع، الهادی، البَدیعُ، الرَّشیدُ.- "430" انتهی.

و در میزان این تقسیم گفته اند كه گرچه تمام اسماء اسماء ذات است لكن به اعتبار ظهور ذات، اسماء ذات گویند؛ و به اعتبار ظهور صفات و افعال، اسماء صفاتیّه و افعالیّه به آنها گویند؛ یعنی، هر اعتبار ظاهرتر گردید، اسم تابع آن است. و از این جهت گاهی در بعضی اسماء دو یا سه اعتبار جمع شود؛ و از این جهت از اسماء ذاتیّه و صفاتیّه و افعالیّه یا دو از این سه شود؛ مثل "ربّ" چنانچه ذكر شد. و این مطلب در مذاق نویسنده درست نیاید و مطابق

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 259

ذوق عرفانی نشود. بلكه آنچه در این تقسیم به نظر می رسد آن است كه میزان در این اسماء آن است كه سالك به قدم معرفت پس از آن كه فنای فعلی برای او دست داد، حق تعالی تجلیّاتی كه به قلب او می كند تجلّیات به اسماء افعال است؛ و پس از فنای صفاتی، تجلّیات صفاتیّه؛ و پس از فنای ذاتی، تجلّیات به اسماء ذات برای او می شود. و اگر قلب او قدرت حفظ داشت پس از صحو، آنچه كه از مشاهدات افعالیّه خبر دهد اسماء افعال است؛ و آنچه كه از مشاهدات صفاتیّه، اسماء صفات؛ و هكذا اسماء ذات. و این مقام را تفصیلی است كه در این اوراق نشاید. و آنچه را در انشاء الدوائر مذكور شده، مطابق میزانی كه خود دست داده صحیح نیست؛ چنانچه در نظر به اسماء واضح شود.

و می توان گفت كه این تقسیم به "اسماء ثلاثه" در قرآن شریف نیز اشاره به آن شده. و آن آیات شریفه آخر سوره "حشر" است. قال تعالی: هُوَ اللَّه الَّذی لا الهَ الّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ. "431" الی آخِر الآیات الشریفة.

و این آیات شریفه، شاید اوّلی آنها اشاره به اسماء ذاتیّه، و دومی اشاره به اسماء صفاتیّه، و سومی اشاره به اسماء افعالیّه، باشد. و تقدیم ذاتیّه بر صفاتیّه، و آن بر افعالیّه، به حسب ترتیب حقایق وجودیّه است و تجلّیات الهیّه، نه به حسب ترتیب مشاهدات اصحاب مشاهده و تجلیات به قلوب ارباب قلوب. و باید دانست كه آیات شریفه را رموز دیگری است كه ذكر آن مناسب مقام نیست. و این كه آیه دومْ اسماء صفاتیّه، و سوم افعالیّه است، واضح است. و اما "عالم الغیب و الشهادة" و "رحمن" و "رحیم" از اسماء ذاتیّه بودن مبنی بر آن است كه "غیب" و "شهادت" عبارت از اسماء باطنه و ظاهره باشد، و "رحمانیّت" و "رحیمیّت" از تجلّیات "فیض اقدس" باشد نه "فیض مقدس". و اختصاص دادن این اسماء را به ذكر، با اینكه "حیّ" و

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 265 ایقاظ ایمانی ..... ص : 264

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 260

"ثابت" و "ربّ" و امثال آن به اسماء ذاتیّه نزدیكتر به نظر می آید، شاید برای احاطه آنها باشد؛ زیرا كه اینها از امّهات اسماء هستند و اللَّه العالم.

تنبیه

در لفظ و اشتقاق و معنی "عالَمین" اختلاف عظیم واقع است. چنانچه بعضی گفته اند "عالمین" جمع است و مشتمل بر جمیع اصناف خلق است از مادّی و مجرّد؛ و هر صنفی خود عالمی است. و این جمع از جنس خود مفرد ندارد و این قول مشهور است.

و بعضی گفته اند كه "عالَم"، به فتح لام، اسم مفعول و "عالِم"، به كسر، اسم فاعل است؛ و "عالَمین" به معنای "معلومین" است و این قول علاوه بر آنكه خود فی حدّ نفسه بی شاهد و بعید است، اطلاق "ربّ المعلومین" بسیار بارد و بی مورد است.

و اشتقاق آن را بعضی از "علامت" دانسته اند. و در این صورت بر تمام موجودات اطلاق شود، زیرا كه همه علامت و نشانه و آیه ذات مقدّسند. و "واو" و "نون" به اعتبار اشتمال بر ذوی العقول و تغلیب آن است بر دیگر موجودات.

و بعضی او را مشتق از "علم" دانسته اند. و در هر صورت، اطلاق آن بر جمیع موجودات صحیح است، چنانچه اطلاق بر ذوی العقول نیز وجیه است. ولی "عالَم" اطلاق بر "ما سوی اللَّه" شود؛ و بر هر صنف و هر فرد نیز گاه اطلاق شود. و اگر آن كس كه "عالم" را بر هر فرد و صنف اطلاق كند از اهل عرف و لغت باشد، به اعتبار آنكه هر فردی علامت ذات باری است- و فی كُلِّ شَیْ ءٍ لَهُ آیَةٌ. "432" و اگر عارف الهی باشد، به اعتبار آنكه هر موجودی ظهور اسم جامع و مشتمل كلّ حقایق است به طریق ظهور احدیّت جمع و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 261

سر وجود؛ و از این جهت تمام عالم را و هر جزئی از آن را اسم اعظم به مقام احدیّت جمع ممكن است دانست؛ و الَاسماءُ كُلُّها فی الكُلِّ وَ كذا الآیات.

و بنا بر آنچه ذكر شد، ایراد فیلسوف عظیم الشّأن صدر الملّة و الدّین قدّس سرّه بر مثل بیضاوی وارد است؛ زیرا كه آنها ذوق این مشرب نكرده اند، و اما در مسلك اصحاب عرفان صحیح نیست. و چون كلام بیضاوی در این مقام و كلام فیلسوف مذكور طولانی است، ذكر آن نشد؛ هر كس مایل است، به تفسیر سوره "فاتحه" مرحوم فیلسوف مذكور رجوع كند.

و "ربّ" اگر از اسماء صفات باشد به معنی "مالك" و "صاحب" و اشباه آن مراد از "عالمین" جمیع ما سوی اللَّه ممكن است باشد؛ چه موجودات عالم ملك باشد یا موجودات مجرّده غیبیّه. و اگر از اسماء افعال باشد- كه شاید ظاهرتر همین است- مراد از "عالمین" عالم ملك است فقط؛ زیرا كه "ربّ" در آن وقت به معنی "مربّی" است؛ و این معنا تدریج لازم دارد و عوالم مجرّده از تدریج زمانی منزّه هستند. گرچه نزد نویسنده به یك معنی روحِ "تدریج" در عالم "دهر" متحقّق است؛ و به همان معنی اثبات حدوث زمانی، به معنی روح زمان و دهریّتِ تدریج، در عوالم مجرّده نیز كردیم؛ و در مسلك عرفانی نیز حدوث زمانی را برای جمیع عوالم ثابت می دانیم، اما نه به آن طور كه در فهم متكلّمین و اصحاب حدیث آید.

تنبیه آخر

بدان كه "حمد" چون در مقابل "جمیل" است، و از آیه شریفه استفاده شود كه حمد و ستایش برای مقام اسم اعظم كه اسم جامع است، كه دارای مقام ربوبیّت عالمیان و رحمت "رحمانیّه" و "رحیمیّه" و "مالك یوم دین" است ثابت است، پس این اسماء شریفه یعنی رَبّ و رحمن و رحیم و مالك را باید در تحمیدْ مدخلیّتی به سزا باشد. و ما پس از این در ذیل قول خدای تعالی: مالِكِ یَوْمِ الدّین به بیانی تفصیلی ذكری از این مطلب می نماییم.

و اكنون راجع به تناسب مقام ربوبیّت عالمیان با "تحمید" سخن

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 262

می گوییم. و آن از دو جهت متناسب است:

یكی آنكه چون خودِ حامدْ از عالمیان بلكه خود گاهی عالَمی برأسه است، بلكه در نظر اهل معرفت هر یك از موجودات عالَمی برأسه می باشد، تحمید حق كند كه او را با دست تربیت مقام ربوبیّت از ضعف و نقص و وحشت و ظلمت نیستی هیولانی، به قوّت و كمال و طمأنینه و نورانیّت عالم انسانیّت آورد؛ و از منازل جسمی و عنصری و معدنی و نباتی و حیوانی در تحت نظامی مرتّب به حركات ذاتیّه و جوهریّه و عشقهایی فطری و جبلی عبور داد و به منزلگاه انسانیت كه اشرف منازل موجودات است رسانید. و پس از این نیز تربیت كند تا آن كه آنچه در وهم تو ناید آن شوم.

"پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم انا إلیه راجعون" "433"

و دیگر آن كه چون تربیت نظام عالم ملك از فلكیّات و عنصریّات و جوهریّات و عرضیّات آن، مقدّمه وجود انسان كامل است و در حقیقت این ولیده عصاره عالم تحقّق و غایة القصوای عالمیان است و از این جهت آخر ولیده است، و چون عالَمِ مُلك به حركت جوهریّه ذاتیّه متحرّك است و این حركت ذاتی استكمالی است به هر جا منتهی شد آن غایت خلقت و نهایت سیر است، و چون به طریق كلّی نظر در جسم كلّ و طبع كلّ و نبات كلّ و حیوان كلّ و انسان كلّ افكنیم انسان آخرین ولیده ای است كه پس از حركات ذاتیّه جوهریّه عالم به وجود آمده و منتهی به او شده، پس دست تربیت حق تعالی در تمام دار تحقق به تربیت انسان پرداخته است و الانسانُ هو الأوّل و الآخِر.

و این كه ذكر شد، در افعال جزئیّه و نظر به مراتب وجود است؛ و الّا به حسب فعل مطلق از برای فعل حق تعالی غایتی جز ذات مقدّسش نیست

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 263

چنانچه در مَحالّ خود مبرهن است. و نظر به افعال جزئیّه نیز چون كنیم، غایت خلقت انسان عالم غیب مطلق است؛ چنانچه در قدسیّات وارد است: یا ابْنَ آدَمَ خَلَقْتُ الْاشیاءَ لِاجْلِكَ، وَ خَلَقْتُكَ لِاجْلی. "434" و در قرآن شریف خطاب به موسی بن عمران علی نبینا و آله و علیه السلام فرماید: وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسی "435" و نیز فرماید: وَ انَا اخْتَرْتُكَ. "436" پس، انسان مخلوق "لاجل اللَّه" و ساخته شده برای ذات مقدّس او است؛ و از میان موجوداتْ او مصطفی و مختار است؛ غایت سیرش وصول به باب اللَّه و فنای فی ذات اللَّه و عكوف به فناء اللَّه است؛ و معاد او الی اللَّه و من اللَّه و فی اللَّه و باللَّه است؛ چنانچه در قرآن فرماید: انَّ الَیْنا ایابَهُم. "437" و دیگر موجودات به توسّط انسان رجوع به حق كنند، بلكه مرجع و معاد آنها به انسان است؛ چنانچه در زیارت جامعه، كه اظهار شمّه ای از مقامات ولایت را فرموده، می فرماید: و ایابُ الخَلْقِ الَیْكُمْ، و حِسابُهُمْ عَلَیْكُم. و می فرماید: بِكُمْ فَتَحَ اللَّه، وَ بِكُمْ یَخْتِمُ "438"

و اینكه در آیه شریفه حق می فرماید: انَّ الَیْنا ایابَهُمْ ثُمَّ انَّ عَلَیْنا حِسابَهُم "439"

و در زیارت جامعه می فرماید: و ایابُ الْخَلْقِ الَیْكُمْ و حِسابُهُمْ عَلَیْكُم سرّی از اسرار توحید، و اشاره به آن است كه رجوع به انسان الكامل رجوع الی اللَّه است؛ زیرا كه انسان كاملْ فانی مطلق و باقی به بقاء اللَّه است و از خودْ تعیّن و انّیّت و انانیّتی ندارد، بلكه خود از اسماء حسنی و اسم اعظم است؛ چنانچه اشاره به این معنی در قرآن و احادیث شریفه بسیار است.

و قرآن شریف به قدری جامع لطایف و حقایق و سرایر و دقایق توحید

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 264

است كه عقول اهل معرفت در آن حیران می ماند؛ و این، اعجاز بزرگِ این صحیفه نورانیّه آسمانی است، نه فقط حسن تركیب و لطف بیان و غایت فصاحت و نهایت بلاغت و كیفیّت دعوت و اخبار از مغیبات و احكام احكام و اتقان تنظیم عائله و امثال آن، كه هر یك مستقلًا اعجازی فوق طاقت و خارق عادت است. بلكه می توان گفت این كه قرآن شریف معروف به فصاحت شد و این اعجاز در بین سایر معجزات مشهور آفاق شد، برای این بود كه در صدر اول اعراب را این تخصّص بود و فقط این جهت از اعجاز را ادراك كردند؛ و جهات مهمتری كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پایه ادراكش عالی تر بود اعراب آن زمان ادراك نكردند. الآن نیز آنهایی كه هم افق آنها هستند، جز تركیبات لفظیّه و محسّنات بدیعیّه و بیانیّه چیزی از این لطیفه الهیّه ادراك نكنند. و اما آنهایی كه به اسرار و دقایق معارف آشنا و از لطائف توحید و تجرید باخبرند، وجهه نظرشان در این كتاب الهی و قبله آمالشان در این وحی سماوی همان معارف آن است و به جهات دیگر چندان توجهی ندارند. و هر كس نظری به عرفان قرآن و عرفای اسلام كه كسب معارف از قرآن نمودند كند و مقایسه ما بین آنها با علماء سایر ادیان و تصنیفات و معارف آنها كند، پایه معارف اسلام و قرآن را، كه اسّ اساس دین و دیانت و غایة القصوای بعث رسل و انزال كتب است، می فهمد؛ و تصدیق به این كه این كتابْ وحی الهی و این معارف معارف الهیّه است برای او مئونه ندارد.

ایقاظ ایمانی

بدان كه ربوبیّت حق تعالی جلّ شأنه از عالمیان بر دو گونه است:

یكی "ربوبیّت عامّه" كه تمام موجودات عالم در آن شركت دارند. و آن تربیتهای تكوینی است كه هر موجودی را از حدّ نقص به كمال لایق خود در تحت تصرّف ربوبیّت می رساند. و تمام ترقّیات طبیعیّه و جوهریّه و حركات و تطوّرات ذاتیّه و عرضیّه در تحت تصرّفات ربوبیّت واقع شود. و بالجمله، از منزلِ مادّة الموادّ و هیولای اولی تا منزل حیوانیت و حصول قوای جسمانیّه و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 265

روحانیّه حیوانیّه، تربیت تكوینی، و هر یك از آنها شهادت دهند به این كه اللَّه جلّ جلاله ربّی.

و دوم از مراتب ربوبیّت "ربوبیّت تشریعی" است، كه مختصّ به نوع انسانی است و دیگر موجودات را از آن نصیبی نیست. و این تربیتْ هدایت طرق نجات و ارائه راههای سعادت و انسانیّت و تحذیر از منافیات آن [است ] كه به توسّط انبیاء علیهم السلام اظهار فرموده. و اگر كسی با قدم اختیارْ خود را در تحت تربیت و تصرّف ربّ العالمین واقع كرد و مربوب آن تربیت شد به طوری كه تصرّفات اعضا و قوای ظاهریّه و باطنیّه او تصرفات نفسانیّه نشد بلكه تصرّفات الهیّه و ربوبیّه گردید، به مرتبه كمال انسانیّت كه مختصّ به این نوع انسانی است می رسد.

انسان تا منزل حیوانیّت با سایر حیوانات هم قدم بوده؛ و از این منزل دو راه در پیش دارد كه با قدم اختیار باید طی كند: یكی منزل سعادت، كه صراط مستقیم ربّ العالمین است- انَّ رَبِّی عَلَی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ. "440" و یكی راه شقاوت، كه طریق معوج شیطان رجیم است. پس، اگر قوا و اعضای مملكت خود را در تصرف ربّ العالمین داد و مربّا به تربیت او شد، كم كم قلب، كه سلطان این مملكت است، تسلیم او شود؛ و دل كه مربوب ربّ العالمین شد، سایر جنود به او اقتداء كنند و مملكت یكسره مربوب او گردد. و در این هنگام لسان غیبی او، كه ظل قلب است، می تواند بگوید: اللَّه جَلَّ جَلالُهُ رَبِّی در جواب ملائكه عالم قبر كه گویند: مَنْ رَبُّكَ؟ و چون چنین شخصی لا بدّ اطاعت رسول خدا و اقتداء به ائمّه هدی و عمل به كتاب الهی نموده، زبانش گویا شود به این كه محمّدٌ صلّی اللَّه علیه و آله نبیّی، و عَلِیٌّ و اولادُهُ المَعْصُومینَ ائِمَّتی، وَ الْقُرآنُ كِتابی. و اگر دل را الهی و ربوبی ننموده و نقش لا إله الّا اللَّه، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّه، عَلیٌّ وَلِیُّ اللَّه در لوح دل منتقش نشده و صورتِ باطنِ نفسْ نشده باشد و به عمل به قرآن شریف و تفكّر و تذكّر و تدبّر در آن،

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 271 تحقیق حكمی ..... ص : 269

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 266

قرآن به او منسوب و او به قرآن ارتباط روحی معنوی پیدا نكرده باشد، پس در سكرات و سختی های مرض موت و خود موت، كه داهیه عظیمه است، تمام معارف از خاطر او محو شود.

عزیزم، انسان با یك مرض حصبه و ضعف قوای دماغیّه تمام معلوماتش را فراموش می كند مگر چیزهایی را كه با شدّت تذكّر و انس با آنها جزءِ فطریّات ثانویّه او شده باشد، و اگر یك حادثه بزرگی و هائله سهمناكی پیش آید انسان از بسیاری از امور خود غفلت كند و خط نسیان به روی معلومات او كشیده می شود، پس در آن اهوال و شدائد و سكرات موت چه خواهد شد؟ و اگر سمع قلب باز نشده باشد و دل سمیع نباشد، تلقین عقاید حین موت و بعد از موت به حال او نتیجه ای ندارد. تلقین برای كسانی مفید است كه دل آنها از عقاید حقّه با خبر است و سمع قلب آنها باز است، و در این سكرات و شدائد فی الجمله غفلتی حاصل شده باشد، این وسیله شود كه ملائكة اللَّه به گوش او برسانند؛ ولی اگر انسان كر باشد و گوش عالم برزخ و قبر نداشته باشد، هر گز تلقین را نمی شنود و به حال او اثر نكند. و در احادیث شریفه به بعض آنچه گفته شد اشاره شده است.

* قَولهُ تَعالی: الرَّحْمنِ الرَّحیم بدان كه از برای جمیع اسماء و صفات حق تعالی جلّ و علا به طور كلی دو مقام و دو مرتبه است:

یكی، مقام اسماء و صفات ذاتیّه كه در حضرت واحدیّت ثابت است؛ چون علم ذاتی كه از شئون و تجلّیات ذاتیّه است، قدرت و اراده ذاتیّه و دیگر شئون ذاتیّه.

و دیگر، مقام اسماء و صفات فعلیّه است كه به تجلّی به "فیض مقدّس" برای حق ثابت است؛ چون "علم فعلی" كه اشراقیّین ثابت دانند و مناط "علم تفصیلی" را آن دانند، و جناب افضل الحكماء، خواجه نصیر الدّین نضّر اللَّه وجهه، اقامه برهان بر آن كرده اند؛ و در این معنی كه میزان "علم تفصیلی"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 267

"علم فعلی" است، از اشراقیّین تبعیّت فرموده اند. "441" و این مطلب گرچه خلاف تحقیق است، بلكه "علم تفصیلی" در مرتبه ذات ثابت است و كشف و تفصیل علم ذاتی از علم فعلی بالاتر و بیشتر است- چنانچه در محلّ خود به وجه برهان نوری ثابت و محقّق است- ولی اصل مطلب كه نظام وجودْ علم فعلی تفصیلی حق است، ثابت و محقّق است در سنّت برهان و مشرب عرفان؛ گرچه مسلك اعلا و ذوق احلای عرفانی را غیر از این طریقه ها طریقه ای است- "مذهب عاشق ز مذهبها جدا است". "442"

بالجمله، از برای رحمت "رحمانیّه و "رحیمیّه" دو مرتبه و دو تجلّی است: یكی در مجلای ذات در حضرت واحدیّت به تجلّی به فیض اقدس. و دیگر، در مجلای اعیان كونیّه به تجلّی به فیض مقدّس. و در سوره مباركه اگر "رحمن" و "رحیم" از صفات ذاتیّه باشد- چنانچه ظاهرتر است- در آیه شریفه بسم اللَّه الرحمن الرحیم این دو صفت را تابع "اسم" توان دانست تا از صفات فعلیّه باشد؛ بنا بر این، ابداً تكراری در كار نیست تا این كه گفته شود برای تأكید و مبالغه است. و به این احتمال- و الْعِلمُ عندَ اللَّه- معنی آیات شریفه چنین می شود: بمشیّته الرَّحْمانیةِ و الرّحیمیّةِ الحمدُ لِذاتِهِ الرّحمانیِّ و الرَّحیمی. و چنانچه مقام "مشیّت" جلوه ذات مقدس است، مقام "رحمانیّت" و "رحیمیّت"، كه از تعیّنات مقام مشیّت است، جلوه رحمانیّت و رحیمیّت ذاتیّه است. و احتمالات دیگری نیز هست كه ما ترك كردیم ذكر آن را، زیرا كه این احتمال كه ذكر شد ظاهرتر بود.

* قوله تعالی: مالِكِ یَوْمِ الدّین بسیاری از قرّاء "مَلِك"، به فتح میم و كسر لام، قرائت كرده اند. و برای هر یك از این دو قرائت ترجیحاتی ادبی ذكر كرده اند. حتّی بعضی از بزرگان علماء رحمه اللَّه رساله نوشته در ترجیح

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 268

"مَلِك" بر "مالك". "443" و چیزهایی كه طرفین گفته اند طوری نیست كه از آن اطمینانی حاصل شود.

آنچه به نظر نویسنده می رسد آن است كه "مالك" راجح بلكه متعیّن است؛ زیرا كه این سوره مباركه و سوره مباركه "توحید" مثل سایر سور قرآنیّه نیست، بلكه این دو سوره را چون مردم در نماز فرایض و نوافل می خوانند، در هر عصری از اعصار صدها ملیون جمعیّت مسلمین از صدها ملیون جمعیتهای مسلمین شنیده اند و آنها از صدها ملیون سابقیها، همین طور به تسامع، این دو سوره شریفه به همین طور كه می خوانند بی یك حرف پس و پیش و كم و زیاد از ائمّه هدی و پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله ثابت است. و با این كه اكثر قرّاء "مَلِك" خواندند و بسیاری از علماء ترجیح "مَلِك" داده اند، مع ذلك این امور در این امر ثابت ضروری و متواتر قطعی ضرری نرسانده و كسی از آنها متابعت ننموده. و با این كه علماء تبعیّت هر یك از قرّاء را جایز می دانند، هیچیك- الّا شاذی كه اعتناء به قول او نیست- در مقابل این ضرورت، "ملك" در نمازهای خود قرائت ننموده اند. و اگر كسی هم "ملِك" را قرائت كرده، من باب احتیاط بوده و "مالك" را نیز گفته؛ چنانچه شیخ علّامه ما در علوم نقلیّه، حاج شیخ عبد الكریم یزدی قدّس سرّه، به خواهش یكی از علماء اعلام معاصر "مَلِك" را نیز می گفتند. ولی این احتیاط بسیار ضعیفی است، بلكه به عقیده نویسنده مقطوع الخلاف است.

و از این بیان كه شد ضعف این مطلب معلوم می شود كه گفته اند در خطّ كوفی "ملك" و "مالك" به هم اشتباه شده؛ زیرا كه این ادّعا را شاید در سوری كه كثیر التّداول در السنه نیست بتوان گفت- آن هم علی اشكال- ولی در مثل چنین سوره ای كه ثبوت آن از روی تسامع و قرائت است- چنانچه پر واضح است- ادعائی بس بی مغز و گفته ای بس بی اعتبار است.

و این كلام كه ذكر شد در "كفواً" نیز جاری است؛ زیرا كه قرائت با "واو"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 269

مفتوحه و "فاء" مضمومه- با آن كه فقط قرائت عاصم است- مع ذلك آن نیز به تسامع بالضّرورة ثابت است؛ و قرائات دیگر معارضه با این ضرورت نكرده. گرچه بعضی به خیال خود احتیاط می كنند و مطابق قرائت اكثر كه با ضم "فاء" و "همزه" است قرائت می كنند، ولی این احتیاط بی جایی است.

و اگر چنانچه در روایاتی كه امر شده مثل قرائت ناس قرائت كنیم "444" مناقشه شود- چنانچه جای مناقشه هم هست و مظنون آن است كه مراد از آن روایات این باشد كه همین طور كه نوع مردم قرائت می كنند قرائت كنید نه آن كه مخیّر هستید میان قرائات سبع مثلًا- آن وقت قرائت "مَلِك" و "كفواً" به غیر آن طور كه مشهور در بین مسلمین و مسطور در صحف است غلط می شود. و در هر صورت، احتیاط قرائت آنها است به طوری كه بین مردم متداول و در السنه مشهور و در قرآن مسطور است، زیرا كه آن طور قرائت در هر مسلكی صحیح است. و اللَّه العالم.

__________________________________________________

1

تحقیقٌ حكَمیٌ

بدان كه مالكیّت حق تعالی مثل مالكیّت بندگان نیست مملوكات خود را؛ و مثل مالكیّت سلاطین نیست مملكت خود را؛ چه كه این ها اضافاتی است اعتباریّه. و اضافه حقّ به خلق از این قبیل نیست؛ گرچه در نزد علماء فقه این طور مالكیّت برای حق تعالی طولًا ثابت است؛ و آن نیز منافات با آن چه در این نظر ملحوظ و مذكور است ندارد. و از قبیل مالكیّت انسان اعضاء و جوارح خود را نیز نیست؛ و از قبیل مالكیّت او قوای ظاهریّه و باطنیّه خود را نیز نیست؛ گرچه این مالكیّت نزدیكتر است به مالكیّت حق تعالی از سایر مالكیّتهای مذكوره در سابق. و از قبیل مالكیّت نفس افعال ذاتیّه خود را

(1) گرچه جواز قرائت مطابق یكی [از] قرائات قرّاء علی الظاهر اجماعی است.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 270

كه از شئون نفس است، مثل ایجاد صور ذهنیه كه قبض و بسطش تا اندازه ای در تحت اراده نفس است، نیز نیست. و از قبیل مالكیّت عوالم عقلیّه مادون خود را نیز نیست؛ گرچه آنها متصرّف هم در این عوالم به اعدام و ایجاد باشند؛ زیرا كه تمام دار تحقق امكانی، كه ذلّ فقر در ناصیه آنها ثبت است، محدود به حدود و مقدّر به قدر می باشند و لو به حد ماهیّتی؛ و هر چه محدود به حدّ باشد، با فعل خود به قدر محدودیّتش بینونت عزلی دارد و احاطه قیّومی حقّانی ندارد؛ پس، تمام اشیاء به حسب مرتبه ذات خود با منفعلات خود متباین و متقابل می باشند، و به همین جهت احاطه ذاتیّه قیّومیّه ندارند.

و اما مالكیّت حق تعالی كه به اضافه اشراقیّه و احاطه قیّومیّه است، مالكیّت ذاتیّه حقیقیّه حقّه است كه به هیچ وجه شائبه تباین عزلی در ذات و صفاتش با موجودی از موجودات نیست. و مالكیّت آن ذات مقدّس به همه عوالم علی السّواء [است ]، بدون آن كه با موجودی از موجودات به هیچ وجه تفاوت كند یا به عوالم غیب و مجرّدات محیطتر و نزدیكتر باشد از عوالم دیگر؛ چه كه آن مستلزم محدودیّت و بینونت عزلی شود و ملازم با افتقار و امكان شود، تَعالی اللَّه عَنْ ذلِك عُلُوّاً كَبیراً. چنانچه اشاره به این معنی ممكن است باشد قول خدای تعالی: نَحْنُ اقْرَبُ الَیهِ مِنْكُم "445" و نَحْنُ اقْرَبُ الَیْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرید. "446" و اللَّه نُورُ السَّمواتِ و الْارْض "447" وَ هُوَ الَّذی فی السَّماءِ الهٌ و فی الْارْضِ اله. "448" و لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الْارْض. "449" و قول رسول خدا از قرار منقول: لَوْ دُلِّیتُمْ بِحَبْلٍ الی الْارْضینَ السُّفْلی ، لَهَبَطْتُمْ عَلی اللَّه. "450" و قول حضرت صادق در روایت كافی: فَلا یَخْلُو مِنْهُ مَكانٌ، وَ لا یَشْتَغِلُ بِهِ مَكانٌ، وَ لا

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 271

یَكُونُ الی مَكانٍ اقْرَبُ مِنْهُ الی مَكان. "451" و قول حضرت امام علی نقی علیه السلام: وَ اعْلَمْ، انَّهُ اذا كانَ فِی السَّماءِ الدُّنْیا فَهُوَ كَما هُوَ عَلی الْعَرْشِ. وَ الْاشْیاءُ كُلُّها لَهُ سَواءٌ عِلْماً وَ قُدْرَةً وَ مُلْكاً وَ احاطَة. "452"

و با این كه مالكیّت ذات مقدّسش به همه اشیاء و همه عوالم علی السواء است، مع ذلك در آیه شریفه می فرماید: مالِكِ یَوْمِ الدّین. این اختصاص ممكن است برای این باشد كه "یوم الدّین" یوم الجمع است؛ از این جهت، مالك "یوم الدّین" كه یوم الجمع است مالك ایّام دیگر كه متفرّقات است می باشد؛ وَ الْمُتَفَرِّقاتُ فیِ النَّشْئَةِ الْمُلْكیَّة مُجْتَمِعاتٌ فی النَّشْئَةِ الْمَلَكُوتِیَّة.

"453" و یا برای آن است كه ظهور مالكیّت و قاهریّت حق تعالی مجده در "یوم الجمع" كه یوم رجوع ممكنات است به باب اللَّه و صعود موجودات بفناء اللَّه است می باشد.

و تفصیل این اجمال به طوری كه مناسب با این رساله است، آن است كه تا نور وجود و شمس حقیقت در سیر تنزّلی و نزول از مكامن غیب به سوی عالم شهادت است، رو به احتجاب و غیبت است؛ و به عبارت دیگر، در هر تنزّلی تعیّنی است و در هر تعیّن و تقیّدی حجابی است. و چون انسان مجمع جمیع تعیّنات و تقیّدات است، محتجب به تمام حجب هفتگانه ظلمانیّه و حجب هفتگانه نوریّه، كه آن ارضین سبع و سماوات سبع به حسب تأویل است، می باشد؛ و شاید ردّ به "اسفل السّافلین" نیز عبارت از احتجاب به جمیع انواع حجب باشد. و از این احتجاب شمس وجود و صرف نور در افق تعیّنات، به "لیل" و "لیلة القدر" تعبیر می توان نمود. و مادامی كه انسان در این

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 274 تنبیه عرفانی ..... ص : 274

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 272

حجب محتجب است، از مشاهده جمال ازل و معاینه نور اوّل محجوب است. و چون در سیر صعودیْ جمیع موجودات از منازل سافله عالم طبیعت به حركات طبیعیّه- كه در جبلّه ذات آنها از نور جاذبه فطرة اللّهی به حسب تقدیر "فیض اقدس" در حضرت علمیّه به ودیعت نهاده شده- رجوع به وطن اصلی و میعاد حقیقی نمودند- چنانچه در آیات شریفه اشاره به این معنی بسیار است- از حجب نورانیّه و ظلمانیّه دو باره مستخلص شوند و مالكیّت و قاهریّت حق تعالی جلوه كند و حق به وحدت و قهاریّت تجلّی فرماید. و در این جا كه رجوع آخر به اول و اتّصال ظاهر به باطن شد و حكم ظهورْ ساقط و حكومت باطن جلوه نمود، خطاب از حضرت مالك علی الاطلاق آید- و مخاطبی جز ذات مقدس نیست-: لِمَنِ الْمُلْكُ الْیَوْم. و چون مجیبی نیست خود فرماید: للَّه الْواحِدِ القَهّار. "454"

و این یوم مطلق كه یوم خروج شمس حقیقت از حجاب افق تعیّنات [است ] "یوم دین" است به یك معنی؛ زیرا كه هر موجودی از موجودات در ضلّ اسم مناسب خود فانی در حق شود. و چون نفخه صور دمد، از آن اسم ظهور كند و با توابع آن اسم قرین گردد، فَریقٌ فی الْجَنَّةِ وَ فَریقٌ فِی السَّعیر. "455"

و انسان كامل در این عالم، به حسب سلوك الی اللَّه و هجرت به سوی او، از این حجب خارج شود و احكام قیامت و ساعت و یوم الدّین برای او ظاهر و ثابت شود؛ پس، حق با مالكیّت خود بر قلب او ظهور كند در این معراج صلاتی؛ و لسان او ترجمان قلبش باشد و ظاهر او لسان مشاهدات باطنش گردد. و این است یكی از اسرار اختصاص مالكیت به "یوم الدین".

الهام عرشی

بدان كه در باب "عرش" و "حَمَله" آن اختلافاتی است؛ و در ظواهر

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 273

اخبار شریفه نیز اختلاف است، گرچه به حسب باطن اختلافی در كار نیست؛ چون در نظر عرفانی و طریق برهانی "عرش" بر معانی بسیاری اطلاق شود:

یكی از معانی آن- كه ندیدم در لسان قوم- حضرت "واحدیّت" است، كه مستوای "فیض اقدس" است. و حَمَله آن چهار اسم است از امّهات اسماء كه "اول" و "آخر" و "ظاهر" و "باطن" است.

و دیگر- كه باز در لسان قوم ندیدم- "فیض مقدّس" است كه مستوای اسم اعظم است، و حامل آن "رحمن" و "رحیم" و "ربّ" و "مالك" است.

و یكی از اطلاقات آن، جمله "ما سوی اللَّه" است، كه حامل آن چهار مَلَك است: "اسرافیل" و "جبرائیل" و "میكائیل" و "عزرائیل".

و یكی دیگر، "جسم كلّ" است، كه حامل آن چهار ملك است كه صور "ارباب انواع" است؛ و در روایت كافی اشاره به آن وارد شده. "456"

و گاهی اطلاق بر "علم" شده، كه شاید مراد از علم "علم فعلی" حق باشد كه مقام ولایت كبری است. و حمله آن چهار نفر از اولیاء كمّل است در امم سالفه: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی- علی نبیّنا و آله و علیهم السلام. و چهار نفر از كمّل است در این امّت: رسول ختمی، و امیر المؤمنین، و الحسن، و الحسین- علیهم السلام.

و چون این مقدمه دانسته شد، بدان كه در سوره شریفه "حمد" پس از اسم "اللَّه" كه اشاره به ذات است، این چهار اسم شریف كه "ربّ" و "رحمن" و "رحیم" و "مالك" است اختصاص به ذكر داده شده، ممكن است برای این باشد كه این چهار اسم شریف حامل عرش "وحدانیّت" هستند به حسب باطن؛ و مظاهر آنها چهار ملك مقرّب حق هستند كه حامل عرش "تحقّق" هستند. پس، اسم مبارك "ربّ" باطن "میكائیل" است كه به مظهریّت ربّ موكّل ارزاق و مربّی دار وجود است. و اسم شریف "رحمن" باطن "اسرافیل" است كه منشی ارواح و نافخ صُوْر و باسط ارواح و صُوَر است؛ چنانچه بسط

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 274

وجودهم به اسم "رحمن" است. و اسم شریف "رحیم" باطن "جبرائیل" است كه موكّل بر تعلیم و تكمیل موجودات است. و اسم شریف "مالك" باطن "عزرائیل" است كه موكّل بر قبض ارواح و صور و ارجاع ظاهر به باطن است. پس، سوره شریفه تا مالِكِ یَوْمِ الدِّین مشتمل بر عرش وحدانیّت و عرش تحقّق است و مشیر به حوامل آن می باشد. پس، تمام دائره وجود و تجلّیات غیب و شهود، كه قرآن شریف ترجمان آن است، تا این جای از این سوره مذكور است. و همین معنی جمعاً در بسم اللَّه كه اسم اعظم است موجود است؛ و در "باء" كه مقام سببیّت می باشد و "نقطه" كه سرّ سببیّت است موجود است؛ و علی علیه السلام سرّ ولایت و سببیّت است، پس او است نقطه تحت الباء؛ "457" یعنی، نقطه تحت الباء ترجمان سرّ ولایت است تَامُّلْ- وجه تأمل اشكالی است كه در حدیث است. و اللَّه العالم.

تنبیهٌ عرفانیٌ

شاید در تقدیم "ربّ" و ذكر "رحمن" و "رحیم" پس از آن، و تأخیر "مالك"، اشاره ای لطیفه باشد به كیفیّت سلوك انسانی از نشئه ملكیّه دنیاویّه تا فنای كلّی یا تا مقام حضور نزد مالك الملوك. پس، سالك تا در مبادی سیر است، در تحت تربیت تدریجی "ربّ العالمین" است، زیرا خود نیز از عالمیان و سلوكش در تحت تصرّف زمان و تدریج است. و چون به قدم سلوك از عالم طبیعتِ متصرّم منسلخ شد، مرتبه اسماء محیطه كه به عالم- كه جنبه سوائیّت در او غالب است- فقط تعلّق ندارد در قلب او تجلّی كند؛ و چون اسم شریف "رحمن" را در بین اسماء محیطه مزید اختصاصی است، آن مذكور گردیده. و چون "رحمن" ظهور رحمت و مرتبه بسط مطلق است، مقدّم شده بر "رحیم" كه به افق بطون نزدیكتر است؛ پس، در سلوك عرفانی اول اسماء ظاهر تجلّی كند؛ پس از آن، اسماء باطنه، چون سیر سالك من الكثرة الی

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 281 فائدة عرفانیة ..... ص : 281

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 275

الوحدة می باشد؛ تا منتهی می شود به اسماء باطنه محضه كه اسم "مالك" از آنها است. پس، در تجلّی به مالكیّت، كثرات عالم غیب و شهادت مضمحل شود و فنای كلّی و حضور مطلق دست دهد. و چون از حجب كثرت به ظهور وحدت و سلطنت الهیّه تخلّص یافت و به مشاهده حضوریّه نائل گردید، مخاطبه حضوریه كند و ایّاك نعبد گوید.

پس تمام دایره سیر سایرین نیز در سوره شریفه مذكور است: از آخرین حجب عالم طبیعت تا رفع جمیع حجب ظلمانیّه و نورانیّه و دست دادن حضور مطلق. و این حضورْ قیامت كبرای سالك و قیام ساعت او است. و شاید در آیه شریفه فَصَعِقَ مَنْ فی السَّمواتِ وَ مَن فی الْارضِ إلّا مَنْ شاءَ اللَّه "458" مقصود از "مستثنی" این نوع از اهل سلوك باشد كه برای آنها قبل از نفخ صور كلّی، صعق و محو حاصل شده. و شاید یكی از محتملات فرمایش رسول خدا كه فرمودند: انَا وَ السّاعَةُ كَهاتَیْن "459"- و جمع فرمودند بین دو سبّابه شریفه خود- همین معنی باشد.

تنبیه ادبی

در تفاسیر متداوله كه دیدیم، یا از آنها نقل شده، "دین" را به معنای جزا و حساب دانسته اند. و در كتب لغت نیز به این معنی ذكر شده، و به قول شعراء عرب استشهاد شده مثل قول شاعر: وَ اعْلَمْ بِانَّكَ ما تَدینُ تُدانُ. "460" و قول منسوب به شهل بن ربیعة: وَ لَمْ یَبْقَ سِوَی العُدْوانِ، دِنّاهُمْ كَما دانوُا. "461" و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 276

گفته اند "دیّان"، كه از اسماء الهیّه است، نیز به همین معنی است. و شاید مراد از "دین" شریعت حقّه باشد. و چون در روز قیامت آثار دین ظاهر گردد و حقایق دینیّه از پرده بیرون افتد، از این جهت آن روز را "روز دین" باید گفت؛ چنانچه امروز "روز دنیا" است، زیرا كه روز ظهور آثار دنیا است و صورت حقیقیّه دین ظاهر نیست. و این شبیه قول خدای تعالی است كه می فرماید: وَ ذَكِّرْهُمْ بِایّامِ اللَّه؛ "462" و آن ایّامی است كه حق تعالی به قهر و سلطنت با قومی رفتار كند. و روز قیامت هم "یوم اللَّه" است و هم "یوم الدّین" است، زیرا كه روز ظهور سلطنت الهیّه و روز بروز حقیقت دین خدا است.

قوله تعالی: ایّاكَ نَعْبُدُ وَ ایّاكَ نَسْتَعین بدان ای عزیز كه چون بنده سالك در طریق معرفت تمام محامد و مدایح را مختص به ذات مقدّس حق دانست و قبض و بسط وجود را از او دانست و ازمّه امور را در اول و آخر و مبدأ و منتهی به ید مالكیّت او دانست و توحید ذات و افعال در قلبش تجلّی نمود، حصر عبادت و استعانت را به حق كند و جمیع دار تحقّق را طوعاً و كرهاً خاضع ذات مقدّس بیند و در دار تحقّق قادری نبیند تا اعانت را به او نسبت دهد. و این كه بعضی از اهل ظاهر گفته اند حصر عبادتْ حقیقی است و حصر استعانت حقیقی نیست- زیرا كه استعانت به غیر حق نیز می شود و در قرآن شریف نیز فرماید: تَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقْوی "463" و می فرماید: اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ و الصَّلوة "464" و نیز معلوم است بالضّرورة كه سیره نبیّ اكرم و ائمّه هدی علیهم السلام و اصحاب آنها و مسلمین بر استعانت از غیر حق بوده در غالب امور مباحه، مثل استعانت به دابّه و خادم و زوجه و رفیق و رسول و اجیر و غیر ذلك- كلامی است با اسلوب اهل ظاهر. و اما كسی كه از توحید فعلی حق تعالی اطلاع دارد و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 277

نظام وجود را صورت فاعلیّت حق تعالی می بیند و لا مُؤَثِّرَ فی الوُجُود را یا برهاناً یا عیاناً یافته، با چشم بصیرت و قلب نورانی حصر استعانت را نیز حصر حقیقی داند و اعانت دیگر موجودات را صورت اعانت حق داند. و بنا به گفته اینها، اختصاص محامد به حق تعالی نیز وجهی ندارد، زیرا كه برای دیگر موجودات- بنا بر این مسلك- تصرّفات و اختیارات و جمال و كمالی است كه لایق مدح و حمدند؛ بلكه احیاء و اماته و رزق و خلقْ دیگر امور مشترك بین حقّ و خلق است. و این امور در نظر اهل اللَّه شرك، و در روایات از این امور به شرك خفی تعبیر شده؛ چنانچه اداره انگشتری برای یادماندن چیزی، از شرك خفی محسوب شده است. "465"

بالجمله، ایّاكَ نَعْبُدُ وَ ایّاكَ نَسْتَعین از متفرّعات الحمد للَّه است، كه اشاره به توحید حقیقی است. و كسی كه حقیقت توحید در قلب او جلوه ننموده و قلب را از مطلق شرك پاك ننموده، ایّاك نَعْبد او حقیقت ندارد، و حصر عبادت و استعانت را به حق نتواند نمود، و خدا بین و خدا خواه نخواهد بود. و چون توحید در قلب جلوه نمود، به اندازه جلوه آن، از موجودات منصرف و به عزّ قدس حقّ متعلّق شود تا آنجا كه مشاهده كند كه به اسم اللَّه ایاك نعبد و ایاك نستعین واقع شود؛ و بعضی از حقایقِ انْتَ كَما اثْنَیْتَ عَلی نَفْسِك "466" در قلب تجلی كند.

تنبیه اشراقی

از بیانات این رساله معلوم شده است نكته عدول از غیبت به خطاب. و این گرچه خود یكی از محسّنات كلام و مزیّتهای بلاغت است كه در كلام فصحاء و بلغاء بسیار و موجب حسن كلام، و خود التفات از حالی به حالی

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 278

رفع سئامت از مخاطب كند و نشاطی تازه به روح او بخشد، ولی چون نماز معراج وصول به حضرت قدس و مرقاة حصول مقام انس است، در این سوره شریفه دستور این ترقّی روحانی و مسافرت عرفانی را می دهد. و چون بنده در اول سلوك الی اللَّه در حجب ظلمانیّه عالم طبع و نورانیّه عالم غیب محبوس و محجوب است، و سفر الی اللَّه خروج از این حجب است به قدم سلوك معنوی، و در حقیقت مهاجرت الی اللَّه رجوع از بیت نفس و بیت خلق است الی اللَّه و ترك كثرات و رفض غبار غیریّت و حصول توحیدات و غیبت از خلق و حضور لدی الرّب است، و چون در آیه شریفه مالِكِ یَوْمِ الدّین كثرات را منطوی در تحت سطوع نور مالكیّت و قاهریّت دید، حالت محو از كثرت و حضور در حضرت دست دهد و با مخاطبه حضوریّه و مشاهده جمال و جلال تقدیم عبودیّت كند و خداخواهی و خدابینی خود را به محضر قدس و محفل انس برساند.

و شاید نكته این كه با ضمیر "ایّاكَ" تأدیه این مقصد را می كند، برای آن باشد كه این ضمیر را راجع به ذات است مضمحلًا فیه الكثرات؛ پس، سالك را ممكن است در این مقام حالت توحید ذاتی دست دهد و از كثرت اسماء و صفات نیز منصرف و وجهه قلبْ حضرت ذات بی حجب كثرات شود. و این آن كمال توحید است كه امام موحّدان و سر حلقه عارفان و پیشوای عاشقان و سر سلسه مجذوبان و محبوبان، امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه و اولاده المعصومین فرماید: و كَمالُ التَّوْحیدِ نَفْیُ الصِّفاتِ عَنْه. "467" زیرا كه صفت را وجهه غیریّت و كثرت است، و این توجّه به كثرت- و لو كثرت اسمائی- از سرائر توحید و حقایق تجرید بعید است؛ و لهذا شاید سرّ خطیئه آدم علیه السلام توجّه به كثرت اسمائی است كه روحِ شجره منهیّه است.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 279

تحقیق عرفانی

بدان كه اهل ظاهر در نكته ذكر نعبد و نستعین به صیغه متكلّم مع الغیر، با آن كه عابد واحد است، نكاتی گفته اند.

از آن جمله آن كه عابد را حیله ای شرعیّه به نظر رسیده كه به وسیله آن عبادتش مقبول درگاه حق تعالی افتد. و آن، آن است كه عبادت خود را در ضمن عبادت سایر مخلوق، كه از جمله آنها است كمّل از اولیاء كه حقّ تعالی عبادت آنها را قبول می فرماید، تقدیم بارگاه قدس و دستگاه رحمت كند تا به این وسیله عبادت او نیز ضمناً قبول شود؛ زیرا كه از عادتِ كریم نیست كه تبعّض صفقه كند.

و از آن جمله آن كه چون تشریع نماز در اول امر به جماعت بوده از این جهت به لفظ جمع ادا شده.

و ما در سرّ جملی اذان و اقامه نكته ای گفتیم كه از آن، كشف این سرّ تا اندازه ای می شود. و آن آن است كه اذان اعلان قوای ملكیّه و ملكوتیّه سالك است برای حضور در محضر؛ و اقامه بپاداشتن آنها است در حضور. و چون سالك قوای ملكیّه و ملكوتیّه خود را در محضر حاضر نمود و قلب كه پیشوای آنها است به سمت امامت به پای خاست قَدْ قامَتِ الصَّلاة و الْمُؤْمِنُ وَحْدَهُ جَماعَة، "468" پس نعبد و نستعین و اهدنا، تمام به واسطه این جمعیت حاضره در محضر قدس است. و در روایات و ادعیه صادره از اهل بیت عصمت و طهارت، كه سرچشمه عرفان و شهودند، اشاره به این معنی شده است.

و وجه دیگر كه به نظر نویسنده می رسد، آن است كه چون سالك در الحمد للَّه جمیع محامد و اثنیه را از هر حامد و ثناجویی در ملك و ملكوت، مقصور و مخصوص به ذات مقدّس حق نمود، و نیز در مدارك ائمّه برهان و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 280

قلوب اصحاب عرفان به ظهور پیوسته كه تمام دائره وجود- بِمُلْكِها وَ مَلَكوتِها وَ قَضِّها وَ قَضیضِها- حیوة شعوری ادراكی حیوانی بل انسانی دارند و حامد و مسبِّح حق تعالی از روی استشعار و ادراكند و در فطرت تمام موجودات- خصوصاً نوع انسانی- خضوع در پیشگاه مقدّس كامل و جمیل علی الاطلاق ثبت و ناصیه آنها در آستانه قدسش بر خاك است، چنانچه در قرآن شریف فرماید، و انْ مِنْ شَیْ ءٍ الّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهوُنَ تَسْبیحَهُم "469" و دیگر آیات شریفه و اخبار معصومین كه مشحون ازین لطیفه الهیّه است مؤیّد برهان حكمی متین است، پس چون سالك الی اللَّه به قدم استدلال برهانی یا ذوق ایمانی یا مشاهده عرفانی این حقیقت را دریافت، در هر مقامی كه هست دریابد كه جمیع ذرّات وجود و سكنه غیب و شهود عابدِ معبودِ علی الاطلاق و پدید آرنده خود را طلبكارند؛ پس، با صیغه جمع اظهار كند كه جمیع موجودات در همه حركات و سكنات خود عبادت ذات مقدس حق تعالی كنند و از او استعانت جویند.

تنبیهٌ و نكتةٌ

بدان كه در وجه تقدیم ایّاك نَعْبُدُ بر و ایّاكَ نَسْتَعین، با آن كه به حسب قاعده باید "استعانت" در عبادت مقدّم بر خود "عبادت" باشد، گفته اند كه "عبادت" بر "استعانت" مقدّم شده نه بر "اعانت"؛ و گاهی اعانت بی استعانت شود. و نیز چون این دو به هم مرتبط هستند، در تقدیم و تأخیر فرقی نكند، كَما یُقالُ: قَضَیْتَ حَقّی فَأَحْسَنْتَ الَیَّ. وَ احْسَنْتَ الَیَّ فَقَضَیْتَ حَقّی. "470" و نیز استعانت برای عبادتِ مستأنفه است نه عبادت واقعه. و برودت این وجوه بر ارباب ذوق پوشیده نیست.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 281

و شاید نكته آن باشد كه حصر استعانت به حق تعالی به حسب مقام سلوك الی اللَّه متأخّر است از حصر عبادت؛ چنانچه واضح است كه بسیاری از موحّدینِ در عبادت و حاصرین عبادت را به حق، در استعانت مشركند و حصر استعانت به حق نكنند؛ چنانچه از بعض ارباب تفسیر نقل نمودیم كه حصر استعانتْ حقیقی نیست. پس، حصر در عبادت، به معنی متعارف، از اوائل مقامات موحّدین است؛ و حصر استعانت ترك غیر حق است مطلقاً.

و پوشیده نباشد كه مقصود از "استعانت" فقط استعانت در عبادت نیست بلكه استعانت در مطلق امور است؛ و این پس از رفض اسباب و ترك كثرات و اقبال تامّ علی اللَّه است. و به عبارت دیگر، حصر "عبادتْ" حق خواهی و حق طلبی است و ترك طلب غیر است؛ و حصر "استعانت" حق بینی و ترك رؤیت غیر است. و ترك رؤیت غیر، در مقامات عارفین و منازل سالكین، مؤخّر از ترك طلب غیر است.

فائدةٌ عرفانیةٌ

بدان ای عبد سالك كه حصر "عبادت" و "استعانت" به حق نیز از مقامات موحّدین و مدارج كامله سالكین نیست؛ زیرا كه در آن دعوی است كه منافی با توحید و تجرید است؛ بلكه رؤیت عبادت و عابد و معبود و مستعین و مستعانٌ به و استعانت منافی با توحید است. و در توحید حقیقی كه به قلب سالك جلوه كند، این كثرات مستهلك و رؤیت این امور مضمحل است. بلی، كسانی كه از جذبه غیبیّه به خود آمده و مقام صحو برای آنها حاصل شده، كثرتْ حجاب آنها نیست. زیرا كه مردم چند طایفه اند:

گروهی محجوبانند؛ چون ما بیچارگان فرورفته در حجب ظلمانی طبیعت.

و گروهی سالكانند، كه مسافر الی اللَّه و مهاجر به سوی بارگاه قدسند.

و گروهی واصلانند، كه از حجب كثرت خارج و اشتغال به حق دارند و از خلق غافل و محجوبند؛ و از برای آنها صعق كلی و محو مطلق حاصل

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 287 فائدة ..... ص : 284

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 282

شده.

و یك گروه راجعان الی الخلق هستند، كه سمت مكمِّلیّت و هادویّت دارند؛ چون انبیاء عظام و اوصیاء آنها علیهم السلام. و این طایفه با آن كه در كثرت واقع و به ارشاد خلق مشغولند، كثرت حجاب آنها نیست و از برای آنها مقام برزخیّت است.

بنا بر این ایّاكَ نَعْبُدُ و ایّاكَ نَسْتَعین به حسب حالات این طوایف فرق می كند: پس، از ما محجوبان صرف ادّعا و صورت است. پس، اگر تنبّه بر حجاب خود پیدا كنیم و نقصان خود را دریابیم، به هر اندازه ای كه از نقصان خود مطّلع شویم، عبادت ما نورانیّت پیدا كند و مورد عنایت حق تعالی شود. و از سالكان به اندازه قدم سلوكْ نزدیك به حقیقت است. و از واصلان نسبت به رؤیت حقْ حقیقت است؛ و نسبت به رؤیت كثرتْ صِرف صورت و جری بر عادت است. و از كاملانْ صرف حقیقت است؛ پس نه آنها حجاب حقّی دارند و نه حجاب خلقی.

ایقاظٌ ایمانیٌ

بدان ای عزیز كه ما تا در این حجب غلیظ عالم طبیعت هستیم و صرف وقت در تعمیر دنیا و لذائذ آن می كنیم و از حق تعالی و ذكر و فكر او غافل می باشیم، تمام عبادات و اذكار و قرائات ما بی حقیقت است- نه در الحمد للَّه محامد را می توانیم به حق منحصر كنیم، و نه در ایّاكَ نَعْبُدُ وَ ایّاكَ نَسْتَعین راهی از حقیقت می پوییم؛ بلكه با این دعاوی بی مغز در محضر حق تعالی و ملائكه مقربین و انبیاء مرسلین و اولیاء معصومین رسوا و سرشكسته هستیم. كسی كه زبان حال و قالش مشحون به مدح اهل دنیا است، چه طور الحمد للَّه گوید؟ و كسی كه وجهه قلبش طبیعی و بویی از الهیّت در آن نیست و اعتماد و اتكالش به خلق است، با چه زبان ایّاكَ نَعْبُدُ وَ ایّاكَ نَسْتَعین گوید؟ پس اگر مرد این میدانی، دامن همّت به كمر زن و با شدّت تذكّر و تفكّر در عظمت حقّ و ذلّت و عجز و فقر مخلوق، در اوائل امر این حقایق و لطایف را كه در خلال این رساله

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 283

مذكور شد به قلب خود برسان و دل خود را به ذكر حق تعالی زنده كن تا بویی از توحید به شامّه قلبت برسد، و با مدد غیبی راهی به نماز اهل معرفت پیدا كنی. و اگر مرد این میدان نیستی، لا اقل نقص خود را نصب العین خود كن و به ذلّت و عجز خود توجّه كن، و از روی خجلت و شرمساری قیام به امر كن و از دعوی عبودیّت حذر كن؛ و این آیات شریفه را كه به لطایف آن متحقّق نیستی یا از زبان كمّل بخوان، و یا صرف قرائت صورت قرآن در نظرت باشد كه اقلًا دعوی باطل و ادعای كاذب نكنی.

فرع فقهی

بعضی از فقهاء قصد انشاء را در مثل ایّاكَ نَعْبُدُ ایّاكَ نَسْتَعین، مثلًا، جایز ندانسته اند، به گمان آنكه منافی با قرآنیّت و قرائت است؛ زیرا كه قرائت نقل كلام دیگری است. و این كلام را وجهی نیست؛ زیرا كه چنانچه ممكن است انسان به كلام خود مثلًا مدح كسی را كند، ممكن است به كلام دیگران مدح كند. مثلًا، اگر با شعر حافظ مدح كسی را نمودیم، صدق می كند كه ما مدح كردیم و صدق می كند كه شعر حافظ خواندیم. پس، اگر با الْحَمْدُ للَّه رَبِّ العالَمِین حقیقتاً تمام محامد را برای حق انشاء نمائیم و با ایّاكَ نَعْبُدُ قصر عبادت را به حق انشاء كنیم، صدق می كند كه با كلام خدا حمد او را نمودیم و با كلام خدا قصر عبادت نمودیم. بلكه اگر كسی كلام را از معنی انشائی تجرید كند مخالف احتیاط است؛ اگر نگوییم قرائتش باطل است. بلی، اگر كسی معنی آن را نداند، لازم نیست یاد گیرد بلكه قرائت صورت- بِما لَها مِنَ الْمَعْنی- كفایت می كند.

و در روایات شریفه اشاره به این كه قاری انشاء می كند دارد؛ چنانچه در حدیث قدسی است كه می فرماید: فَاذا قالَ ایِ الْعَبْدُ فِی صَلاتِهِ: "بِسْم اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحیم" یَقُولُ اللَّه: ذَكَرَنِی عَبْدی. وَ اذا قال: "الحمْدُ للَّه"، یَقُولُ اللَّه: حَمَدَنی عَبْدی ... "471" الخ و تا انشاء "تسمیه" و "حمد" از طرف عبد نباشد،

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 284

"ذَكَرَنی" و "حَمَدنی" معنی ندارد. و در احادیث معراج است كه می فرماید: الآن وَصَلْتَ، فَسَمِّ بِاسْمِی. "472" و از حالاتی كه برای ائمّه هدی (ع) در مالِكِ یَوْم الدِّینِ وَ ایّاكَ نَعْبُدُ دست می داد، و تكرار كردن بعضی از آنها این آیات را، معلوم شود كه انشاء می نمودند، نه صرف قرائت بوده از قبیل اسْماعیلُ یَشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّه. "473"

و اختلاف مراتب نماز اهل اللَّه یكی از مهماتش همین اختلاف مراتب قرائت آنها است؛ چنانچه به شمّه ای از آن سابقاً اشارت رفت. و این متحقّق نشود مگر آن كه قاری منشی ء قرائت و اذكار باشد. و شواهد بر این معنی بیش از این است. بالجمله، جواز انشاء این معانی با كلام الهی بی اشكال است.

فائدة

"عبادت" را اهل لغت به معنای غایت خضوع و تذلّل دانسته اند؛ و گفته اند چون عبادت اعلی مراتب خضوع است، پس لایق نیست مگر برای كسی كه اعلی مراتب وجود و كمال و اعظم مراتب نعم و احسان را دارد؛ و از این جهت عبادت غیر حق شرك است. و شاید "عبادت"- كه در فارسی به معنای "پرستش" و "بندگی" است- در حقیقتش بیش از این معنی كه گفته اند مأخوذ باشد؛ و آن عبارت است از خضوع برای خالق و خداوند. و از این جهت، این طور از خضوع ملازم است با اتّخاذ معبود را اله و خداوند، یا نظیر و شبیه و مظهر او، مثلًا؛ و از این جهت، عبادت غیر حق تعالی شرك و كفر است. و اما مطلق خضوع بدون این اعتقاد یا تجزّم به این معنی- و لو تكلّفاً- و لو به غایت خضوع برسد اسباب كفر و شرك نمی شود؛ گرچه بعضی انواع آن حرام باشد، مثل پیشانی به خاك گذاشتن برای خضوع. و این گرچه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 285

عبادت و پرستش نیست، ولی ممنوع است شرعاً علی الظاهر. پس احتراماتی كه صاحبان مذاهب از بزرگان مذهب خود می كنند با اعتقاد به آن كه آنها بندگانی هستند كه در همه چیز محتاج به حق تعالی هستند- در اصل وجود و كمال آن- و عباد صالحی هستند كه با آن كه مالك نفع و ضرّ و موت و حیوة خود نیستند، به واسطه عبودیّت مقرّب درگاه و مورد عنایات حق تعالی و وسیله عطیّات اویند، به هیچ وجه شائبه شرك و كفر در آن نیست؛ و احترام خاصان خدا احترام او و "حبّ خاصان خدا حبّ خداست". "474"

و در بین طوایف اشْهِدُ باللَّه وَ كَفی بِهِ شَهیداً طایفه ای كه به بركت اهل بیت وحی و عصمت و خزّان علم و حكمت از جمیع طوایف عائله بشری در توحید و تقدیس و تنزیه حق تعالی ممتازند، طایفه شیعه اثنی عشری است، كه كتب اصول عقاید آنها- مثل كتاب شریف اصول كافی و كتاب شریف توحید شیخ صدوق رضوان اللَّه علیه- و خطب و ادعیه ائمّه معصومین آنها، كه در توحید و تقدیس حق جلّ و علا از آن معادن وحی و تنزیل صادر شده، شهادت بر آن می دهد كه چنین علومی در بشر سابقه نداشته و حق تعالی را هیچ كس مثل آنها تقدیس و تنزیه ننموده پس از كتاب مقدس وحی الهی و قرآن شریف كه به ید قدرت نگاشته شده.

مع ذلك كه شیعه در جمیع امصار و اعصار از چنین ائمّه هدای معصومین منزّهین موحّدین، تبعیّت نمودند و به برهانهای روشن آنها حق را شناخته و تنزیه و توحید نمودند، بعضی از طوایف، كه الحاد آنها از عقاید و كتب آنها معلوم است، باب طعن و لعن را بر اینها مفتوح و به واسطه نصب باطنی كه داشته اند تابعین اهل بیت عصمت را به شرك و كفر منسوب نمودند. و این در بازار معرفت و حكمت گرچه ارزشی ندارد ولی چون مفسده اش این است كه مردم ناقص و عوام جاهل بی خبر را از معادن علم دور و به جهل و شقاوت سوق می دهد، جنایت بزرگی است به نوع بشر كه جبران آن به هیچ

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 286

وجه ممكن نیست. و از این جهت است كه به حسب موازین عقلیّه و شرعیّه جنایت و گناه این جمعیّت قاصر جاهل بیچاره به گردن آن بی انصافهایی است كه برای منافع خیالی چند روزه مانع از نشر معارف و احكام الهیّه شدند و باعث شقاوت و بدبختی نوع بشر گردیدند، و جمیع زحمات حضرت خیر البشر را ضایع و باطل نمودند، و باب خاندان وحی و تنزیل را به روی مردم بستند. اللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلًا وَ عَذِّبْهُمْ عذاباً أَلیماً.

* قوله تعالی: اهدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم ... الخ بدان ای عزیز كه چون در سوره شریفه "حمد" اشاره به كیفیّت سلوك ارباب معرفت و ارتیاض است و تا ایّاكَ نَعْبُدُ تمام كیفیت سلوك من الخلق الی الحقّ است، چنانچه سالك از تجلّیات افعالیّه به تجلّیات صفاتیّه و از آن به تجلّیات ذاتیّه ترقّی نمود و از حجب نورانیّه و ظلمانیّه خارج و به مقام حضور و مشاهده واصل گردید، پس مرتبه فنای تامّ حاصل و استهلاك كلّی رخ داد. و چون سیر الی اللَّه تمام شد به غروب افق عبودیّت و طلوع سلطنت مالكیّت در مالِكِ یَوْمِ الدّین؛ پس در منتهای این سلوك، حالت تمكّن و استقراری رخ دهد و سالك به خود آید و مقام صحو حاصل شود و توجه به مقام خود كند، و لكن به تبع توجّه به حق؛ به عكس حال رجوع الی اللَّه كه توجّه به حقّ تبع توجّه به خلق بود. و به عبارت دیگر، در حال سلوك الی اللَّه در حجاب خلقی حق را می دید؛ و پس از رجوع از مرتبه فنای كلی كه در مالِكِ یَوْمِ الدّین حاصل شد، در نور حق خلق را مشاهده می كند؛ و از این جهت ایّاكَ نَعْبُدُ گوید به تقدیم ضمیر "ایّا" و "كاف" خطاب بر ذات خود و عبادت خود. و چون این حال را ممكن است ثباتی نباشد و لغزش در این مقام نیز متصوّر است، ثبات و لزوم خود را از حق تعالی طلب كند به قوله اهدنا ایْ، الْزِمْنا- چنانچه تفسیر شده است.

و باید دانست كه این مقام كه ذكر شد و این تفسیر كه بیان شد، برای كمّل از اهل معرفت است؛ كه مقام اول آنها آن است كه در مقام رجوع از سیر الی اللَّه، حق تعالی حجاب آنها از خلق شود؛ و مقام كمال آنها حالت

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 287

برزخیّت كبری است كه نه خلق حجاب حق شود- چون ما محجوبان- و نه حق حجاب خلق شود- چون واصلان مشتاق و فانیان مجذوب. پس "صراط مستقیم" آنها عبارت از این حالت برزخیّت متوسّط بین النّشأتین است كه صراط حق است. و بنا بر این، مقصود از الَّذَینَ انْعَمْتَ عَلَیْهِم همین كسانی هستند كه حق تعالی با تجلّی به "فیض اقدس" در حضرت علمیّه تقدیر استعداد آنها را فرموده، و پس از فناء كلّی آنها را به مملكت خود ارجاع نموده. و مَغْضوبِ عَلَیْهِم- بنا بر این تفسیر- محجوبان قبل از وصولند و ضالّین فانیان در حضرتند.

و اما غیر كمّل، پس اگر وارد سلوك نشده اند، این امور درباره آنها صحّتی ندارد، و "صراط" آنها صراط ظاهر شریعت است؛ و از این جهت تفسیر شده است "صراط مستقیم" به "دین" و "اسلام" و امثال آن. و اگر از اهل سلوكند، مقصود از "هدایت" راهنمایی، و از "صراط مستقیم" نزدیكتر راه وصول الی اللَّه است، كه آن راه رسول اللَّه و اهل بیت او است؛ چنانچه تفسیر شده است به رسول خدا و ائمه هدی و امیر المؤمنین علیهم الصلاة و السلام. و چنانچه در حدیث است كه رسول خدا خطی مستقیم كشیدند و در اطراف آن خطوطی كشیدند و فرمودند: "این خط وسط مستقیم از من است." "475" و شاید "امّت وسط" كه خدای تعالی فرموده: جَعَلْناكُمْ امَّةً وَسَطاً "476" وسطیّت به قول مطلق و به جمیع معانی باشد، كه از آن جمله وسطیّت معارف و كمالات روحیّه است كه مقام برزخیّت كبری و وسطیّت عظمی است؛ و لهذا این مقام اختصاص دارد به كمّل از اولیاء اللَّه. و از این جهت، در روایت وارد شده كه مقصود از این آیه ائمّه هدی علیهم السلام هستند؛ چنانچه حضرت باقر علیه السلام به یزید بن معاویه عجلی

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 292 تنبیه عرفانی ..... ص : 292

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 288

می فرماید: "ماییم امّت وسط، و ماییم شهداء خدا بر خلق." "477" و در روایت دیگر فرماید: "به سوی ما رجوع كند غالی و به ما ملحق شود مقصّر." "478" و در این حدیث اشاره به آنچه ذكر شد فرموده است.

تنبیه اشراقی و اشراق عرفانی

بدان ای طالب حقّ و حقیقت كه حق تبارك و تعالی چون خلقت نظام وجود و مظاهر غیب و شهود را به حسب حبّ ذاتی به معروفیّت در حضرت اسماء و صفات فرموده- به مقتضای حدیث شریف كُنْتُ كَنْزاً مَخْفیّاً؛ فَاحْبَبْتُ انْ اعْرَفَ، فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَیْ اعْرَفَ 47"

- در فطرت تمام موجودات حبّ ذاتی و عشق جبلّی ایداع و ابداع فرموده، كه به آن جذبه الهیّه و آتش عشق ربّانی متوجه به كمال مطلق و طالب و عاشق جمیل علی الاطلاق می باشند. و برای هر یك از آنها نوری فطری الهی قرار داده كه به آن نور طریق وصول به مقصد و مقصود را دریابند. و این نار و نور، یكی رفرف وصول، و یكی براق عروج است- و شاید "براق" و "رفرف" رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله رقیقه این لطیفه و صورت متمثّله ملكیّه این حقیقت بوده- و لهذا از بهشت، كه باطن این عالم است، نازل شده.

و چون موجودات نازل شده اند در مراتب تعیّنات و محجوب شده اند از جمال جمیل محبوب جلّت عظمته، حق تعالی با این نار و نور آنها را از حجب تعیّنات ظلمانیّه و انّیّات نورانیّه با اسم مبارك "هادی" كه حقیقت این رقایق است خارج كند، و به اقرب طرق به مقصد حقیقی و جوار محبوب خود برساند؛ پس، آن نور "هدایت" حق تعالی، و آن نار "توفیق" الهی و سلوك به

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 289

طریق اقرب "صراط مستقیم" است و حق تعالی بر آن صراط مستقیم است. و شاید اشاره به این هدایت و این سیر و این مقصد باشد آیه شریفه ما مِنْ دابَّةٍ الّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها انَّ رَبِّی عَلی صراطٍ مُسْتَقیم؛ "480" چنانچه برای اهل معرفت ظاهر است.

و باید دانست كه هر یك از موجودات را صراطی خاص به خود و نور و هدایتی مخصوص است: و الطُّرُقُ الَی اللَّه بِعَدَدِ انْفاسِ الْخَلایق. "481" و چون در هر تعیّنْ حجابی است ظلمانی و در هر وجود و انّیّتْ حجابی است نورانی، و انسان مجمع تعیّنات و جامع وجودات است، محجوبترین موجودات است از حق تعالی. و شاید اشاره به این معنی باشد آیه كریمه ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلین. "482" و از این جهت، صراط انسانی طولانی تر و ظلمانی تر صراطها است. و نیز چون "ربّ" انسان حضرت اسم اللَّه اعظم است، كه ظاهر و باطن و اول و آخر و رحمت و قهر و بالاخره اسماء متقابله نسبت به او علی السّواء است، از برای خود انسان در منتهای سیر باید مقام برزخیّت كبری حاصل شود؛ و از این جهت صراط او ادقّ از همه صراطها است.

تنبیه ایمانی

به طوری كه ذكر شد و معلوم گردید، از برای هدایت به حسب انواع سیر سایرین و مراتب سلوك سالكین الی اللَّه مقامات و مراتبی است. و ما به طریق اجمال اشاره به بعض مقامات آن می كنیم تا در ضمن، "صراط مستقیم" و "صراط مفرِطین" و "صراط مفرِّطین"، كه "مغضوب علیهم" و "ضالّین" می باشند، به حسب هر یك از مراتب معلوم گردد.

اول، نور هدایت فطری است؛ چنانچه اشاره به آن در تنبیه سابق شد. و در این مرتبه از هدایت، "صراط مستقیم" عبارت است از سلوك إلی اللَّه بی

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 290

احتجاب به حجب ملكی یا ملكوتی؛ و یا سلوك الی اللَّه بی احتجاب به حجب معاصی قالبیّه یا معاصی قلبیّه؛ یا سلوك الی اللَّه است بی احتجاب به حجب غلوّ و یا تقصیر؛ و یا سلوك الی اللَّه است بی احتجاب به حجب نورانیّه یا ظلمانیّه؛ و یا سلوك الی اللَّه است بی احتجاب به حجب وحدت یا كثرت. و شاید یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاء "483" اشاره به این مرتبه از هدایت و احتجابات باشد كه در حضرت قدر، كه نزد ما مرتبه واحدیّت به تجلّی به حضرات اعیان ثابته است، تقدیر شده. و تفصیل آن از حوصله این رساله بلكه از نطاق تحریر و بیان خارج است. و هو سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّه وَ سَتْرٌ مِنْ سَتْرِ اللَّه. "484"

دوم، هدایت به نور قرآن است. و در مقابل آن، غلوّ و تقصیر از معرفت آن است، و یا وقوف به ظاهر و وقوف به باطن است؛ چنانچه بعضی اهل ظاهر علوم قرآن را عبارت از همان معانی عرفیّه عامیّه و مفاهیم سوقیّه وضعیّه می دانند؛ و به همین عقیده تفكّر و تدبّر در قرآن نكنند؛ و استفاده آنها از این صحیفه نورانیّه كه متكفّل سعادات روحیّه و جسمیّه و قلبیّه و قالبیّه است منحصر به همان دستورات صوریّه ظاهریّه است؛ و آن همه آیاتی كه دلالت كند بر آن كه تدبّر و تذكّر آن لازم یا راجح است و از استناره به نور قرآن فتح ابوابی از معرفت شود، پس پشت اندازند؛ گویی قرآن برای دعوت به دنیا و مستلذّات حیوانیّه و تأكید مقام حیوانیّت و شهوات بهیمیّه نازل شده است.

و بعضی اهل باطن به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوتهای صوریّه آن، كه دستور تأدّب به آداب محضر الهی و كیفیّت سلوك الی اللَّه است- و آنها غافل از آن هستند- منصرف شوند و با تلبیسات ابلیس لعین و نفس امّاره بالسّوء از ظاهر قرآن منحرف، و به خیال خود به علوم باطنیّه آن متشبّث هستند؛ با آن كه راه وصول به باطن از تأدّب به ظاهر است.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 291

پس، این دو طایفه هر دو از جادّه اعتدال خارج و از نور هدایت به صراط مستقیم قرآنی محروم و به افراط و تفریط منسوبند. و عالم محقّق و عارف مدقّق باید قیام به ظاهر و باطن كند و به ادبهای صوری و معنوی متأدّب گردد- چنانچه ظاهر را به نور قرآن متنوّر می كند، باطن را نیز به انوار معارف و توحید و تجرید آن نورانی كند.

اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوریّه ظاهریّه و یك مشت دستورات عملیّه و اخلاقیّه و عقاید عامیّه در باب توحید و اسماء و صفات، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شریعت ختمیّه است، كه باید اكمل از آن تصوّر نشود و الّا ختمیّت آن در سنّت عدل محال خواهد بود. پس چون شریعتْ ختم شرایع و قرآنْ ختم كتب نازله و آخرین رابطه بین خالق و مخلوق است، باید در حقایق توحید و تجرید و معارف الهیّه، كه مقصد اصلی و غایت ذاتی ادیان و شرایع و كتب نازله الهیّه است، آخرین مراتب و منتهی النّهایه اوج كمال باشد، و الّا نقص در شریعت كه خلاف عدل الهی و لطف ربوبی است لازم آید؛ و این خود محالی است فضیح و عاری است قبیح كه با هفت دریا از روی ادیان حقّه لكّه ننگش شسته نشود؛ و العیاذ باللَّه.

و اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلی و غایت حقیقی، جز تطهیر ظاهر و باطن نیست؛ و بی تشبّث به صورت و ظاهر، به لُبّ و باطن نتوان رسید؛ و بدون تلبّس به لباس ظاهر شریعت راه به باطن نتوان پیدا كرد؛ پس، در ترك ظاهرْ ابطال ظاهر و باطن شرایع است؛ و این از تلبیسات شیطان جنّ و انس است. و ما شمّه ای از این مطلب را در كتاب شرح اربعین حدیث "485" مذكور داشتیم.

سوم، هدایت به نور شریعت است.

چهارم، هدایت به نور اسلام است.

پنجم، هدایت به نور ایمان است.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 292

ششم، هدایت به نور یقین است.

هفتم، هدایت به نور عرفان است.

هشتم، هدایت به نور محبّت است.

نهم، هدایت به نور ولایت است.

دهم، هدایت به نور تجرید و توحید است.

و برای هر یك، دو طرف افراط و تفریط و غلوّ و تقصیر است، كه تفصیل آن موجب تطویل است. و شاید اشاره به بعض آن یا تمام مراتب آن باشد حدیث شریف كافی كه می فرماید: نَحْنُ، آلُ مُحَمَّدٍ، النَّمَطُ الْاوْسَطُ الَّذی لا یُدْرِكُنَا الْغالی، وَ لا یَسْبِقُنَا التّالی. "486"

و فی الحدیث النّبوی: خِیْرُ هذِهِ الامَّةِ النَّمَطُ الْاوْسَطُ یَلْحَقُ بِهِمُ التّالی وَ یَرْجِعُ الَیْهِمُ الْغالی. "487"

تنبیه عرفانی

بدان كه برای هر یك از موجودات عوالم غیب و شهادت و دنیا و آخرت مبدأ و معادی است. گرچه مبدأ و مرجع كلّ هویّت الهیّه است، و لكن چون ذات مقدّس حق جلّ و علا را من حیث هو بی حجاب اسماء تجلّی بر موجودات عالیه یا سافله نیست، و به حسب این مقام كه لا مقامی است بی اسم و رسم و متّصف به اسماء ذاتیّه و صفاتیّه و افعالیّه نیست و احدی از موجودات را با او تناسبی نیست و ارتباط و اختلاطی نمی باشد ایْنَ التُّرابُ وَ رَبُّ الارْباب "488"- چنانچه تفصیل این لطیفه را در مصباح الهدایة "489"

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 297 خاتمة ..... ص : 296

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 293

مستقصی دادم- پس مبدئیّت و مصدریّت ذات مقدّسش در حجب اسمائیّه است، و اسم در عین حال كه عین مسمّی است حجاب او نیز هست؛ پس، تجلّی در عوالم غیب و شهادت به حسب اسماء و در حجاب آنها است؛ و از این جهت ذات مقدّس را در جلوه اسماء و صفات تجلّیاتی است در حضرت علمیّه كه تعیّنات آنها را اهل معرفت "اعیان ثابته" گویند. و بنا بر این، هر تجلّی اسمی را در حضرت علمی عین ثابتی لازم است؛ و هر اسمی را به تعیّن علمی، در نشئه خارجیّه مظهری است كه مبدأ و مرجع آن مظهر همان اسمی است كه مناسب با آن است؛ و رجوع هر یك از موجودات از عالم كثرت به غیب آن اسمی كه مصدر و مبدأ آن است، عبارت از "صراط مستقیم" آن است؛ پس، از برای هر یك سیر و صراطی است مخصوص و مبدأ و مرجعی است مقدّر در حضرت علم طوعاً أَو كرهاً. و اختلاف مظاهر صراطها به اختلاف ظاهر و حضرت اسماء است.

و باید دانست كه "تقویم" انسان در اعلی علّیّین، جمع اسمائی است؛ و به همین جهت تا "اسفل سافلین" مردود شده و "صراط" او از "اسفل سافلین" شروع و به "اعلا علّیّین" ختم شود. و این صراط آنهایی است كه حق تعالی به آنها انعام فرموده به نعمت مطلقه، كه آن نعمت كمال جمع اسمائی است كه بالاترین نعمتهای الهیّه است. و صراطهای دیگر، چه صراط سعداء و "منعم علیهم" باشد و چه صراطهای اشقیاء باشد، به قدر نقصان از فیض نعمت مطلقْ داخل در یكی از دو طرف افراط و تفریط خواهد بود. پس صراط انسان كامل فقط صراط "منعم علیهم" به قول مطلق است. و این صراط بالاصاله مختص به ذات مقدّس نبیّ ختمی است، و برای دیگر اولیاء و انبیاء بالتبعیّه ثابت است. و فهم این كلام با آن كه نبی اكرم ختم نبیّین است محتاج به فهم حضرات "اسماء" و "اعیان" است، كه كفیل آن رساله مصباح الهدایة

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 294

است. و اللَّه الهادی الی سبیل الرّشاد.

نَقْلُ كَلامٍ لِزِیِادَةِ افهامٍ

شیخ جلیل بهائی قدّس سرّه در رساله عروة الوثقی می فرماید: "و نعمتهای خدای سبحان گرچه اجلّ از آن است كه در احاطه احصاء در آید چنانچه حق می فرماید: وَ انْ تَعُدُّوا نِعْمَة اللَّه لا تُحْصُوها، "490" لكن آنها دو جنس می باشند: نعمتهای دنیویّه و اخرویّه. و هر یك از آنها یا موهبتی است، یا كسبی. و هر یك از آنها یا روحانی است، یا جسمانی. پس مجموع هشت قسم شود:

اول، دنیوی موهبتی روحانی؛ مثل نفخ روح و افاضه عقل و فهم.

دوم، دنیوی موهبتی جسمانی؛ مثل خلق اعضاء و قوای آنها.

سوم، دنیوی كسبی روحانی؛ مثل تخلیه نفس از امور دنیّه و مُحلّی نمودن آن به اخلاق پاكیزه و ملكات عالیه.

چهارم، دنیوی كسبی جسمانی؛ مثل زینت دادن به هیئتهای پسندیده و حلیه های نیكو.

پنجم، اخروی موهبتی روحانی؛ مثل آن كه بیامرزد گناه ما را و راضی شود از ما كسی كه توبه نموده سابقاً.

عبارت شیخ در این مثال چنین است كه ذكر شد؛ و ظاهراً اشتباهی از ناسخ شده. و شاید مقصود آن باشد كه حق تعالی ما را بیامرزد بی سبق توبه؛ فراجع.

ششم، اخروی موهبتی جسمانی؛ مثل نهرهای از شیر و عسل.

هفتم، اخروی كسبی روحانی؛ مثل آمرزش و رضا با سبق توبه، و چون لذّات روحانی كه با فعل طاعات جلب شده.

هشتم، اخروی كسبی جسمانی؛ مثل لذات جسمانی كه با فعل

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 295

طاعات جلب شده.

و مراد در اینجا از نعمتْ چهار قسم اخیر است و چیزهای كه وسیله رسیدن به این اقسام می شود از چهار قسم اول." تمام شد ترجمه كلام شیخ قدس سرّه. "491"

و این تقسیمات شیخ گرچه تقسیم لطیفی است، ولی اهمّ نعم الهیّه و اعظم مقصدِ كتاب شریف الهی از قلم شیخ بزرگوار افتاده و فقط اكتفا شده به نعمتهای ناقصین یا متوسّطین. و در كلام ایشان گرچه لذّت روحانی نیز نام برده شده، ولی لذّت روحانی اخروی كه با فعل طاعات جلب شده باشد حظّ متوسّطین است؛ اگر نگوییم حظّ ناقصین است.

بالجمله، غیر از آنچه شیخ بزرگوار فرمودند، كه راجع به لذّات حیوانیّه و حظوظ نفسانیّه بود، نعمتهای دیگری است كه عمده آن سه است:

یكی، نعمت معرفت ذات و توحید ذاتی، كه اصل آن سلوك الی اللَّه و نتیجه آن بهشت لِقاء است. و اگر سالك را نظر به نتیجه باشد، در سلوك نقصانی است، زیرا كه این مقام مقام ترك خود و لذّات خود است؛ و توجّه به حصولِ نتیجه توجّه به خود است؛ و این خودپرستی است نه خداپرستی، و تكثیر است نه توحید، و تلبیس است نه تجرید.

دوم، نعمتِ معرفتِ اسماء است. و این نعمت منشعب شود به حسب كثرت اسمائی. و اگر مفردات آن حساب شود، هزار است؛ و اگر با تركیبات دو اسمی یا چند اسمی حساب شود، از حدّ احصا خارج است- وَ انْ تَعُدّوُا نِعْمَة اللَّه لا تُحْصُوها. و توحید اسمائی در این مقام، نعمتِ معرفتِ "اسم اعظم" است كه مقام احدیّت جمع اسماء است. و نتیجه معرفت اسماء بهشت اسماء است؛ هر كس به اندازه معرفت یك اسم یا چند اسم فرداً یا جمعاً.

سوم، نعمت معرفت افعالی است؛ كه این نیز شعب كثیره غیر متناهیه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 296

دارد. و مقام توحید در این مرتبه، احدیّت جمع تجلّیات فعلیّه است كه مقام "فیض مقدّس" و مقام "ولایت مطلقه" است. و نتیجه آن بهشت افعالی است كه تجلّیات افعالیّه حق است در قلب سالك. و شاید تجلّی به موسی بن عمران در اول امر كه گفت: آنَسْتُ ناراً، "492" به تجلّی افعالی بوده؛ و آن تجلّی كه اشاره به آن است قول خدای تعالی: فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً، "493" تجلّی اسمائی یا ذاتی بوده.

پس، صراط "منعم علیهم" در مقام اوّل، "صراط" سلوك الی ذات اللَّه، و "نعمت" در آن مقام، تجلّی ذاتی است. و در مقام ثانی، "صراط" سلوك به اسماء اللَّه و "نعمت" در آن مقام، تجلّیات اسمائیه است. و در مقام سوم، سلوك به فعل اللَّه است؛ و "نعمت" آن، تجلّی افعالی است. و اصحاب این مقامات را به بهشتها و لذّتهای عامّه نظری نیست، چه روحانی باشد یا جسمانی؛ چنانچه در روایات برای بعض مؤمنین نیز این مقام را اثبات فرموده است. "494"

خاتمة

بدان كه سوره مباركه "حمد" چنانچه مشتمل است به جمیع مراتب وجود، مشتمل است به جمیع مراتب سلوك، و مشتمل است- به طریق اشاره- به جمیع مقاصد قرآن. و غور در این مطالب گرچه محتاج است به بسطی تامّ و منطقی غیر از این منطق، ولی اشاره به هر یك از آنها خالی از فائده بل فوائدی برای اصحاب معرفت و یقین نیست.

پس، در مقام اول گوییم كه ممكن است بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم اشاره به تمام دائره وجود و دو قوس نزول و صعود باشد. پس، "اسم اللَّه" مقام احدیت

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 297

قبض و بسط، و "رحمن" مقام بسط و ظهور است، كه قوس نزول است؛ و "رحیم" مقام قبض و بطون است، كه قوس صعود است. و الحمد للَّه اشاره توان بود به عالم جبروت و ملكوت اعلی كه حقایق آنها محامد مطلقه اند. و ربّ العالمین به مناسبت "تربیت" و "عالمین"، كه مقام سوائیّت است، اشاره توان بود به عوالم طبیعت كه به جوهرِ ذاتْ متحرّك و متصرّم و در تحت تربیت است. و مالِكِ یَوْمِ الدّین اشاره به مقام وحدت و قهّاریّت و رجوع دائره وجود است. و تا اینجا تمام دائره وجود نزولًا و صعوداً ختم شود.

و در مقام دوم گوییم كه "استعاذه"- كه مستحبّ است- اشاره شاید باشد به ترك غیر حق و فرار از سلطنت شیطانیّه. و چون این، مقدّمه مقامات است نه جزء مقامات- زیرا كه تخلیه مقدمه تحلیه است و بالذّات از مقامات كمالیّه نیست- از این جهت، استعاذه جزء سوره نیست، بلكه مقدمه دخول در آن است. و "تسمیه" اشاره شاید باشد به مقام توحید فعلی و ذاتی، و جمع بین هر دو. و الحمد للَّه تا ربّ العالمین شاید اشاره باشد به توحید فعلی. و مالك یوم الدّین اشاره به فناء تامّ و توحید ذاتی. و از ایّاكَ نَعْبُد شروع شود به حالت صحو و رجوع. و به عبارت دیگر، "استعاذه" سفر از خلق است به حق و خروج از بیت نفس است. و "تسمیه" اشاره به تحقّق به حقّانیت است پس از خلع از خلقیّت و عالم كثرت. و الحمد تا ربّ العالمین اشاره است به سفر از حقّ بالحق فی الحقّ. و در مالِكِ یَوْمِ الدّین تمام شود این سفر. و در ایاك نعبد سفر از حق به خلق به حصول صحو و رجوع شروع شود. و در اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم این سفر به اتمام رسد.

و در مقام سوّم گوییم كه این سوره شریفه مشتمل است بر عمده مقاصد الهیّه در قرآن شریف؛ زیرا كه اصل مقاصد قرآن تكمیل معرفة اللَّه و تحصیل توحیدات ثلاثه، و رابطه ما بین حق و خلق، و كیفیّت سلوك الی اللَّه، و كیفیّت رجوع رقایق به حقیقة الحقایق، و معرّفی تجلّیات الهیّه جمعاً و تفصیلًا و فرداً و تركیباً، و ارشاد خلق سلوكاً و تحققاً، و تعلیم عباد علماً و عملًا و عرفاناً و شهوداً؛ و جمیع این حقایق در این سوره شریفه با كمال و جازت و اختصاری

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 304 فصل ششم در شمه ای از تفسیر سوره مباركه"توحید" ..... ص : 301

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 298

كه دارد موجود است.

پس، این سوره شریفه "فاتحة الكتاب" و "امّ الكتاب"، و صورت اجمالیّه ای از مقاصد قرآن است. و چون جمیع مقاصد كتاب الهی برگشت به مقصد واحد كند و آن حقیقت توحید است، كه غایت همه نبوّات و نهایت مقاصد همه انبیاء عظام علیهم السلام است، و حقایق و سرایر توحید در آیه مباركه بسم اللَّه منطوی است؛ پس، این آیه شریفه اعظم آیات الهیّه و مشتمل بر تمام مقاصد كتاب الهی است؛ چنانچه در حدیث شریف وارد است. "495" و چون "باء" ظهور توحید، و نقطه تحت الباء "1" سرّ آن است، تمام كتاب ظهوراً و سراً در آن "با" موجود است. و انسان كامل، یعنی وجود مبارك علوی علیه الصّلاة و السلام همان نقطه سرّ توحید است؛ "496" و در عالم آیه ای بزرگتر از آن وجود مبارك نیست پس از رسول ختمی صلی اللَّه علیه و آله؛ چنانچه در حدیث شریف وارد است. "497"

تتمّة در ذكر بعضی روایات شریفه كه در فضل این سوره مباركه وارد شده است.

منها ما رُوِیَ عَنِ النَّبیّ صلّی اللَّه علیه و آله، انّهُ قالَ لِجابِر بْنِ عبدِ اللَّه الانَصاری رَضِیَ اللَّه عَنْهُ: یا جابِرُ، الا اعَلِّمُكَ افْضَلَ سُورَةٍ انْزَلَهَا اللَّه فی كِتابِهِ؟ فَقالَ لَهُ جابِرٌ: بَلی ، بِابِی انْتَ و امّی یا رَسُولَ اللَّه، عَلِّمْنیها. قالَ: فَعَلَّمَهُ "الْحَمْدَ" امَّ الْكِتابِ. ثُمّ قال: یا جابِرُ، الا اخْبِرُكَ عَنْها؟ قال: بَلی، بِابی انْتَ و امّی یا رسولَ

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 299

اللَّه، اخْبِرْنی. قال: هِیَ شِفاءٌ مِنْ كُلِّ داءٍ الَّا السّام. "497"

و ابن عباس از حضرت رسول نقل نموده كه "از برای هر چیزی اساسی است. و اساس قرآن "فاتحه" است، و اساس "فاتحه" بسم اللَّه الرحمن الرحیم است." "498"

و از آن حضرت منقول است كه "فاتحة الكتاب شفاء هر دردی است." "499"

و از حضرت صادق علیه السلام روایت است كه كسی را كه الحمد للَّه شفا ندهد، چیز دیگر نمی دهد. "500"

و از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام منقول است كه رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: "خدای تعالی به من فرمود: ای محمّد، همانا برای تو فرستادیم سبع مثانی و قرآن عظیم را. "501" به من منت جداگانه گذاشت به فاتحة الكتاب؛ و آن را در ازاء قرآن قرار داد. و همانا فاتحة الكتاب شریف ترین چیزی است كه در گنجهای عرش است؛ و خدای تعالی اختصاص داد محمد صلی اللَّه علیه و آله را و شرف داد آن بزرگوار را به آن، و شریك نفرمود در آن احدی از انبیاء خود را غیر از سلیمان را كه عطا كرد به او از "فاتحه" بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم را؛ چنانچه از بلقیس حكایت كند كه گفت: انّی الْقِیَ الَیَّ كِتابٌ كَریمٌ انّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ انَّهُ بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحیم. "502" پس،

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 300

كسی كه قرائت كند آن را در صورتی كه معتقد باشد به دوستی محمد و آل محمد و منقاد باشد به امر آن و مؤمن باشد به ظاهر و باطن آن، عطا فرماید خدای تعالی به او به هر حرفی از آن، حسنه ای، كه هر یك از آن حسنات افضل است برای او از دنیا با هر چه در آن است از اصناف اموال و خیرات آن. و كسی كه استماع كند به قاری كه قرائت كند آن را، می باشد برای او به قدر ثلث آن چه برای قاری است. پس زیاد كند هر یك از شما از این خیر كه عرضه بر او شده، زیرا كه آن غنیمتی است. مبادا وقتش از دست برود و حسرتش در دلهای شما باقی ماند." "503"

و از حضرت صادق علیه السلام روایت است كه "اگر به مرده ای هفتاد مرتبه "حمد" بخوانند و روح او برگردد، امر عجیبی نیست." "504"

و از حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله روایت شده كه "هر كه فاتحة الكتاب را قرائت كند، ثواب قرائت دو ثلث قرآن به او می دهند." "505" و در روایت دیگر است كه "مثل آن است كه تمام قرآن را قرائت نموده." "506"

و از ابیّ بن كعب روایت شده كه گفت: "قرائت كردم بر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فاتحة الكتاب را. پس فرمود:" قسم به آن كه جان من به دست او است، نازل نفرموده خداوند در تورات و انجیل و زبور و قرآن مثل فاتحة الكتاب را. آن امّ الكتاب و سبع مثانی است. و آن مقسوم است بین خداوند و بنده اش، و برای بنده او است هر چه سؤال كند"." "507"

و از حذیفة بن یمان رضی اللَّه عنه منقول است كه حضرت رسول خدا

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 301

صلّی اللَّه علیه آله فرمود: "خدای تعالی می فرستد عذاب حتم مقضیّ را برای قومی؛ پس قرائت می كند بچه ای از بچه های آنها در كتاب: الحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمین؛ چون خدای تعالی می شنود، چهل سال عذاب را از آنها مرتفع كند." "508"

و از ابن عباس منقول است كه در حالی كه ما نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بودیم ناگاه فرشته ای آمد و گفت: "بشارت باد تو را به دو نوری كه به تو داده شده، و به انبیاء قبل از تو داده نشده. آن دو نور فاتحة الكتاب و خواتیم سوره بقره است. قرائت نكند هر گز حرفی از آن را مگر آن كه حاجت او را می دهم."50"

و این روایت را در مجمع، قریب به این مضمون، نقل نموده است. "510"

فصل ششم در شمه ای از تفسیر سوره مباركه "توحید"

بدان كه این سوره شریفه چون نسب حق تعالی است- چنانچه در احادیث شریفه است، از آن جمله در كافی شریف سند به حضرت صادق سلام اللَّه علیه رساند كه فرمود: "یهود سؤال كردند از حضرت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله، گفتند بیان كن برای ما نسب پروردگار خود را. پس، آن حضرت سه روز درنگ فرمود و جواب آنها را نداد. پس از آن نازل شد: قُلْ هُوَ اللَّه احَدٌ تا آخر آن." "511"- از این جهت، عقول بشر عاجز است از فهم حقایق و دقایق و اسرار آن؛ ولی با این وصف، آنچه اهل معرفت را از آن

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 302

نصیب است و آنچه قلوب اهل اللَّه را از آن بهره است، در میزان عقل مجرّد نگنجد.

و لَعَمْر الْحبیب، این سوره شریفه از اماناتی است كه سموات ارواح و اراضی اشباح و جبال انّیّات از حمل آن عاجز و درمانده اند؛ و لایق حمل آن جز انسان كامل نیست كه از حدود امكانی تجاوز نموده و از خود بیخود شده باشد. ولی باز مژده و بشارتی در كار است كه چشم آخر زمانی ها را روشن كند و دل اهل معرفت را اطمینان بخشد. و آن حدیثی است كه در كافی شریف است. و آن این است كه سؤال شد علیّ بن الحسین سلام اللَّه علیهما از توحید. آن حضرت فرمود: "همانا خدای عزّ و جلّ دانا بود كه در آخر الزّمان اقوامی هستند كه نظرهای عمیق دارند؛ پس، نازل فرمود قل هو اللَّه احد و آیات از سوره "حدید" را تا قولِ او عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدوُر. پس، كسی كه غیر از آن را قصد كند هلاك شود." "512" و از این حدیث شریف معلوم شود كه فهم این آیات شریفه و این سوره مباركه، حقّ متعمّقان و صاحبان انظار دقیقه است؛ و دقایق و سرایر توحید و معرفت در اینها مطوی است؛ و لطایف علوم الهی را حق تعالی برای اهلش فرو فرستاده؛ و كسانی كه حظّی از سرایر توحید و معارف الهیّه ندارند، حقِّ نظر در این آیات ندارند؛ و حق ندارند این آیات را به معانی عامیّه سوقیّه كه خود می فهمند حمل و قصر نمایند.

و در آیات شریفه اوّل سوره مباركه "حدید" دقایقی است از توحید، و معارف جلیله ایست از اسرار الهیّت و تجرید، كه در هیچ یك از مسفورات الهیّه و صحف اهل معرفت و اصحاب قلوب نظیر ندارد. و اگر برای صدق نبوّت و كمال شریعت حضرت نبیّ ختمی جز آن آیات نبود، برای اهل نظر و معرفت هم آنها كفایت می كرد. و بالاترین شاهد بر اینكه این معارف از حوصله بشر خارج و از حیطه فكر انسانی بیرون است، آن است كه تا قبل از نزول این آیات شریفه و امثال آن، از معارفی كه قرآن شامل است، در بشر

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 303

سابقه ای از این قسم معارف نبوده و راهی به این سرایر نداشتند. اكنون كتب و صحف اعاظم فلاسفه عالم، با آن كه علومشان نیز از سرچشمه وحی الهی است، موجود است، كه شاید بالاتر و لطیفترین آنها كتاب شریف اثولوجیا "513" تصنیف گرانمایه فیلسوف عظیم الشأن و حكیم بزرگوار، ارسطاطالیس، است كه اعظم حكما مثل شیخ الرئیس ابو علی سینا، اعجوبه دهر و نادره زمان، سر خضوع و كوچكی در پیشگاه او زمین گذاشتند، و از رشحات فكر او منطق و تنظیم قواعد آن است، و به همین جهت او را "معلّم اول" گویند، و شیخ الرئیس فرماید كه از زمانی كه آن بزرگْ قواعد منطق را تنظیم نموده، احدی نتوانسته به یكی از قواعد او خدشه ای كند یا زیادتی تأسیس كند، با همه وصف، با آن كه آن كتاب شریف را برای معرفة الرّبوبیّه تأسیس و تقنین فرموده، ببینید از اول تا آخر آن كتاب شریف برای معرّفی مقام ربوبیّت مثل این كریمه شریفه اول سوره "حدید" یا نزدیك به مفاد آن یا چیزی كه بویی از این سرّ بزرگ توحید داشته باشد، دارد؟ و آن قول خدای تعالی است: هُوَ الاوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظّاهرُ وَ الباطن. "514" و یا آن كه شبیه این قول در تمام اقوال آنها هست: وَ هُوَ مَعَكُمْ ایْنَما كُنْتُم؟ "515" اكنون، اقوام متعمّقون و اصحاب نظر و معرفت می دانند چه اسراری

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 304

در این آیات است، و خدای تعالی به چه كلام شریفی و سرّ بزرگی آخر زمانی ها را تشریف داده و به آنها منّت نهاده. هر كس رجوع كند به معارفی كه در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دین رایج است و مقایسه كند در معارف مبدأ و معاد با معارفی كه در دین حنیف اسلام و نزد حكماء بزرگ اسلامی و عرفاء شامخ این ملت است، درست تصدیق می كند كه این معارف از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبیّ ختمی و اهل بیت او علیهم السلام است كه از سرچشمه نور قرآن استفاده و اصطلا نموده اند. آن وقت می فهمد كه حكمت و عرفان اسلامی از یونان و یونانیّین نیست، بلكه اصلًا شباهت به آن ندارد. بلی، بعضی از حكمای اسلام به منوال حكمت یونانی مشی نموده، مثل شیخ الرّئیس؛ ولی حكمت شیخ در بازار اهل معرفت در باب معرفة الرّبوبیّه و مبدأ و معاد رونقی ندارد و در پیشگاه اهل معرفت ارزشی از برای آن نیست.

بالجمله، فلسفه امروز حكمای اسلام را و معارف جلیله اهل معرفت را به حكمت یونان نسبت دادن، از بی اطلاعی بر كتب قوم است- مثل كتب فیلسوف عظیم الشأن اسلامی، صدر المتألّهین قدّس سرّه، و استاد عظیم الشأنش محقق داماد قدّس سرّه، و تلمیذ بزرگوار او، فیض كاشانی قدّس سرّه، و تلمیذ عظیم الشّأن فیض، عارف جلیل ایمانی، قاضی سعید قمی قدّس سرّه- و نیز از بی اطّلاعی به معارف صحیفه الهیّه و احادیث معصومین سلام اللَّه علیهم است؛ پس، هر حكمتی را به یونان نسبت داده و حكمای اسلامی را تابع حكمت یونان انگاشته اند.

و ما شمّه ای از لطایف سوره كریمه "توحید" و بعض اشارات آیات شریفه را در كتاب شرح اربعین "516" بیان نمودیم. و نیز تفسیر مختصری از این سوره شریفه در سرّ الصّلاة "517" نمودیم. و در این جا نیز مختصری می نگاریم.

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 307 تنبیه حكمی ..... ص : 307

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 305

و عَلَی اللَّه التُّكْلان.

پس گوئیم: بسم اللَّه این سوره اگر متعلّق به خود سوره باشد- چنانچه احتمال دادیم در سوره مباركه حمد- اشاره به آن شاید باشد كه شرح نسب حق و بیان اسرار توحید را با انانیت خود و زبان منسوب به خود نتوان نمود؛ بلكه تا سالك از حجاب خود بیرون نرود و متحقّق به مقام مشیّت مطلقه و حضرت فیض مقدّس نشود و فانی در هویّت مطلقه نگردد، سرایر توحید را درك نكند.

و قل امر است از حضرت احدیّت جمع به مقام برزخیّت كبری و مرآت جمع و تفصیل؛ یعنی، بگو ای محمّد، ای مرآت ظهور احدیّت جمع، در مقام تدلّی ذاتی یا مقام مقدّس "او أَدنی"- كه شاید اشاره به مقام "فیض اقدس" باشد- با زبان فانی از خود و باقی به بقاء اللَّه: هُوَ اللَّه احَد.

بدان ای سالك سبیل معرفت و توحید و عارج معارج تنزیه و تجرید كه ذات مقدّس حقّ تعالی، من حیث هی، منزّه است از تجلّیات ظاهره و باطنه و مبرّا است از اشاره و رسم و صفت و اسم. دست آمال اهل معرفت از دامن كبریائش كوتاه، و پای سلوك اصحاب قلوب از وصول به بارگاه قدسش راجل است. غایت معرفت اولیاء كمّل ما عَرفْناك، و نهایت سیر اصحاب اسرار ما عَبَدْناك است. "518" سر حلقه اهل معرفت و امیر اصحاب توحید در این مقام رفیع كَمالُ الاخْلاصِ نَفْیُ الصِّفاتِ عَنْه "519" فرماید؛ و پیشوای اهل سلوك و سیّد ساجدین و عارفین در این پیشگاه منیع ضَلَّتْ فیكَ الصِّفاتُ، وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوت. "520" سراید.

اصحاب سلوك علمی و اصطلاحات، ذات مقدّس را "غیب مصون" و "سرّ مكنون" و "عنقاء مُغرِب" و "مجهول مطلق" خوانند. و گویند كه ذات بی حجاب اسماء و صفات، تجلّی در هیچ مرآتی نكند و در هیچ نشئه از

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 306

نشئات وجود و عالمی از عوالم غیب و شهود ظهوری ندارد؛ ولی به حسب كُلَّ یَومٍ هُوَ فی شأن، "521" از برای ذات مقدّسش اسماء و صفات و شئون "جمالیّه" و "جلالیّه" است؛ و از برای او اسماء ذاتیّه ایست در مقام احدیّت كه مقام غیب است؛ و آن اسماء را "اسماء ذاتیّه" باید گفت. و به تعیّن "اسماء ذاتیّه" تجلّی به "فیض اقدس" فرماید؛ و از این تجلّی در كسوه اسماء ذاتیّه، مقام "واحدیّت" و حضرت "اسماء و صفات" و مقام "الوهیّت" تعیّن و ظهور پیدا كند.

پس، معلوم شد كه بعد از ذات مقدّس، من حیث هی، سه مقام و مشهد دیگر است: مقام غیب "احدی"؛ و مقام تجلّی "به فیض اقدس"، كه شاید "عما" كه در حدیث نبوی است "522" اشاره به آن باشد؛ و مقام "واحدیّت" كه به احدیّت جمعْ مقام اسم اعظم است، و به كثرت تفصیلیْ مقام اسماء و صفات است. و تفصیل این مقامات محتاج به بسطی است كه از حوصله این اوراق خارج است.

پس از معلوم شدن این مقدمه، گوییم كه ممكن است كه هو اشاره باشد به مقام "فیض اقدس" كه تجلّی ذات به تعیّن "اسماء ذاتیّه" است. و اللَّه اشاره به مقام احدیّت جمع اسمائی كه حضرت "اسم اعظم" است. و احد اشاره به مقام "احدیّت" باشد. و بنا بر این، آیه شریفه درصدد اثبات آن است كه این مقامات ثلاثه در عین حال كه در مقام تكثیر اسمائی كثرت دارند، به حسب حقیقت در غایت وحدت هستند؛ و تجلّی به "فیض اقدس" به حسب مقامِ ظهورْ اللَّه است و به حسب مقامِ بطون "احد" است.

و شاید هو اشاره به مقام ذات باشد. و چون هو اشاره غیبیّه است، در حقیقت اشاره به مجهول است. و اللَّه و احد اشاره به مقام "واحدیّت" و "احدیّت" باشد. پس ذات را، كه مجهول مطلق است، معرّفی فرماید به

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 307

اسماء ذاتیّه و اسماء واحدیّه صفاتیّه. و در حقیقت اشاره به آن است كه ذاتْ غیب است، و دست آمال از آن كوتاه است و صرف عمر در تفكّر در ذات موجب ضلالت است؛ و آنچه مورد معرفت اهل اللَّه و علم عالمین باللَّه است، مقام "واحدیّت" و "احدیّت" است: "واحدیّت" برای عامّه اهل اللَّه، و "احدیّت" برای خلّص از اهل اللَّه است.

تنْبیهٌ حكمیٌ

بدان كه از برای حق تعالی "صفات ثبوتیّه" و "صفات سلبیّه" است در نظر حكماء. و "صفات سلبیّه" را گفته اند به سلبِ سلب، یعنی سلب نقص، برگردد. و بعضی گفته اند "صفات ثبوتیّه" صفات "جمال" و "صفات سلبیّه" صفات "جلال" است؛ و "ذو الجلال و الاكرام" جامع جمیع اوصاف سلبیّه و ثبوتیه است. و این كلام در هر دو مرحله خلاف تحقیق است:

اما مرحله اولی، پس "صفات سلبیّه" علی التّحقیق از صفات نیست؛ بلكه در ذات حق تعالی نه سلب و نه سلب السّلب راه دارد، و حق تعالی متّصف به اوصاف سلبیّه نیست؛ زیرا كه اتّصاف به سلب در قضایای "معدوله" است، و عقد قضیّه معدوله در حق تعالی جایز نیست، زیرا كه مصحِّح جهات امكانیّه و مستلزم تركیب در ذات مقدس است. بلكه اوصاف سلبیّه به طریقِ سلبِ مطلقِ بسیط است؛ و آن سلب صفت است نه اثبات صفتِ سلبِ سلب. و به عبارت دیگر، نقایص از حق تعالی مسلوب است به سلب بسیط، نه سلب نقایص برای او ثابت [باشد] به طریق ایجاب عدولی. پس در حقیقت، صفاتِ تنزیه "صفت" نیستند؛ و فقط حق تعالی متّصف به صفات ثبوتیّه است.

و اما مرحله دوم، پس در نزد اهل معرفتْ صفات "جمال" صفاتی است كه انس و دلبستگی آورد؛ و صفات "جلال" صفاتی است كه وحشت و حیرت و هیمان آورد. پس، آنچه متعلّق به لطف و رحمت است از صفات "جمال" است؛ چون "رحمن" و "رحیم" و "لطیف" و "عطوف" و "ربّ" و امثال آن. و

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 312 تفسیر حكمی ..... ص : 312

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 308

آنچه متعلّق به قهر و كبریا است از صفات "جلال" است؛ چون "مالك" و "مَلِك"، "قهار" و "منتقم" و امثال آن. گرچه در سرّ هر جمالی جلالی است؛ زیرا كه هر جمالی حیرت و هیمان در باطن دارد و با سرّ عظمت و قدرت بر قلب ظهور كند؛ و هر جلالی در باطن رحمت دارد و قلب با او انس باطنی دارد، و از این جهت دل بالفطرة چنانچه مجذوب جمال و جمیل است، مجذوب قدرت و عظمت و قادر و عظیم است. پس، این دو نوع از صفات صفت ثبوتی است نه سلبی.

و چون این مطلب معلوم شد، بدان كه اللَّه گرچه "اسم اعظم" است كه صفات "جمال" و "جلال" از تجلّیات آن و در تحت حیطه آن است، لكن گاهی اطلاق شود به صفات "جمال" مقابل صفات "جلال"؛ چنانچه "الهیّت" و "الوهیّت" نوعاً راجع به صفات "جمال" است؛ و خصوصاً اگر در مقابل صفت "جلال" واقع شد. و در آیه شریفه قُلْ هُوَ اللَّه احَد ممكن است احد اشاره به یكی از امّهات صفات "جلال" باشد كه مقام كمال بساطت ذات مقدّس است، و اللَّه اشاره به اسم "جمال" باشد. پس در آیه شریفه نسبت حق تعالی به حسب مقام "احدیّت" و "واحدیّت" و تجلّی به "فیض اقدس"- كه این سه تمام شئون الهیّه است- معرّفی شده بنا به احتمال اول كه قبل از این تنبیه ذكر شد. و بنا بر احتمالی كه در این تنبیه مذكور شد، معرّفی نسبت حق تعالی شده به حسب مقام اسماء جمالیّه و جلالیّه كه محیط به جمیع اسماء است. و اللَّه العالم

تنبیه عرفانی

بدان كه كلام هر متكلّم جلوه ذات او است به حسب مقام ظهور؛ و بروز ملكات باطنه او است در مرآت الفاظ به مقدار استعداد نسج الفاظی. چنانچه اگر قلبی نورانی و صافی از الواث و كدورات عالم طبیعت شد، كلام او نیز نورانی بلكه نور خواهد بود؛ و همان نورانیّت قلب جلوه در كسوه الفاظ می نماید. و در شأن ائمّه هدی وارد شده است: كَلامُكُمْ نُور. "523" و وارد

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 309

است: لَقَدْ تَجَلَّی فی كَلامِهِ لِعِبادِه. "524" و در نهج البلاغه است: انَّما كَلامُهُ فِعْلُه؛ "525" و فعل جلوه ذات فاعل می باشد بی "كلام". و اگر قلبی ظلمانی و مكدّر شد، فعل و قول او نیز ظلمانی و مكدّر شود: مَثَلُ كَلِمَةٍ طَیِّبَةٍ كَشَجَرَةٍ طَیِّبَة ... وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِیْثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِیْثَة. "526"

و چون ذات مقدّس حقّ جلّ و علا به حسب كُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأن، "527" در كسوه اسماء و صفات تجلّی به قلوب انبیاء و اولیاء كند، و به حسب اختلاف قلوب آنها تجلّیات مختلف شود، و كتب سماویّه كه به نعت ایحاء به توسّط ملك وحی، جناب جبرئیل، بر قلوب آنها نازل شده به حسب اختلاف این تجلّیات و اختلاف اسمائی كه مبدئیّت برای آن دارد مختلف شود- چنانچه اختلاف انبیاء و شرایع آنها نیز به اختلاف دول اسمائیّه است- پس، هر اسمی كه محیطتر و جامعتر است، دولت او محیط تر و نبوت تابعه او محیطتر و كتاب نازل از او محیطتر و جامعتر است، و شریعت تابعه او محیطتر و بادوام تر است. و چون نبوّت ختمیّه و قرآن شریف و شریعت آن سرور از مظاهر و مجالی، یا از تجلّیات و ظهورات، مقام جامع احدی و حضرت اسم اللَّه الاعظم است، از این جهت محیطترین نبوّات و كتب و شرایع و جامعترین آنها است، و اكمل و اشرف از آنها تصوّر نشود؛ و دیگر از عالم غیب به بسیط طبیعتْ علمی بالاتر یا شبیه به آن تنزّل نخواهد نمود؛ یعنی، آخرین ظهور كمال علمی كه مربوط به شرایع است همین، و بالاتر از این امكان نزول در عالم ملك ندارد؛ پس، خود رسول ختمی صلّی اللَّه علیه و آله اشرف موجودات و مظهر تامّ اسم اعظم است، و نبوّت او نیز اتمّ نبوّات ممكنه و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 310

صورت دولت اسم اعظم است كه ازلی و ابدی است. و كتاب نازل به او نیز از مرتبه غیب به تجلّی اسم اعظم نازل شده؛ و از این جهت، از برای این كتاب شریف احدیّت جمع و تفصیل است و از "جوامع كلم" است، "528" چنانچه كلام خود آن سرور نیز از جوامع كلم بوده. و مراد از "جوامع الكلم" بودن قرآن، یا كلام آن سرور، آن نیست كه كلّیات و ضوابط جامعه بیان فرمودند- گرچه به آن معنی نیز احادیث آن بزرگوار از جوامع و ضوابط است، چنانچه در علم فقه معلوم است- بلكه جامعیّت آن عبارت از آن است كه چون برای جمیع طبقات انسان در تمام ادوار عمر بشری نازل شده و رافع تمام احتیاجات این نوع است، و حقیقت این نوع چون حقیقت جامعه است و واجد تمام منازل است از منزل اسفل ملكی تا اعلی مراتب روحانیّت و ملكوت و جبروت، و از این جهت افراد این نوع در این عالم اسفل ملكی اختلافات تامّه دارد و آن قدر تفاوت و اختلافی كه در افراد این نوع است در هیچ یك از افراد موجودات نیست- این نوع است كه شقیّ در كمال شقاوت و سعید در كمال سعادت دارد، این نوع است كه بعضی از افراد آن از جمیع انواع حیوانات پست تر و بعضی افراد آن از جمیع ملائكه مقربین اشرف است- بالجمله، چون افراد این نوع در مدارك و معارف مختلف و متفاوتند، قرآن به طوری نازل شده كه هر كس به حسب كمال و ضعف ادراك و معارف و به حسب درجه ای كه از علم دارد از آن استفاده می كند. مثلًا، از آیه شریفه لَوْ كانَ فیهما آلِهَةٌ الّا اللَّه لَفَسَدَتا "529" در عین حال كه اهل عرف و اهل ادب و لغت چیزی می فهمند، علماء كلام طور دیگر استفاده می كنند، و فلاسفه و حكما طور دیگر، و عرفا و اولیاء طور دیگر استفاده می نمایند. اهل عرف از آن، بیان خطابی به حسب ذوق خود می فهمند؛ مثلًا می گویند دو سلطان در یك

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 311

مملكت نگنجد و دو رئیس در یك طایفه موجب فساد شود و دو كدخدا در یك ده اسباب اختلاف و كشاكش و نزاع شود؛ و اگر در عالم نیز دو خدا بود، فساد و تنازع و اختلاف و تشاجر می شد؛ و چون نیست، این اختلاف و نظام سماوات و ارض محفوظ است؛ پس، مدبّر عالم یكی است. و متكلمین از آن استفاده برهان تمانع كنند. و فلاسفه و حكماء از آن برهان متین حكمی اقامه كنند از راه الواحِدُ لا یَصْدُرُ مِنْهُ الّا الْواحِدُ؛ وَ الواحِدُ لا یَصْدُرُ الّا مِنَ الْواحِد. "530" و اهل معرفت نیز از راه آن كه عالم مرآت ظهور و مجلای تجلّی حقّ است، به طور دیگر استفاده وحدانیّت كنند، الی غیر ذلك كه بیان هر یك به طول انجامد.

و چون این مقدّمه معلوم شد، بدان كه سوره شریفه قُلْ هُوَ اللَّه احَد چون سایر قرآن از "جوامع كلم" است، و از این جهت هر كس به طوری از آن استفاده كند؛ چنانچه علماء ادب و ظاهر ضمیر هُوَ را ضمیر شأن، و اللَّه را عَلَم ذات، و احَد را به معنی "واحد" یا مبالغه در وحدت دانند؛ یعنی، خدا یكی است؛ یا شریك در الهیّت ندارد؛ یا لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْ ء؛ "531" یا در الهیّت و قِدَم ذاتی شریك ندارد؛ یا افعال او واحد است؛ یعنی، همه بر طبق صلاح و احسان است، جرّ نفعی برای خود نكند. و خدا "صمد" است، یعنی سیّد بزرگواری است كه در حوائج مرجعِ مردم است؛ یا "صمد" است، یعنی جوف ندارد، و چون جوف ندارد، پس تولد از او چیزی نشود. و او خود متولّد از چیزی نشود؛ و احدی نظیر و شبیه آن نیست. و این بیانی است عرفی عامیانه در مقابل كفّار كه خدایان چندی داشتند كه همه موصوف به صفات امكانیّه بوده؛ پیغمبر اكرم مأمور شد كه به آنها بفرماید خدای ما مثل خدای شما نیست، بلكه اوصاف او چنین اوصافی است كه مذكور شد.

این تفسیر این سوره است به طریق عرف و عادت. و این برای یك طایفه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 312

است؛ و منافات ندارد كه معنائی یا معانی دقیقتری از برای آن باشد؛ چنانچه بعضی از آن را ذكر نمودیم.

تفسیر حكمی

ممكن است از برای سوره مباركه "توحید"- كه برای متعمّقین آخر الزّمان وارد شده- تفسیری حكیمانه كه موافق موازین حِكَمیّه و براهین فلسفیّه است باشد. و آن، چنان است كه از شیخ بزرگوار، عارف شاه آبادی "532" مدّ ظلّه، استفاده نمودم:

پس هو اشاره به صرف الوجود و هویّت مطلقه است. و آن، برهان بر شش مطلب شامخ حكمی است كه در سوره مباركه برای حق تعالی اثبات فرموده:

اول مقام "الوهیّت"، كه مقام استجماع جمیع كمالات و احدیّت جمع "جمال" و "جلال" است؛ چون در مقامات مناسبه از مسفورات حكمیّه ثابت شده كه صرف وجود و هویّت مطلقه صرف كمال است، و الّا لازم آید كه صرف وجود هم نباشد. و چون بیان این مطالب طولانی شود و احتیاج به مقدّمات دارد، به اشاره اكتفا كنم.

دوم مقام "احدیّت"، كه اشاره به بساطت تامّه عقلیّه و خارجیّه و ماهویّه وجودیّه، و تنزّه از مطلق تركیبات عقلیّه، چه جنس و فصل باشد و چه مادّه و صورت عقلیّه باشد، یا خارجیّه، چه ماده و صورت خارجیّه یا اجزاء مقداریّه است، می باشد. و برهان بر این مطلب نیز همان برهان صرف الوجود و هویّت مطلقه [است ] زیرا كه اگر صِرفْ احدی الذّات نباشد، لازم آید كه از صرفیّت بیرون آید و از ذاتیّت خود منسلخ شود.

سوم مقام "صمدیّت" است، كه اشاره به نفی ماهیّت است. و جوف نداشتن و میان تهی نبودن نیز اشاره به ماهیّت نداشتن و نقص امكانی نداشتن

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 318 فصل هفتم در شمه ای از تفسیر سوره مباركه"قدر" به قدر مناسبت این اوراق ..... ص : 318

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 313

است؛ چون جمیع ممكناتْ مرتبه ذات آنها، كه به منزله میان و جوف آنها است، تهی است؛ و چون ذات مقدّس صرف وجود و هویّت مطلقه است، نقص امكانی، كه اصل آن ماهیّت است، ندارد؛ چه كه مهیّت از حدّ وجودی منتزع و اعتبار آن از تعیّن وجود است، و صرف الوجود از حدّ و تعیّن منزّه و مبرّا است؛ چه كه هر محدودی هویّت مقیّده و وجود مخلوط است، نه مطلق و صرف.

چهارم عدم انفصال چیزی از او است؛ زیرا كه انفصال شی ء از شی ء مستلزم هیولویّت، بلكه اجزاء مقداریّه، است، و آن با هویّت مطلقه و صرافت وجود منافات دارد. و وجود معلولات از علّت به طریق انفصال نیست، بلكه به طریق تجلّی و ظهور و تشؤّن و صدور است. و آن چنان است كه از صدورش چیزی از علت كم نشود، و به رجوعش چیزی بر آن اضافه نشود.

پنجم عدم انفصال او است از چیزی. و آن علاوه بر مفسده سابقه، از راه دیگر منافات با صرافت وجود و اطلاق هویّت دارد؛ زیرا كه لازم آید بر صرف وجودْ چیزی مقدّم باشد. و این در فلسفه عالیه ثابت است كه صِرفْ اقدم اشیاء و متعیّنْ متأخّر از مطلق است.

ششم نداشتن كفو و همتا است، و نفی مثل و شبه. و آن نیز به برهان صرفُ الوجودِ لا یَتَكرَّر ثابت شود. پس، دو هویّت مطلقه تصوّر نشود؛ و مطلق و مقیّد نیز همتا و نظیر نیستند.

و از برای هر یك از این مطالب مقدّمات و اصولی است كه تفصیل آن از حوصله این مختصر خارج است.

حكمة مشرقیة

بدان كه این سوره مباركه با كمال اختصار مشتمل بر جمیع شئون الهیّه و مراتب تسبیح و تنزیه است؛ و در حقیقت، نسبت حق تعالی است به آنچه ممكن است در قالب الفاظ و نسج عبارات وارد شود؛ چنانچه هو اللَّه أحد تمام

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 314

حقایق صفات كمال است، و مشتمل بر جمیع "صفات ثبوتیّه" است؛ و از "صمد" تا آخر سوره "صفات تنزیهیّه" و اشاره به سلب نقایص است. و نیز در سوره شریفه اثبات خروج از حدیْن است كه حدّ "تعطیل" و "تشبیه" است، كه هر دو خروج از حد اعتدال و حقیقت توحید است: آیه شریفه اول اشاره به نفی "تعطیل"، و تتمّه سوره اشاره به نفی "تشبیه" است؛ و نیز مشتمل است بر ذات من حیث هی و مقام "احدیّت" كه تجلّی به اسماء ذاتیّه است، و مقام "واحدیّت" كه تجلّی به اسماء صفات است؛ چنانچه تفصیل آن به قدر مناسبت ذكر شد.

تتمیم

شیخ صدوق رضوان اللَّه علیه روایت فرموده از ابی البختری، وهب بن وهب القرشی، از حضرت صادق علیه السلام، از پدر بزرگوارش حضرت باقر العلوم علیه السلام، در قول خدای تعالی: قُلْ هُوَ اللَّه أَحَد فرمود: "قُلْ یعنی ظاهر كن آنچه را وحی به تو فرمودیم و تو را خبردار از آن نمودیم به تركیب حرفهایی كه قرائت كردیم آنها را برای تو تا هدایت شود بدانها كسی كه سمع را بر افكنده و مشاهد می نماید. و هو اسمی است كنایه، كه اشاره به سوی غایب است: پس "ها" تنبیه دهد به معنای ثابت، و "واو" اشاره به غایب از حواسّ است؛ چنانچه "هذا" اشاره به شاهد نزد حواس است. و این اشاره به غایب برای آن است كه كفار تنبّه دادند از خدایان خود به حرف اشاره شاهدِ مدرَك، پس گفتند:" اینها خدایان مایند كه محسوس و مدرَك به دیدگانند؛ پس تو نیز ای محمد (ص) اشاره كن به سوی خدای خود تا ببینیم او را و ادراك نماییم او را و متحیّر در او نشویم." پس خدای تعالی فرو فرستاد كه بگو: هو. پس "ها" تثبیت فرماید ثابت را، و "واو" اشاره است به غایب از درك چشمها و لمس حسّها، و اینكه خداوندْ متعالی از آن است؛ بلكه او مدرِك دیده ها و آفریننده حواس است." "533"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 315

فرمود حضرت باقر علیه السلام: "معنی اللَّه معبودی است كه خلق متحیّرند از درك حقیقت او و احاطه به كیفیت او. و عرب می گوید: الهَ الرَّجُلُ. وقتی متحیر شود در چیزی و احاطه علمی به او پیدا نكند. و می گوید: وَلَهَ. وقتی كه پناه ببرد به چیزی از آنچه می ترساند او را؛ و "الاله" به آن چیزی كه مستور از حواس مردم است."

فرمود حضرت باقر علیه السلام: "احد فرد یكتا است. و "احد" و "واحد" به یك معنا است؛ و آن یكتایی است كه نظیری برای او نیست. و توحید اقرار به وحدت است؛ و آن یكتایی است كه نظیری برای او نیست. و توحید اقرار به وحدت است؛ و آن انفراد است. و "واحد" عبارت از متباینی است كه از چیزی منبعث نشود و با چیزی متّحد نگردد. و از این جا است كه گویند بناء عدد از "واحد" است و واحد از عدد نیست، زیرا كه عدد به واحد گفته نشود، بلكه به دو تا گفته شود. پس معنی قول خدا: اللَّه أحد آن است كه معبودی كه خلق متحیّرند از ادراك او و احاطه به كیفیّت او، یكتا است در خدایی و متعالی از صفات خلق است." "534"

فرمود حضرت باقر علیه السلام كه "حدیث كرد برای من پدرم، زین العابدین علیه السلام، از پدرش، حسین بن علی علیهما السلام، كه فرمود: صمد آن است كه جوف ندارد. و صمد آن است كه آقایی او به منتها رسیده. و صمد آن است كه نمی خورد و نمی آشامد. و صمد آن است كه نمی خوابد. و صمد دائمی است كه همیشه بوده و همیشه خواهد بود.

فرمود حضرت باقر علیه السلام محمّد بن حنفیّه می گفت: "صمد آن است كه قائم بنفسه باشد و غنیّ از غیر باشد. و غیر او گفت:" صمد متعالی از كَوْن و فساد است. و صمد آن است كه موصوف به تغایر نباشد.""

و حضرت باقر فرمود: "صمد بزرگ مُطاعی است كه فوق او امر و نهی كننده ای نباشد. فرمود: "سؤال شد علی بن الحسین زین العابدین علیهما السلام از صمد. فرمود:" "صمد" آن كسی است كه شریك از برای او

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 316

نیست، و مشكل و ثقیل نیست برای او حفظ چیزی، و پوشیده نمی ماند از او چیزی."" "535"

وهب بن وهب قرشی گفت: "زید بن علی گفت:" صمد كسی است كه وقتی اراده كند چیزی را، بگوید به آن: "باش" پس موجود شود. و صمد كسی است كه ابداع كند اشیاء را، پس خلق فرماید آنها را در صورتی كه با هم اضدادند و هم شكلند و ازواجند؛ و خود متفرّد است به وحدت- نه ضدّ دارد و نه شكل و نه مثل و نه شبه."" "536"

وهب بن وهب از حضرت علیّ بن الحسین سلام اللَّه علیهما نیز كلامی در تفسیر صمد نقل كند. و از حضرت باقر العلوم نیز كلامی راجع به اسرار حروف "الصّمد" ذكر كند. پس، گوید كه حضرت باقر علیه السلام فرمود: "اگر یافته بودم از برای علمی كه خداوند به من مرحمت فرموده حمله ای، همانا نشر می دادم توحید و اسلام و ایمان و دین و شرایع را از "الصمد". چگونه از برای من چنین شود با آن كه جدّم امیر المؤمنین نیافت حمله ای برای علمش حتی آن كه آه دردناك می كشید و می فرمود بالای منبر:" سؤال كنید از من قبل از آن كه مرا نیابید. همانا بین اضلاع سینه من است علم بزرگی؛ آه آه، كه نمی یابم حمله آن را."" "537"

خاتمه

ما ختم می كنیم این مقام را به ذكر بعض احادیث شریفه در فضل این سوره مباركه؛ گرچه احادیث در فضل آن به قدری است كه از حوصله این مختصر خارج است.

در كافی شریف سند به حضرت باقر العلوم (ع) رساند كه فرمود: "كسی كه قرائت كند قُلْ هُوَ اللَّه احَد را یك مرتبه، مبارك شود بر او، و كسی كه دو

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 317

مرتبه بخواند، مبارك شود بر او و بر اهلش و كسی كه سه مرتبه بخواند، مبارك شود بر او و اهلش و بر همسایگانش. و كسی كه دوازده مرتبه بخواند، خداوند بنا كند از برای او در بهشت دوازده قصر؛ پس حفظه می گویند ما را ببرید قصرهای برادر خود فلان را ببینیم. و كسی كه صد مرتبه بخواند، آمرزیده شود گناه بیست و پنج سالش غیر از دماء و اموال. و كسی كه چهار صد مرتبه بخواند، از برای او است اجر چهار صد نفر شهید كه همه آنها اسب هایشان پی شده باشد و خون خودشان ریخته شده باشد. و كسی كه هزار مرتبه بخواند در یك شب و روز، نمی میرد تا آن كه ببیند مقام خود را در بهشت و یا دیده شود مقام او برایش." "538"

و هم در كافی شریف سند به حضرت باقر علیه السلام رساند كه گفت: "حضرت رسول صلّی اللَّه علیه و آله فرمود:" هر كس صد مرتبه قل هو اللَّه أحد بخواند وقتی كه در رختخواب خود می رود كه بخوابد، بیامرزد خداوند گناهان پنجاه سال او را."" "539"

و هم از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده كه فرمود: "پدرم می فرمود:" قل هو اللَّه أحد ثلث قرآن است؛ و قُلْ یا ایُّهَا الْكافِروُن ربع قرآن است."" "540"

و از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده كه "پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله نماز خواند بر سعد بن معاذ. پس فرمود:" هفتاد هزار ملائكه، كه جبرئیل در بین آنها بود، آمدند و نماز خواندند بر جنازه سعد. به جبرئیل گفتم: به چه چیزْ سعد مستحقّ نماز شما شد؟ گفت: به واسطه قرائت قل هو اللَّه أحد در حال ایستاده و نشسته و در حال سواری و پیادگی و در حال رفتن و آمدن.""54"

و در وسائل از مجالس و معانی الاخبار به اسناد خود از حضرت صادق

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 318

علیه السلام روایت نموده كه آن حضرت از پدرهای بزرگوار خود در حدیثی از سلمان رضی اللَّه عنه روایت فرمودند كه گفت: "از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله شنیدم كه می فرمود:" كسی كه قرائت كند قل هو اللَّه أحد را یك مرتبه، ثلث قرآن را قرائت كرده. و كسی كه دو مرتبه قرائت كند دو ثلث قرآن را قرائت كرده. و كسی كه سه مرتبه قرائت كند، ختم نموده قرآن را."" "542"

و در ثواب الاعمال است كه "كسی كه جمعه ای بر او بگذرد و قل هو اللَّه أحد را نخواند و بمیرد، می میرد به دین ابو لهب." "543"

و در مستدرك احادیث طولانی و بسیاری در فضیلت این سوره شریفه نقل نموده؛ هر كس می خواهد به آن كتاب و وسایل رجوع كند. "544" و الحمد للَّه.

فصل هفتم در شمّه ای از تفسیر سوره مباركه "قدر" به قدر مناسبت این اوراق

قَوْلُهُ تعَالی: إِنّا انْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ الْقَدْر در این آیه شریفه مطالب عالیه ایست كه اشاره ای به بعض آن خالی از فایده نیست:

مطلب اوّل در این كه در این آیه شریفه و بسیاری از آیات شریفه تنزیل قرآن را نسبت به ذات مقدّس خود دهد؛ چنانچه فرماید: إِنّا انْزَلْناهُ فی لَیْلَةٍ مُبارَكَة، "545" إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحَافِظُون، "546" الی غیر ذلك از آیات

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 322 فصل هفتم در شمه ای از تفسیر سوره مباركه"قدر" به قدر مناسبت این اوراق ..... ص : 318

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 319

شریفه. و در بعض آیات نسبت به جبرئیل كه روح الامین است می دهد؛ چنانچه فرماید: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْامین. "547"

علماء ظاهر در این مقامات گویند این از قبیل یا هامانُ ابْنِ لی صَرْحاً، "548" مَجاز است. نسبت تنزیل، مثلًا، به حق تعالی از باب آن است كه ذات مقدّس سبب تنزیل و آمر آن است. یا آن كه تنزیل نسبت به حقْ حقیقت است، و چون روح الامین واسطه است به او نیز نسبت دهند مجازاً. و این برای آن است كه نسبت فعل حق به خلق را چون نسبت فعل خلق به خلق انگاشته اند؛ پس، مأموریّت عزرائیل و جبرائیل را از حق تعالی چون مأموریّت هامان از فرعون، و بنّاها و معمارها از هامان دانند. و این قیاسی است بس باطل و مع الفارق. و فهمِ نسبتِ خلق به حق، و فعل خلق و خالق، از مهمّات معارف الهیّه و امّهات مسائل فلسفیّه است كه از آن، حلّ بسیاری مهمّات شود؛ از آن جمله مسئله جبر و تفویض است، كه این مطلب ما از شعب آن است.

باید دانست كه در علوم عالیه مقرّر و ثابت است كه جمیع دار تحقّق و مراتب وجود، صورت "فیض مقدّس" كه تجلّی اشراقی حق است، می باشد. و چنانچه "اضافه اشراقیّه" محض ربط و صرف فقر است، تعیّنات و صور آن نیز محض ربط می باشند و از خود حیثیّت و استقلالی ندارند. و به عبارت دیگر، تمام دار تحقّق فانی در حق، ذاتاً و صفتاً و فعلًا، هستند؛ زیرا كه اگر موجودی از موجودات در یكی از شئون ذاتیّه استقلال داشته باشد، چه در هویّت وجودیّه و چه در شئون آن، از حدود بقعه امكان خارج شود و به وجوب ذاتی مبدّل گردد. و این واضح البطلان است. و چون این لطیفه الهیّه در قلب راسخ شد و فؤادْ ذوق آن را چنانچه باید و شاید كرد، بر او سرّی از اسرار قدر كشف شود و لطیفه ای از حقیقت "امر بین الامرین"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 320

منكشف گردد.

پس، آثار و افعال كمالیّه را به همان نسبت كه به خلق نسبت دهند، به همان نسبت به حق نیز نسبت توان داد، بدون آن كه مجاز در هیچ طرف باشد. و این در نظر وحدت و كثرت و جمع بین الامرین متحقّق گردد. بلی، كسی كه در كثرت محض واقع است و از وحدت محجوب است، فعل را به خلق نسبت دهد و از حق غافل شود؛ چون ما محجوبان. و كسی كه وحدت در قلبش جلوه كند، از خلق محجوب شود و همه افعال را به حق نسبت دهد. و عارف محقّق جمع بین "وحدت" و "كثرت" كند: در عین حال كه فعل را به حق نسبت می دهد بی شائبه مجاز، به خلق نسبت دهد بی شائبه مجاز. و آیه شریفه وَ ما رَمَیْتَ اذْ رَمَیْتَ وَ لكنَّ اللَّه رَمی ، "549" كه در عین اثباتِ رمیْ نفی آن نمود، و در عین نفی اثبات فرموده، اشاره به همین مشرب احلای عرفانی و مسلك دقیق ایمانی است. و این كه گفتیم افعال و آثار كمالیّه، و نقایص را خارج نمودیم، چون كه نقایص به اعدام برگردد، و آن از تعیّنات وجود است و منسوب به حق نیست مگر بالعرض. و شرح این مبحث را در این اوراق نتوان داد.

و چون این مقدّمه معلوم شد، نسبت "تنزیل" به حق و جبرئیل، و "احیاء" به اسرافیل و حق، و "اماته" به عزرائیل و ملائكه موكّله به نفوس و حق، معلوم شود. و در قرآن شریف اشاره به این مطلب بسیار است. و این یكی از معارف قرآن است كه قبل از این كتاب شریف در آثار حكما و فلاسفه از آن عین و اثری نیست، و عائله بشریّه مرهون عطیّه این صحیفه الهیّه اند در این لطیفه، چون سایر معارف الهیّه قرآنیه.

مطلب دوم در اشاره به نكته آن كه فرموده است إنّا به صیغه جمع و أَنْزَلْنا به صیغه جمع.

بدان كه نكته آن، تفخیم مقام حق تعالی به مبدئیّت تنزیل این كتاب

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 321

شریف است. و شاید این جمعیت برای جمعیّت اسمائیّه باشد، و اشاره به آن باشد كه حق تعالی به جمیع شئون اسمائیّه و صفاتیّه مبدأ از برای این كتاب شریف است؛ و از این جهت، این كتاب شریف صورت احدیّت جمع جمیع اسماء و صفات و معرّف مقام مقدس حق به تمام شئون و تجلّیات است. و به عبارت دیگر، این صحیفه نورانیّه صورت "اسم اعظم" است، چنانچه انسان كامل نیز صورت اسم اعظم است؛ بلكه حقیقت این دو در حضرت غیب یكی است، و در عالم تفرقه از هم به حسب صورت متفرّق گردند، ولی باز به حسب معنا از هم متفرّق نشوند. و این یكی از معانی لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ "550" می باشد. و چنانچه حق تعالی بیدیِ الجلال و الجمال تخمیر طینت آدم اول و انسان كامل فرموده، بیدَی الجمال و الجلال تنزیل كتاب كامل و قرآن جامع فرموده. و شاید به همین جهت آن را "قرآن" نیز گویند؛ چه كه مقام احدیّتْ جمع وحدت و كثرت است. و از این جهت، این كتاب قابل نسخ و انقطاع نیست، زیرا كه اسم اعظم و مظاهر او ازلی و ابدی است و تمام شرایع دعوت به همین شریعت و ولایت محمّدیّه است.

و شاید به همین نكته كه در انّا انزلنا گفته شد، انّا عَرَضْنَا الْامانَة "551" نیز به صیغه جمع ذكر شده؛ زیرا كه امانت به حسب باطنْ حقیقت ولایت، و به حسب ظاهرْ شریعت یا دین اسلام یا قرآن یا نماز است.

مطلب سوم در اجمالی از كیفیّت نزول قرآن است و این از لطایف معارف الهیّه و از اسرار حقایق دینیّه است كه كم كسی می تواند به شمّه ای از آن اطلاع پیدا كند به طریق علمی. و جز كمّل از اولیاء، كه اوّل آنها خود وجود مبارك رسول ختمی است و پس از آن به دستگیری آن سرور دیگر از

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 322

اولیاء و اهل معارفند، كسی دیگر نتواند به طریق كشف و شهود از این لطیفه الهیّه مطّلع شود؛ زیرا كه مشاهده این حقیقت نشود جز به وصول به عالم وحی و خروج از حدود عوالم امكانی. و ما در این مقام به طریق اشاره و رمز بیانی از این حقیقت می كنیم.

باید دانست كه قلوبی كه به طریق سلوك معنوی و سفر باطنی سیر الی اللَّه می كنند و از منزل مظلم نفس و بیت انیّت و انانیّت مهاجرت می نمایند، دو طایفه اند به طریق كلی:

اول، آنان كه پس از اتمام سفر الی اللَّه، موت آنها را درك كند؛ و در همین حال جذبه و فنا و موت باقی مانند. و اینها اجرشان علی اللَّه و هو اللَّه است. اینها محبوبینی هستند كه در تحتِ "قِباب اللَّه" فانی، و كسی آنها را نشناسد و با كسی رابطه پیدا نكنند و آنها نیز جز حق كسی را نشناسند- اوْلِیائی تَحْتَ قِبابی، لا یَعْرِفُهُمْ غَیْری. "552"

طایفه دوم آنان هستند كه پس از تمامیّت سیر الی اللَّه و فی اللَّه، قابل آن هستند كه به خود رجوع كنند و حالت صحو و هشیاری برای آنها دست دهد. اینها آنان هستند كه به حسب تجلّی به فیض اقدس، كه "سرّ قدر" است، تقدیر استعداد آنها شده و آنها را برای تكمیل عباد و تعمیر بلاد انتخاب فرموده اند. اینها پس از اتصال به حضرت علمیّه و رجوع به حقایق اعیان، كشف سیر اعیان و اتّصال آنها را به حضرت قدس و سفر آنها را الی اللَّه و الی السّعاده نمایند، و مخلّع به خلعت نبوت شوند. و این كشفْ وحی الهی است قبل از تنزّل به عالم وحی جبرائیلی. و پس از آن كه از این عالم توجه به عوالم نازله كردند، كشف آنچه در اقلام عالیه و الواح قدسیّه است نمایند به قدر احاطه علمیّه و نشئه كمالیّه خود كه تابع حضرات اسمائیّه است. و اختلاف شرایع و نبوات بلكه جمیع اختلافات از آنجا است.

و در این مقام گاه شود كه آن حقیقت غیبیّه و سریره قدسیّه، كه در

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 327 فصل هفتم در شمه ای از تفسیر سوره مباركه"قدر" به قدر مناسبت این اوراق ..... ص : 318

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 323

حضرت علمیّه و اقلام و الواح عالیه مشهود شده، از طریق غیب نفس و سرّ روح شریف آنها به توسّط ملك وحی، كه حضرت جبرئیل است، تنزّل كند در قلب مبارك آنها. و گاهی جبرائیل "تمثّل مثالی" پیدا كند در حضرت "مثال" برای آنها، و گاهی "تمثّل مُلكی" پیدا كند؛ و از مكمن غیب به توسّط آن حقیقت تا مشهد عالم شهادت ظهور پیدا كند، و آن لطیفه الهیّه را تنزل دهد؛ و در هر نشئه از نشئات، صاحب وحی به طوری ادراك كند و مشاهده نماید: در حضرت علمیه به طوری، و در حضرت اعیان به طوری، و در حضرات اقلام به طوری، و در حضرات الواح به طوری، و در حضرت مثال به طوری، و در حس مشترك به طوری، و در شهادات مطلقه به طوری. و این، هفت مرتبه از تنزّل است، كه شاید نزول قرآن بر "سبعة احرف" "553" اشاره به این معنی باشد. و این معنی منافات ندارد با آنچه فرماید: قرآنُ واحدٌ مِنْ عِنْدِ واحِد "554" چنانچه معلوم است. و این مقام را تفصیلی است كه مناسب ذكر نیست.

مطلب چهارم در سرّ "هاء" غایب است در "انزلناه" چنانچه معلوم شد، از برای قرآن قبل از تنزّل در این نشئه، مقامات و كینونت هایی است: اول مقام او، كینونت علمیّه او است در حضرت غیبیّه به تكلّم ذاتی و مقارعه ذاتیّه به طریق احدیّت جمع. و ضمیر غایب شاید اشاره به آن مقام باشد، و برای افاده این معنی به ضمیر غیبت ذكر فرموده است؛ كانّه می فرماید همین قرآن نازل در "لیلة القدر" همان قرآن علمی در سرّ مكنون و غیبی در نشئه علمیّه است؛ كه او را از آن مراتب، كه در یك مقام متّحد با ذات و از تجلّیات اسمائیّه بود، نازل فرمودیم؛ و این حقیقت ظاهر همان سرّ الهی است. و این كتاب، كه در كسوه عبارات و الفاظ ظهور نموده، در مرتبه ذات به صورت تجلّیات

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 324

ذاتیّه، و در مرتبه فعل عین تجلّی فعلی است؛ چنانچه امیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه فرمود: انَّما كَلامُ هُ فِعْلُه. "555"

مطلب پنجم در بیان "لیلة القدر" و در آن مباحث بسیار و معارف بی شماری است كه علماء اعلام رضوان اللَّه علیهم به حسب مشارب و مسالك خود از آن بحث فرمودند؛ و ما در این اوراق بعض از آن را به طریق اشاره بیان می كنیم. و بعض از مطالب هم ذكری از آن نفرمودند كه ما اشاره به آن می كنیم در ضمن اموری.

اول: در وجه تسمیه "لیلة القدر" علماء اختلافاتی كردند. بعضی بر آنند كه چون صاحب شرف و منزلت است، و قرآنِ صاحبِ قدر به توسّطِ ملكِ صاحبِ قدر بر رسولِ صاحبِ قدر برای امّتِ صاحب قدر وارد شده است، لیلة القدرش گویند. و بعضی گفته اند كه برای آن "لیله قدر" به آن گویند كه تقدیر امور و آجال و ارزاق مردم در این شب می شود. و بعضی گفته اند به واسطه آن كه از كثرت ملائكه زمین تنگ شود، آن را قدر گویند. و آن از قبیل وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیهِ رِزْقُه "556" است. این حرف هایی است كه در این مقام گفته شده. و در هر یك از آن مقامات تحقیقاتی است كه اشاره به آن اجمالًا خالی از فایده نیست.

اما مطلب اول، كه به معنی صاحب منزلت و قدر بودن است. پس بدان كه كلامی در این مقام است كه مطلق زمان و مكان كه بعضی شریف و بعضی غیر شریف و بعضی سعد و بعضی نحس است، آیا از خود ذات زمان یا تشخّصات ذاتیّه آن است. و همین طور در مكان. یا آن كه به واسطه وقوع وقایع و حصول امور شریفه و خسیسه، بالعرض دارای آن مزیت شوند. و این گرچه مبحث مهمّ شریفی نیست و بحث در اطراف آن چندان مفید نیست، لكن ما به طریق اختصار از آن یاد كنیم.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 325

وجه ترجیحِ احتمالِ اول آن است كه ظاهر اخبار و آیاتی كه برای زمان و مكان شرافت یا نحوست اثبات نمودند، آن است كه صفت خود آنها است نه صفت به حال متعلّق. و چون مانع عقلی ندارد، حمل آنها بر ظاهرِ خود متعیّن است.

وجه ترجیح احتمال دوم آن است كه حقیقت زمان و مكان حقیقت واحده بلكه شخصیّت آنها نیز شخصیّت واحده است؛ و از این جهت، ممكن نیست شخصِ واحدْ در حكمْ متجزّی و مختلف شود. بنا بر این، ناچار آنچه وارد شده در شرافت یا نحوست، محمول بر وقایع و قضایای حاصله در آنها است. و این وجه برهانی نیست؛ زیرا كه زمان گرچه شخص واحد است، ولی چون متدرّج و ممتدّ است و حقیقت مقداریّه است، مانع ندارد كه بعضی اجزاء آن با بعضی دیگر در حكم و اثر مختلف باشد. و برهانی قائم نشده است كه هر شخص به هر طوری هست دارای دو حكم و دو اثر نمی شود، بلكه خلاف آن ظاهر است. مثلًا، افراد انسان با آن كه هر یك شخص واحد هستند، مع ذلك، در صورت جسمیّه آنها اختلافات كثیره هست؛ مثلًا، جلیدیّه و دماغ و قلب شریفتر و لطیفترند از اعضای دیگر، و همین طور قوای باطنه و ظاهره آن بعضی اشرف از بعضی هستند. و این برای آن است كه در این عالم انسان به نعت وحدت تامّه ظاهر نیست، گرچه شخص واحد است؛ ولی چون به نعت كثرت ظاهر است، احكام او نیز مختلف شود.

و اما وجه ترجیح احتمال اول نیز وجه صحیح دل دل پسندی نیست؛ زیرا كه مرجع این حرف به "اصالة الظّهور" و "اصالة الحقیقة"، مثلًا، می باشد. و در اصول معلوم شده است كه "اصالة الحقیقة" و "اصالة الظهور" برای آنست كه در مورد شكِ در مراد، تعیین مراد كند؛ نه پس از معلومیّتِ مراد، اثبات حقیقت نماید. تأمّل

__________________________________________________

1

(1) وجه تأمل آن است كه در اینجا از جهت دیگر می توان این دعوی را تقریر كرد و آن آنست كه ظاهر در نسبت دادن محمولی به موضوع آن است كه آن موضوع خود دارای آن حكم باشد و تمام موضوع باشد. چنانچه در باب اطلاق نیز شیخ استاد ما در علوم تقلید به این بیان بی احتیاج به مقدمات اطلاق اثبات اطلاق می كردند..

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 326

بنا بر این، هر دو وجه ممكن است، ولی وجه ثانی به نظر ارجح است. بنا بر این، شاید "لیلة القدر" برای آن صاحب "قدر" شده است كه شب وصال نبیّ ختمی و لیله وصول عاشق حقیقی به محبوب خود است. و در مباحث سابقه معلوم شد كه تنزّل ملائكه و نزول وحی پس از حصول فنا و قرب حقیقی است. و از اخبار كثیره و آیات شریفه نیز استفاده شود كه شرف و نحوست زمانها و مكانها به واسطه وقایع در آن است؛ و این با مراجعه معلوم شود. گرچه استفاده شرف ذاتی از بعض آنها نیز می شود.

و اما احتمال دیگر كه لیلة القدرش گویند: برای آن كه در آن تقدیر امور ایّام سنه شود. پس، بدان كه حقیقت "قضا" و "قدر" و كیفیّت آن، و مراتب ظهور آن، از اجلّ و اشرف علوم الهیّه است؛ و از باب كمال دقّت و لطافت آن، غور در اطراف آن برای نوع مردم منهیّ و موجب حیرت و ضلالت است. و از این جهت، این حقیقت را از اسرار شریعت و ودایع نبوت باید شمرد، و از بحث دقیق در اطراف آن باید صرف نظر كرد. و ما اشاره به یك مبحث آن، كه مناسب این مقام است، می كنیم. و آن آن است كه با آن كه تقدیر امور در علم حق تعالی در ازل آزال شده و از امور تدریجیّه نسبت به مقام منزّه علم ربوبی نیست، معنی "تقدیر" در هر سال، در لیله معیّنه، چیست؟

بدان كه از برای "قضا" و "قدر" مراتبی است كه به حسب آن مراتب و نشئات احكام آنها متفاوت شود. مرتبه اولی از آن، حقایقی است كه در حضرت علم به تجلّی به "فیض اقدس" تبع ظهور اسماء و صفاتْ تقدیر و اندازه گیری شود. و بعد از آن در اقلام عالیه و الواح عالیه، حسب ظهور، به تجلّی فعلی تقدیر و تحكیم شود. و در این مراتب تغییرات و تبدیلاتی واقع نشود. و قضایِ حتمِ لا یُبَدَّل، حقایق مجرّده واقعه در حضرات اعیان و نشئه علمیّه و نازله در اقلام و الواح مجرّده است. و پس از آن، حقایق به صور

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 327

برزخیّه و مثالیّه در الواح دیگر و عالم نازلتر ظهور كند، كه آن عالم "خیال منفصل" و "خیال الكلّ" است، كه به طریقه حكماء اشراق آن عالم را عالم "مُثُل معلّقه" گویند. و در این عالم تغییرات و اختلافاتی ممكن الوقوع بلكه واقع است. و پس از آن، تقدیرات و اندازه گیریها به توسّط ملائكه موكّله به عالم طبیعت است؛ كه در این لوحِ قدرْ تغییرات دائمی و تبدیلات همیشگی است، بلكه خودْ صورت سیّاله و حقیقت متصرّمه و متدرّجه است. و در این لوح، حقایق قابل شدّت و ضعف، و حركاتْ قابل سرعت و بطؤ و زیاده و نقیصه اند؛ و مع ذلك، وجهه "یلی اللّهی" و وجهه غیبی همین اشیا، كه جهت تدلّی به حق است و صورت ظهور "فیض منبسط" و "ظلّ ممدود" است و حقیقت "علم فعلی" حق است، به هیچ وجه تغییر و تبدیل در آن راه ندارد.

بالجمله، كلیّه تغییرات و تبدیلات و زیادی آجال و تقدیر ارزاق نزد حكماء در لوحِ "قدر علمی" كه "عالم مثال" است- و نزد نویسنده در لوح "قدر عینی" كه محل خود تقدیرات است- به دست ملائكه موكلّه به آن واقع شود. بنا بر این، مانعی ندارد كه چون "لیلة القدر" لیله توجه تامّ ولیّ كامل و ظهور سلطنت ملكوتیّه او است، به توسّط نفس شریف ولیّ كامل و امام هر عصر و قطب هر زمان- كه امروز حضرت بقیة اللَّه فی الارضین، سیدنا و مولانا و امامنا و هادینا، حجة بن الحسن العسكری ارواحنا لمَقدمه فداء است- تغییرات و تبدیلات در عالم طبع واقع شود. پس، هر یك از جزئیات طبیعت را خواهد بطیئ الحركة كند، و هر یك را خواهد سریع كند، و هر رزقی را خواهد توسعه دهد، و هر یك را خواهد تضییق كند. و این اراده اراده حق است، و ظل و شعاع اراده ازلیّه و تابع فرامین الهیّه است؛ چنانچه ملائكة اللَّه نیز از خود تصرّفی ندارند و تصرّفات همه، بلكه تمام ذرّات وجود، تصرّف الهی و از آن لطیفه غیبیّه الهیه است- فَاسْتَقِمْ كَما امِرْت. "557"

و اما آنچه گفته شده در احتمال دیگر، وجه تسمیه "لیلة القدر" كه چون

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 333 تتمة در ذكر بعض روایات كه در فضل"لیلة القدر" وارد شده ..... ص : 333

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 328

زمین از ملائكه تنگ شود لیلة القدرش گویند. این وجه گرچه بعید است، هر چند اعجوبه زمان، خلیل بن احمد "558" رضوان اللَّه علیه، فرموده، آنچه مورد بحث توان بود آن است كه ملائكة اللَّه از سنخ عالم طبیعت و مادّیّت نیستند؛ پس، معنای تنگی زمین چیست؟ بدان كه نظیر این مطلب در روایات شریفه وارد شده؛ مثل، قضیه تشییع سعد بن معاذ "559" رضی اللَّه عنه، و مثل فرش نمودن ملائكه بالهای خود را برای طالب علم. "560" و این یا از باب تمثّل ملائكه است به صور مثالیّه و تنزّل آنها است از عالم غیب به عالم مثال و تضییق ملكوت ارض است، یا تمثّل مُلكی آنها است در ملك ارض؛ گرچه باز این تمثّل را چشمهای طبیعی حیوانی نبیند. بالجمله، تضییق به اعتبار تمثّلات "مثالیّه" یا "ملكیّه" است.

امر دوم: در حقیقت "لیلة القدر". بدان كه از برای هر رقیقه حقیقتی، و برای هر صورتیِ مُلكی باطنی ملكوتی و غیبی است. و اهل معرفت گویند كه مراتب نزول حقیقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقیقت در افق تعیّنات، "لیالی" است؛ و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقیقت از آفاق تعیّنات، "ایام" است. و شرافت و نحوست "ایّام" و "لیالی" به حسب این بیان واضح شود.

و به اعتباری، قوس نزولْ لیلة القدرِ محمّدی است؛ و قوس صعودْ یوم القیامه احمدی است؛ زیرا كه این دو قوس مدِّ نور "فیض منبسط" است، كه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 329

"حقیقت محمّدیّه" است و تمام تعیّنات از تعیّن اوّلی "اسم اعظم" است. پس، در نظر وحدت، عالمْ شبِ قدر و روزِ قیامت است؛ و بیش از یك شب [و] روز نیست، كه آن تمام دار تحقّق و لیلة القدر محمّدی و یوم القیامه احمدی است. و كسی كه متحقّق به این حقیقت شود، همیشه در "لیلة القدر" و "یوم القیمة" است، و این با هم جمع شود.

و به اعتبار نظر كثرت، لیالی و ایّام پیدا شود. پس بعضی لیالی صاحب قدر است، و بعضی نیست. و در بین همه لیالی، بنیه احمدی و تعیّن محمّدی صلّی اللَّه علیه و آله، كه نور حقیقت وجود به جمیع شئون و اسماء و صفات و با كمال نوریّت و تمام حقیقت در افق آن غروب نموده است، لیلة القدر مطلق است؛ چنانچه یوم محمّدی یوم القیامه مطلق است. و دیگر لیالی و ایام، لیالی و ایام مقیّده است. و نزول قرآن در این بنیه شریفه و قلب مطهّر، نزول در "لیلة القدر" است. پس، قرآن هم جملةً در لیلة القدر نازل شده به طریق كشف مطلق كلی، و هم نجوماً در عرض بیست و سه سال در "لیلة القدر" نازل شده.

و شیخ عارف، شاه آبادی، "561" دام ظله می فرمودند كه دوره محمّدیه، "لیلة القدر" است. و این یا به اعتبار آن است كه تمام ادوار وجودیّه دوره محمّدیّه است؛ و یا به اعتبار آن است كه در این دوره اقطاب كمّل محمّدیّه و أئمّه هداة معصومین "لیالی قدر" می باشند. و دلالت بر آنچه احتمال دادیم از حقیقت لیلة القدر می كند حدیث شریف طولانی كه در تفسیر برهان از كافی شریف نقل فرموده و در آن حدیث است كه نصرانی گفت به حضرت موسی بن جعفر كه تفسیر باطنِ حم، وَ الكِتابِ المُبینِ انَّا انْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَكَةٍ انَّا كُنَّا مُنْذِرِینَ فِیها یُفْرَقُ كُلُّ امْرٍ حَكیم "562" چیست فرمود: "اما "حم" محمّد صلّی اللَّه علیه و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 330

آله است. و اما "كتاب مبین" امیر المؤمنین علی است. و اما "اللیلة" فاطمه علیها السلام است." "563"

و در روایتی، "لیالی عشر" به ائمّه طاهرین از حسن تا حسن تفسیر شده است. "564" و این یكی از مراتب "لیلة القدر" است كه حضرت موسی بن جعفر ذكر فرموده، و شهادت دهد بر آن كه "لیلة القدر" تمام دوره محمّدیّه است.

روایتی كه در تفسیر برهان از حضرت باقر نقل كند؛ و این روایت چون روایت شریفی است و به معارف چندی اشاره فرموده و از اسرار مهمّه ای كشف فرموده، ما تیمّناً عین آن حدیث را ذكر می كنیم:

قال رَحِمَهُ اللَّه، وَ عَن الشّیخ ابی جعفر الطوسی، عن رجاله، عن عبد اللَّه بن عجلان السّكونی، قالَ سَمِعْتُ أَبا جَعْفَر علیه السلام یقولُ: بَیْتُ علِیٍّ وَ فاطِمَةَ حُجْرَةُ رَسولِ اللَّه صلَّی اللَّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ سَقْفُ بَیْتِهمْ عَرْشُ رَبِّ الْعالَمینَ. و فی قَعْرِ بُیُوتِهِمْ فُرْجَةٌ مَكْشوُطَةٌ الَی العَرْشِ مِعْراجُ الوَحْی؛ و المَلائِكَةُ تَنْزِلُ عَلَیْهِمْ بالوَحْیِ صَباحاً وَ مَساءً وَ كُلَّ ساعةٍ وَ طَرْفَةِ عَیْنِ. و الملائِكَةُ لا یَنْقَطِعُ فَوْجُهُمْ: فَوْجٌ یَنْزِلُ، وَ فَوْجٌ یَصْعَدُ. وَ انَّ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالی كَشَفَ لإِبْراهیمَ عَلیه السَّلامُ عَنِ السَّماواتِ حَتّی ابْصَرَ الْعَرْشَ؛ وَ زادَ اللَّه فِی قُوَّةِ ناظِرِه. و انَّ اللَّه زادَ فی قُوَّةِ ناظِرِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَیْنِ عَلیهم السَّلام، و كانوا یُبْصِروُنَ العَرْشَ وَ لَا یَجِدُونَ لِبُیُوتِهِمْ سَقْفاً غَیْرَ العَرْشِ؛ فَبُیوُتُهُمْ مُسَقَّفَةٌ بِعَرْشِ الرَّحْمنِ. وَ مَعارِجُ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ امْرٍ سَلامٌ. قَالَ، قُلْتُ: مِنْ كُلِّ امْرٍ سَلامٌ؟ قالَ: بِكُلِّ امْرٍ. فَقُلْتُ: هذا التّنزیلُ؟ قال: نَعَم. "565"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 331

و تدبّر در این حدیث شریف ابوابی از معرفت به روی اهلش باز كند و شمّه ای از حقیقت ولایت و باطن "لیلة القدر" به آن مكشوف شود.

امر سوم بدان كه از برای "لیلة القدر" چنانچه حقیقت و باطنی است كه به آن اشاره شد، از برای آن صورت و مظهری است بلكه مظاهری است در عالم طبع. و چون مظاهر ممكن است در نقص و كمال فرقها كند، از این جهت ممكن است بین اقوال و اخباری كه در باب تعیین "لیلة القدر" وارد شده است جمع نمود به اینكه تمام آن لیالی شریفه كه در روایات است از مظاهر "لیلة القدر" است؛ الّا آن كه بعضی با بعضی در شرافت و كمال مظهریّت فرق دارد. و آن شب شریفی كه تمام ظهور "لیلة القدر" و شب وصل تامّ ختمی و وصول كامل خاتمی است، در تمام سال، یا در شهر مبارك رمضان، یا در عشر آخر آن، یا در لیالی ثلاثه، مختفی است. و در روایات عامّه و خاصّه نیز اختلافاتی است. و در روایات خاصه نیز به طریق تردید، در شب نوزدهم، و بیست و یكم، و بیست و سوم، مذكور شده. و گاهی تردید بین شب بیست و یكم، و بیست [و] سوم شده است.

شهاب بن عبد ربّه گوید: "گفتم به حضرت صادق علیه السلام كه مرا خبر ده به "لیلة القدر". فرمود:" شب بیست و یكم، و شب بیست و سوم."" "566"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 332

عبد الواحد بن المختار الانصاری گوید از حضرت باقر (ع) سؤال كردم از "لیلة القدر" فرمود: "در دو شب است: شب بیست و سوم، و شب بیست و یكم." گفتم: "یكی از آن دو را به تنهائی ذكر كن." فرمود: "چه می شود كه عمل كنی در دو شب كه یكی از آنها لیلة القدر است." "567"

حسّان بن علی گوید از حضرت صادق (ع) سؤال كردم از لیله قدر فرمود: "طلب كن آن را در نوزدهم، و بیست و یكم، و بیست و سوم." "568"

و سید عابد زاهد رضی اللَّه عنه در اقبال فرماید: "بدان كه این شب بیست و سوم از شهر رمضان، وارد شده است اخبار صریحه به اینكه لیله قدر است به مكاشفه و بیان. از آن جمله آن است كه روایت كنیم به اسناد خود تا سفیان بن السیط (السمط- خ ل) گفت:" گفتم به حضرت صادق علیه السلام تعیین فرما لیله قدر را برای من مفرداً." فرمود:" شب بیست و سوم." و از آن جمله آن است كه روایت كنیم به اسناد خود تا زراره از عبد الواحد بن المختار الأنصاری گفت:" سؤال كردم از حضرت باقر علیه السلام از لیله القدر." فرمود:" به خدا قسم خبر می دهم به تو و تعمیه نمی كنم به تو. آن اولْ شب از هفت شب آخر است."" پس از آن از زراره نقل می كنند كه گفته آن ماهی كه حضرت تعیین فرمود بیست و نه روز بود. "569" پس از آن روایات دیگر نقل كنند كه "لیله قدر" شب بیست و سوم است، كه از آن جمله است قضیه جهنی "570" كه معروف است.

تنبیه عرفانی

چنانچه در آن دو سوره مباركه كه گذشت گفته شد، اظهر آن است كه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 333

بسم اللَّه هر سوره متعلّق به خود آن سوره باشد. بنا بر این، در سوره مباركه "قدر" چنین می شود كه حقیقت شریفه قرآنیّه و لطیفه مقدّسه الهیّه را باسم اللَّه، كه حقیقت جمعیّه اسمائیّه و اسم اعظم ربوبی است و متعیّن به رحمت مطلقه "رحمانیّه" و "رحیمیّه" است، در لیلة القدر محمدیّه صلّی اللَّه علیه و آله نازل فرمودیم؛ یعنی، ظهور قرآن تبع ظهور جمعی الهیّت و قبض و بسط "رحیمیّت" و "رحمانیّت" است؛ بلكه حقیقت قرآن مقام ظهور حضرت اسم اللَّه الاعظم است به ظهور "رحمانیّت" و "رحیمیّت" و جامع جمع و تفصیل است؛ از این جهت، این كتاب شریف "قرآن" است و "فرقان" است؛ چنانچه روحانیّت رسول ختمی، و مقام مقدّس ولایت آن سرور، نیز قرآن و فرقان است و مقام احدیّت جمع و تفصیل است.

پس، ذات مقدّس به حسب این احتمال گویی چنین فرماید: ما به تجلّی به مقام اسم اعظم، كه مقام احدیّت جمع و تفصیل است، به ظهور رحمت "رحمانیّه" و "رحیمیّه" قرآن را تنزّل دادیم در لیله قدر محمدی. و چون در عالم فرق، بلكه فرق الفرق، فُرقانیّتی بین "قرآنین"، یعنی قرآن مكتوب منزل و قرآن منزل علیه یعنی كتاب الهی و حقیقت محمّدیّه، حاصل شده، در لیله وصال وصل بین القرآنین و جمع بین الفرقانین فرمودیم؛ و به این اعتبار نیز این شب "لیله قدر" [است ] ولی قدر آن را به آن طور كه شاید، جز خود حضرت خاتم النبیین صلّی اللَّه علیه و آله كه صاحب لیلة القدر است بالاصالة و اوصیاء معصومین او كه صاحب آنند بالتّبعیّة، كسی نداند.

تتمة در ذكر بعض روایات كه در فضل "لیلة القدر" وارد شده

از آن جمله روایاتی است كه عارف باللَّه، سید بن طاوس رضی اللَّه عنه در كتاب شریف اقبال نقل فرموده، می فرماید: "در كتاب یواقیت، تألیف ابو الفضل بن محمد الهروی، یافتم اخباری در فضل لیلة القدر." تا آن كه می گوید از پیغمبر نقل است كه فرمود: "موسی گفت:" الهی من قرب تو را می خواهم." فرمود:" قرب من از برای كسی است كه بیدار باشد در شب آداب الصلوة(آداب نماز) متن 340 تنبیه عرفانی ..... ص : 337

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 334

قدر." گفت:" الهی رحمت تو را می خواهم." فرمود:" رحمت من برای كسی است كه رحم كند فقرا را در شب قدر." گفت:" خدایا من گذشتن از صراط را می خواهم." فرمود:" این برای كسی است كه تصدّق كند به صدقه ای در شب قدر." گفت:" خدایا از درختهای بهشت و میوه های آن می خواهم." فرمود:" این برای كسی است كه تسبیح كند به تسبیحه ای در شب قدر." گفت:" خدایا نجات می خواهم." فرمود:" نجات از آتش؟" گفت:" آری." فرمود:" این برای كسی است كه استغفار كند در شب قدر." گفت:" خدایا رضای تو را می خواهم." فرمود:" خشنودی من از برای كسی است كه دو ركعت نماز بخواند در شب قدر.""

و هم از آن كتاب از پیغمبر منقول است كه فرمود: "گشوده شود درهای آسمان در شب قدر؛ پس، نیست بنده ای كه نماز بخواند در آن مگر آن كه بنویسد خداوند تعالی از برای او به هر سجده ای درختی در بهشت كه اگر سیر كند سواری در سایه آن صد سال، تمام نكند آن را. و به هر ركعتی (ركوعی) خانه ای در بهشت از دُرّ و یاقوت و زبر جد و لؤلؤ. و به هر آیه ای تاجی از تاجهای بهشت. و به هر تسبیحی مرغی از نفایس مرغها. و به هر جلسه ای درجه ای از درجات بهشت. و به هر تشهّدی غرفه ای از غرفه های بهشت. و به هر سلامی حُلّه ای از حُلّه های بهشت. و وقتی منفجر شود عمود صبح، عطا كند او را خداوند از زنهای با الفت و انس كه پستانهای آنها از زیر جامع برجسته و پیدا باشد، و از كنیزهای خوش خلق مهذّب، و از پسرهای مخلّد، و از طائرهای نجیب، و از ریحانهای معطّر، و نهرهای جاری، و نعمتهای رضایت بخش، و تحفه ها و هدیه ها و خلعتها و كرامتها، و آنچه نفس اشتها داشته باشد و چشم لذّت یابد. و شماها در آن مخلّد هستید.

و هم از آن كتاب از حضرت باقر علیه السلام نقل است كه: "كسی كه احیاء كند شب قدر را، آمرزیده شود گناهان او گرچه به عدد ستارگان آسمان و وزن كوهها و كیل دریاها باشد." "571" و اخبار در فضل آن بیش از آن است كه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 335

در این اوراق نوشته شود.

* قوله تعالی: و مَا ادْریكَ ما لَیْلَةُ الْقَدْر این تركیب برای تفخیم و تعظیم و بزرگی مطلب است و عظمت حقیقت، خصوصاً به ملاحظه متكلّم و مخاطب. با آن كه حق تعالی جلّت قدرته متكلّم است و رسول اكرم صلّی اللَّه علیه و آله مخاطب است، با این وصف، به قدری گاهی مطلب با عظمت است كه اظهار آن در نسج الفاظ و تركیب حروف و كلمات ممكن نیست؛ كانّه می فرماید: لیلة القدر نمی دانی چه حقیقت با عظمتی است؛ حقیقت آن را نتوان بیان نمود و نسج و نظم حروف و كلمات در خور آن حقیقت نیست. و لهذا با آن كه كلمه "ما" برای بیان حقیقت است، از بیان آن صرف نظر فرمود و فرمود: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْر: به خواصّ و آثار آن معرفی آن را فرمود، چه كه بیان حقیقت ممكن نیست. و از این جا نیز می توان حدس قوی زد به اینكه حقیقت "لیلة القدر" و باطنش غیر از این صورت و ظاهر است. گرچه این ظاهر نیز با اهمیّت و عظمت است، ولی نه به آن مثابه كه نسبت به رسول اللَّه، ولیّ مطلق و محیط به كلّ عوالم، این نحو تعبیر شود.

ان قُلْتَ: بنا بر آن احتمال كه مذكور شد كه باطن "لیلة القدر" حقیقت و بنیه خود رسول مكرّم باشد كه در آن محتجب است شمس حقیقت به تمام شئون، اشكال بالاتر شود، زیرا كه به خود آن سرور نتوان گفت كه تو نمی دانی كه "لیلة القدر" كه صورت مُلكی خود تو است چیست.

قلتُ: این مطلب را سرّی و این لطیفه را باطنی است، و ذلك لِمَنْ أَلْقَی السّمْعَ وَ هُوَ شَهید. "572" ای عزیز، بدان كه چون در باطن "لیلة القدر" حقیقی، یعنی بنیه و صورت مُلكی یا عین ثابت محمّدی صلّی اللَّه علیه و آله، جلوه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 336

اسم اعظم و تجلّی احدی جمعی الهی است، از این جهت تا عبد سالك الی اللَّه، یعنی رسول ختمی صلّی اللَّه علیه و آله، در حجاب خود است، نتواند آن باطن را و آن حقیقت را مشاهده فرمود. چنانچه درباره موسی بن عمران علی نبیّنا و آله و علیه السلام در قرآن شریف وارد شد كه: لَنْ تَرانی 57"

یا مُوسی . با آن كه تجلّی ذاتی یا صفاتی از برای آن سرور شد به دلیل فلمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ موُسی صَعِقاً، "574" و به دلیل فقرات دعای شریف عظیم الشأن "سمات" چنانچه پر واضح است. و این را نكته نیز آن است كه: ای موسی، تا در حجاب موسوی و احتجاب خودی هستی، امكان مشاهده نیست. مشاهده جمال جمیل برای كسی است كه از خود بیرون رود؛ و چون از خود بیرون رفت، به چشم حق ببیند، و چشم حق حق بین خواهد بود. پس، جلوه اسم اعظم، كه صورت كمالیّه "لیلة القدر" است، با احتجاب به خودی نتوان دید. پس، این تعبیر بنا بر این تحقیق صحیح و به موقع خواهد بود.

ان قلت: لیلة القدر نفس بنیه احمدی است به اعتبار احتجاب شمس حقیقت در آن، نه نفس شمس تا این توجیه صحیح باشد.

قلتُ: به لسان اهل نظر، شیئیّتِ شی ء به صورت كمالیّه آن شی ء است؛ و اشیاءِ ذواتِ اسباب، خصوصاً سبب الهی، شناخته نشود به حقیقت مگر به شناختن اسباب آنها. و به لسان اهل معرفت، نسبت ظاهر و باطن و جلوه و متجلّی نسبت دو امر مفارق نیست، بلكه یك حقیقت گاهی جلوه ظهوری كند و گاهی جلوه بطونی؛ چنانچه عارف معروف فرماید:

ما عدمهاییم هستی ها نما تو وجود مطلق و هستی ما

این سخن به قول عارف رومی پایان ندارد و صرف نظر از آن اولی است.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 337

* قوله تعالی: لَیْلَةُ القَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلفِ شَهْر اگر ملاحظه صورت ظاهر مُلكیّه "لیلة القدر" را كنیم، خیریّت آن از "الف شهر" یعنی هزار ماهی كه در آن لیلة القدر نباشد. یا "لیلة القدر" و عبادت و طاعت در آن بهتر است از هزار ماه كه اسرائیلی ها حمل سلاح می كردند و در راه خدا جهاد می كردند. یا آن كه "لیلة القدر" بهتر است از هزار ماه سلطنت بنی امیه لعنهم اللَّه؛ چنانچه در روایات شریفه است. "575"

و اگر ملاحظه حقیقت "لیلة القدر" شود، "الف شهر" ممكن است كنایه از جمیع موجودات باشد، به اعتبار آن كه "الف" عدد كامل است، و مراد از "شهر" انواع است. یعنی، بنیه شریفه محمّدیّه كه انسان كامل است از هزار نوع كه جمیع موجودات می باشد بهتر است؛ چنانچه بعضی از اهل معرفت گفته است. "576"

و احتمال دیگری به نظر نویسنده آمده. و آن آن است كه "لیلة القدر" اشاره باشد به مظهر اسم اعظم؛ یعنی، مرآت تامّ محمّدی صلّی اللَّه علیه و آله. و "هزار شهر" عبارت باشد از مظهر اسماء دیگر. و چون از برای حق تعالی هزار [و] یك اسم است، و یك اسم "مستأثر" در علم غیب است، از این جهت "لیلة القدر" نیز مستأثر است، و لیله قدرِ بنیه محمّدی نیز اسم مستأثر است. از این جهت، بر اسم مستأثر كسی جز ذات مقدّس رسول ختمی صلّی اللَّه علیه و آله اطلاع پیدا نكند.

تنبیه عرفانی

باید دانست كه چنانچه ولیّ كامل و نبیّ ختمی صلّی اللَّه علیه و آله "لیلة

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 338

القدر" است به اعتبار بطون اسم اعظم در او و احتجاب حق به جمیع شئون در او، همین طور "یوم القدر" نیز هست به اعتبار ظهور شمس حقیقت و بروز اسم جامع از افق تعیّن او؛ چنانچه "یوم القیمة" نیز خود آن سرور است.

بالجمله، آن ذات مقدّس شب و روز "قدر" است؛ و روز قیامت نیز روز قدر است. بنا بر این، نكته این كه از سایر مظاهر به "شهر" و از این مظهر مقدّس تامّ به "لیله" تعبیر شده است، شاید آن باشد كه مبدأ شهور و سنینْ یوم و لیله است؛ چنانچه واحدْ مبدأ عدد است. و آن سرور به باطن حقیقت، كه اسم اعظم است، مبدأ سایر اسماء است؛ و به تعیّن و عین ثابت خود، اصل شجره طیّبه و مبدأ تعیّنات است. تَدَبَّرْ تَعْرِفْ وَ اغْتَنِم.

* قوله تعالی: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر در این آیه شریفه مطالبی است كه به طریق اجمال بعضی از آن را مذكور می داریم.

امر اول در ذكر صنوف ملائكة اللَّه تعالی و اشاره به حقیقت آنها علی الاجمال. بدان كه بین محدّثین و محقّقین اختلاف است در تجرّد و تجسّم ملائكة اللَّه. كافّه حكماء و محقّقین و بسیاری از محقّقین فقهاء قائل به تجرّد آنها و تجرّد نفس ناطقه شدند، و بر آن برهانهای متین اقامه فرمودند. و از بسیاری از روایات و آیات شریفه نیز استفاده تجرّد شود؛ چنانچه محدّث محقّق، مولانا محمّد تقی مجلسی، پدر بزرگوار مرحوم مجلسی، در شرح فقیه در ذیل بعضی روایات فرموده است كه این دلالت كند بر تجرّد نفس ناطقه. "577"

و بعضی از محدّثین بزرگ قائل به عدم تجرّد شدند. و غایت آنچه دلیل

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 339

آورده اند این است كه قول به تجرّد منافی با شریعت است؛ و تصریح نموده اند به این كه مجرّدی جز ذات مقدّس حقّ نیست. و این كلام بسیار ضعیفی است؛ زیرا كه عمده نظر آنها دو امر شاید باشد: یكی، قضیّه حدوث زمانی عالم، كه توهّم شده مجرّد بودنِ موجودی جز حق با آن منافی است. و یكی، فاعل مختار بودن حق تعالی است، كه گمان نمودند با تجرّد عالم عقل و ملائكة اللَّه مخالف است. و این هر دو مسأله از مسائل معنونه است در علوم عالیه. و عدم تنافی این قبیل مسائل با موجود مجرّد به وضوح پیوسته. بلكه قول به عدم تجرّد نفوس ناطقه و عالم عقل و ملائكة اللَّه با بسیاری از مسائل الهیّه و كثیری از عقاید حقّه منافی است، كه اكنون مجال بیان آنها نیست. و حدوث زمانی عالم، به آن طور كه این دسته گمان نمودند، منافی با اصل مسئله حدوث زمانی است، فضلًا از آن كه با بسیاری از قواعد الهیّه نیز مخالف است.

و حق در نزد نویسنده موافق با عقل و نقل آن است كه از برای ملائكة اللَّه اصنافی است كثیره، كه بسیاری از آنها مجرّدند و بسیاری از آنها جسمانی برزخی هستند- و ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلّا هُو. "578"

و اصناف آنها به حسب تقسیم كلّی آن است كه گفته اند موجودات ملكوتیّه بر دو قسم است: یكی آن كه تعلّق به عالم اجسام ندارد، نه تعلّق حلولی و نه تعلّق تدبیری. و دیگر آن كه به یكی از این دو وجه تعلّق داشته باشد.

و طایفه اولی دو قسمند:

یك قسم آنان كه به آنها ملائكه "مهیِّمه" گویند. و آنها آنانند كه مستغرق در جمال جمیل و متحیّر در ذات جلیل می باشند و از دیگر خلایق غافل و به دیگر موجودات توجّه ندارند.

و در اولیاء خدا نیز یك طایفه هستند كه چنین می باشند. و چنانچه ما مستغرق بحر ظلمانی طبیعت هستیم و از عالم غیب و ذات ذو الجلال، با آن

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 340

كه ظاهر بالذّات و هر ظهوری پرتو ظهور او است، بكلی غافل هستیم، آنها از عالم و هر چه در او است غافل و به حق و جمال جمیل او مشغولند. و در روایت است كه خداوند مخلوقاتی دارد كه نمی دانند خداوند آدم و ابلیس را خلق فرموده. "579"

قسم دوم آنان هستند كه خدای تعالی آنها را وسایط رحمت وجود خود قرار داده؛ و آنها مبادی سلسله موجودات و غایت اشواق آنها هستند. و این طایفه را "اهل جبروت" گویند. و مقدّم و رئیس آنها "روح اعظم" است. و شاید آیه شریفه تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الروُّح نیز اشاره باشد به این طایفه از ملائكة اللَّه. و اختصاص به ذكر "روح"، با آن كه از ملائكه است، برای عظمت او است؛ چنانچه در آیه شریفه یَوْمَ یَقوُمُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا "580" نیز اشاره به همین است. و به اعتباری روح را "قلم اعلی" گویند؛ چنانچه فرماید: اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه الْقَلَمُ. "581" و به اعتباری او را "عقل اوّل" گویند؛ چنانچه فرماید: اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه الْعَقْلُ. "582" و بعضی روح را "جبرائیل" دانند. و فلاسفه جبرائیل را آخرْ ملائكه كرّوبیّین دانند؛ و او را "روح القدس" دانند؛ و روح را اول ملائكه كروبیّین دانند. و در روایات شریفه نیز فرموده كه "روح اعظم" از جبرئیل است؛ چنانچه از كافی شریف منقول است كه ابو بصیر گوید: "سؤال كردم از حضرت صادق سلام اللَّه علیه از قول خدای تعالی: یَسْئَلوُنَكَ عَنِ الروُّحِ قُلِ الروُّحُ مِنْ امْرِ رَبّیِ. فرمود:" خلقی است اعظم از جبرئیل و میكائیل. با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بود، و با ائمّه علیهم السلام هست. و او از ملكوت می باشد."" "583" و در بعض روایات است كه "روح" از ملائكه

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 338 تنبیه عرفانی ..... ص : 337

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 334

قدر." گفت:" الهی رحمت تو را می خواهم." فرمود:" رحمت من برای كسی است كه رحم كند فقرا را در شب قدر." گفت:" خدایا من گذشتن از صراط را می خواهم." فرمود:" این برای كسی است كه تصدّق كند به صدقه ای در شب قدر." گفت:" خدایا از درختهای بهشت و میوه های آن می خواهم." فرمود:" این برای كسی است كه تسبیح كند به تسبیحه ای در شب قدر." گفت:" خدایا نجات می خواهم." فرمود:" نجات از آتش؟" گفت:" آری." فرمود:" این برای كسی است كه استغفار كند در شب قدر." گفت:" خدایا رضای تو را می خواهم." فرمود:" خشنودی من از برای كسی است كه دو ركعت نماز بخواند در شب قدر.""

و هم از آن كتاب از پیغمبر منقول است كه فرمود: "گشوده شود درهای آسمان در شب قدر؛ پس، نیست بنده ای كه نماز بخواند در آن مگر آن كه بنویسد خداوند تعالی از برای او به هر سجده ای درختی در بهشت كه اگر سیر كند سواری در سایه آن صد سال، تمام نكند آن را. و به هر ركعتی (ركوعی) خانه ای در بهشت از دُرّ و یاقوت و زبر جد و لؤلؤ. و به هر آیه ای تاجی از تاجهای بهشت. و به هر تسبیحی مرغی از نفایس مرغها. و به هر جلسه ای درجه ای از درجات بهشت. و به هر تشهّدی غرفه ای از غرفه های بهشت. و به هر سلامی حُلّه ای از حُلّه های بهشت. و وقتی منفجر شود عمود صبح، عطا كند او را خداوند از زنهای با الفت و انس كه پستانهای آنها از زیر جامع برجسته و پیدا باشد، و از كنیزهای خوش خلق مهذّب، و از پسرهای مخلّد، و از طائرهای نجیب، و از ریحانهای معطّر، و نهرهای جاری، و نعمتهای رضایت بخش، و تحفه ها و هدیه ها و خلعتها و كرامتها، و آنچه نفس اشتها داشته باشد و چشم لذّت یابد. و شماها در آن مخلّد هستید.

و هم از آن كتاب از حضرت باقر علیه السلام نقل است كه: "كسی كه احیاء كند شب قدر را، آمرزیده شود گناهان او گرچه به عدد ستارگان آسمان و وزن كوهها و كیل دریاها باشد." "571" و اخبار در فضل آن بیش از آن است كه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 335

در این اوراق نوشته شود.

* قوله تعالی: و مَا ادْریكَ ما لَیْلَةُ الْقَدْر این تركیب برای تفخیم و تعظیم و بزرگی مطلب است و عظمت حقیقت، خصوصاً به ملاحظه متكلّم و مخاطب. با آن كه حق تعالی جلّت قدرته متكلّم است و رسول اكرم صلّی اللَّه علیه و آله مخاطب است، با این وصف، به قدری گاهی مطلب با عظمت است كه اظهار آن در نسج الفاظ و تركیب حروف و كلمات ممكن نیست؛ كانّه می فرماید: لیلة القدر نمی دانی چه حقیقت با عظمتی است؛ حقیقت آن را نتوان بیان نمود و نسج و نظم حروف و كلمات در خور آن حقیقت نیست. و لهذا با آن كه كلمه "ما" برای بیان حقیقت است، از بیان آن صرف نظر فرمود و فرمود: لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْر: به خواصّ و آثار آن معرفی آن را فرمود، چه كه بیان حقیقت ممكن نیست. و از این جا نیز می توان حدس قوی زد به اینكه حقیقت "لیلة القدر" و باطنش غیر از این صورت و ظاهر است. گرچه این ظاهر نیز با اهمیّت و عظمت است، ولی نه به آن مثابه كه نسبت به رسول اللَّه، ولیّ مطلق و محیط به كلّ عوالم، این نحو تعبیر شود.

ان قُلْتَ: بنا بر آن احتمال كه مذكور شد كه باطن "لیلة القدر" حقیقت و بنیه خود رسول مكرّم باشد كه در آن محتجب است شمس حقیقت به تمام شئون، اشكال بالاتر شود، زیرا كه به خود آن سرور نتوان گفت كه تو نمی دانی كه "لیلة القدر" كه صورت مُلكی خود تو است چیست.

قلتُ: این مطلب را سرّی و این لطیفه را باطنی است، و ذلك لِمَنْ أَلْقَی السّمْعَ وَ هُوَ شَهید. "572" ای عزیز، بدان كه چون در باطن "لیلة القدر" حقیقی، یعنی بنیه و صورت مُلكی یا عین ثابت محمّدی صلّی اللَّه علیه و آله، جلوه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 336

اسم اعظم و تجلّی احدی جمعی الهی است، از این جهت تا عبد سالك الی اللَّه، یعنی رسول ختمی صلّی اللَّه علیه و آله، در حجاب خود است، نتواند آن باطن را و آن حقیقت را مشاهده فرمود. چنانچه درباره موسی بن عمران علی نبیّنا و آله و علیه السلام در قرآن شریف وارد شد كه: لَنْ تَرانی 57"

یا مُوسی . با آن كه تجلّی ذاتی یا صفاتی از برای آن سرور شد به دلیل فلمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ موُسی صَعِقاً، "574" و به دلیل فقرات دعای شریف عظیم الشأن "سمات" چنانچه پر واضح است. و این را نكته نیز آن است كه: ای موسی، تا در حجاب موسوی و احتجاب خودی هستی، امكان مشاهده نیست. مشاهده جمال جمیل برای كسی است كه از خود بیرون رود؛ و چون از خود بیرون رفت، به چشم حق ببیند، و چشم حق حق بین خواهد بود. پس، جلوه اسم اعظم، كه صورت كمالیّه "لیلة القدر" است، با احتجاب به خودی نتوان دید. پس، این تعبیر بنا بر این تحقیق صحیح و به موقع خواهد بود.

ان قلت: لیلة القدر نفس بنیه احمدی است به اعتبار احتجاب شمس حقیقت در آن، نه نفس شمس تا این توجیه صحیح باشد.

قلتُ: به لسان اهل نظر، شیئیّتِ شی ء به صورت كمالیّه آن شی ء است؛ و اشیاءِ ذواتِ اسباب، خصوصاً سبب الهی، شناخته نشود به حقیقت مگر به شناختن اسباب آنها. و به لسان اهل معرفت، نسبت ظاهر و باطن و جلوه و متجلّی نسبت دو امر مفارق نیست، بلكه یك حقیقت گاهی جلوه ظهوری كند و گاهی جلوه بطونی؛ چنانچه عارف معروف فرماید:

ما عدمهاییم هستی ها نما تو وجود مطلق و هستی ما

این سخن به قول عارف رومی پایان ندارد و صرف نظر از آن اولی است.

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 337

* قوله تعالی: لَیْلَةُ القَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلفِ شَهْر اگر ملاحظه صورت ظاهر مُلكیّه "لیلة القدر" را كنیم، خیریّت آن از "الف شهر" یعنی هزار ماهی كه در آن لیلة القدر نباشد. یا "لیلة القدر" و عبادت و طاعت در آن بهتر است از هزار ماه كه اسرائیلی ها حمل سلاح می كردند و در راه خدا جهاد می كردند. یا آن كه "لیلة القدر" بهتر است از هزار ماه سلطنت بنی امیه لعنهم اللَّه؛ چنانچه در روایات شریفه است. "575"

و اگر ملاحظه حقیقت "لیلة القدر" شود، "الف شهر" ممكن است كنایه از جمیع موجودات باشد، به اعتبار آن كه "الف" عدد كامل است، و مراد از "شهر" انواع است. یعنی، بنیه شریفه محمّدیّه كه انسان كامل است از هزار نوع كه جمیع موجودات می باشد بهتر است؛ چنانچه بعضی از اهل معرفت گفته است. "576"

و احتمال دیگری به نظر نویسنده آمده. و آن آن است كه "لیلة القدر" اشاره باشد به مظهر اسم اعظم؛ یعنی، مرآت تامّ محمّدی صلّی اللَّه علیه و آله. و "هزار شهر" عبارت باشد از مظهر اسماء دیگر. و چون از برای حق تعالی هزار [و] یك اسم است، و یك اسم "مستأثر" در علم غیب است، از این جهت "لیلة القدر" نیز مستأثر است، و لیله قدرِ بنیه محمّدی نیز اسم مستأثر است. از این جهت، بر اسم مستأثر كسی جز ذات مقدّس رسول ختمی صلّی اللَّه علیه و آله اطلاع پیدا نكند.

تنبیه عرفانی

باید دانست كه چنانچه ولیّ كامل و نبیّ ختمی صلّی اللَّه علیه و آله "لیلة

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 338

القدر" است به اعتبار بطون اسم اعظم در او و احتجاب حق به جمیع شئون در او، همین طور "یوم القدر" نیز هست به اعتبار ظهور شمس حقیقت و بروز اسم جامع از افق تعیّن او؛ چنانچه "یوم القیمة" نیز خود آن سرور است.

بالجمله، آن ذات مقدّس شب و روز "قدر" است؛ و روز قیامت نیز روز قدر است. بنا بر این، نكته این كه از سایر مظاهر به "شهر" و از این مظهر مقدّس تامّ به "لیله" تعبیر شده است، شاید آن باشد كه مبدأ شهور و سنینْ یوم و لیله است؛ چنانچه واحدْ مبدأ عدد است. و آن سرور به باطن حقیقت، كه اسم اعظم است، مبدأ سایر اسماء است؛ و به تعیّن و عین ثابت خود، اصل شجره طیّبه و مبدأ تعیّنات است. تَدَبَّرْ تَعْرِفْ وَ اغْتَنِم.

* قوله تعالی: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْر در این آیه شریفه مطالبی است كه به طریق اجمال بعضی از آن را مذكور می داریم.

امر اول در ذكر صنوف ملائكة اللَّه تعالی و اشاره به حقیقت آنها علی الاجمال. بدان كه بین محدّثین و محقّقین اختلاف است در تجرّد و تجسّم ملائكة اللَّه. كافّه حكماء و محقّقین و بسیاری از محقّقین فقهاء قائل به تجرّد آنها و تجرّد نفس ناطقه شدند، و بر آن برهانهای متین اقامه فرمودند. و از بسیاری از روایات و آیات شریفه نیز استفاده تجرّد شود؛ چنانچه محدّث محقّق، مولانا محمّد تقی مجلسی، پدر بزرگوار مرحوم مجلسی، در شرح فقیه در ذیل بعضی روایات فرموده است كه این دلالت كند بر تجرّد نفس ناطقه. "577"

و بعضی از محدّثین بزرگ قائل به عدم تجرّد شدند. و غایت آنچه دلیل

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 343 تنبیه عرفانی ..... ص : 337

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 339

آورده اند این است كه قول به تجرّد منافی با شریعت است؛ و تصریح نموده اند به این كه مجرّدی جز ذات مقدّس حقّ نیست. و این كلام بسیار ضعیفی است؛ زیرا كه عمده نظر آنها دو امر شاید باشد: یكی، قضیّه حدوث زمانی عالم، كه توهّم شده مجرّد بودنِ موجودی جز حق با آن منافی است. و یكی، فاعل مختار بودن حق تعالی است، كه گمان نمودند با تجرّد عالم عقل و ملائكة اللَّه مخالف است. و این هر دو مسأله از مسائل معنونه است در علوم عالیه. و عدم تنافی این قبیل مسائل با موجود مجرّد به وضوح پیوسته. بلكه قول به عدم تجرّد نفوس ناطقه و عالم عقل و ملائكة اللَّه با بسیاری از مسائل الهیّه و كثیری از عقاید حقّه منافی است، كه اكنون مجال بیان آنها نیست. و حدوث زمانی عالم، به آن طور كه این دسته گمان نمودند، منافی با اصل مسئله حدوث زمانی است، فضلًا از آن كه با بسیاری از قواعد الهیّه نیز مخالف است.

و حق در نزد نویسنده موافق با عقل و نقل آن است كه از برای ملائكة اللَّه اصنافی است كثیره، كه بسیاری از آنها مجرّدند و بسیاری از آنها جسمانی برزخی هستند- و ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلّا هُو. "578"

و اصناف آنها به حسب تقسیم كلّی آن است كه گفته اند موجودات ملكوتیّه بر دو قسم است: یكی آن كه تعلّق به عالم اجسام ندارد، نه تعلّق حلولی و نه تعلّق تدبیری. و دیگر آن كه به یكی از این دو وجه تعلّق داشته باشد.

و طایفه اولی دو قسمند:

یك قسم آنان كه به آنها ملائكه "مهیِّمه" گویند. و آنها آنانند كه مستغرق در جمال جمیل و متحیّر در ذات جلیل می باشند و از دیگر خلایق غافل و به دیگر موجودات توجّه ندارند.

و در اولیاء خدا نیز یك طایفه هستند كه چنین می باشند. و چنانچه ما مستغرق بحر ظلمانی طبیعت هستیم و از عالم غیب و ذات ذو الجلال، با آن

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 340

كه ظاهر بالذّات و هر ظهوری پرتو ظهور او است، بكلی غافل هستیم، آنها از عالم و هر چه در او است غافل و به حق و جمال جمیل او مشغولند. و در روایت است كه خداوند مخلوقاتی دارد كه نمی دانند خداوند آدم و ابلیس را خلق فرموده. "579"

قسم دوم آنان هستند كه خدای تعالی آنها را وسایط رحمت وجود خود قرار داده؛ و آنها مبادی سلسله موجودات و غایت اشواق آنها هستند. و این طایفه را "اهل جبروت" گویند. و مقدّم و رئیس آنها "روح اعظم" است. و شاید آیه شریفه تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الروُّح نیز اشاره باشد به این طایفه از ملائكة اللَّه. و اختصاص به ذكر "روح"، با آن كه از ملائكه است، برای عظمت او است؛ چنانچه در آیه شریفه یَوْمَ یَقوُمُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا "580" نیز اشاره به همین است. و به اعتباری روح را "قلم اعلی" گویند؛ چنانچه فرماید: اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه الْقَلَمُ. "581" و به اعتباری او را "عقل اوّل" گویند؛ چنانچه فرماید: اوَّلُ ما خَلَقَ اللَّه الْعَقْلُ. "582" و بعضی روح را "جبرائیل" دانند. و فلاسفه جبرائیل را آخرْ ملائكه كرّوبیّین دانند؛ و او را "روح القدس" دانند؛ و روح را اول ملائكه كروبیّین دانند. و در روایات شریفه نیز فرموده كه "روح اعظم" از جبرئیل است؛ چنانچه از كافی شریف منقول است كه ابو بصیر گوید: "سؤال كردم از حضرت صادق سلام اللَّه علیه از قول خدای تعالی: یَسْئَلوُنَكَ عَنِ الروُّحِ قُلِ الروُّحُ مِنْ امْرِ رَبّیِ. فرمود:" خلقی است اعظم از جبرئیل و میكائیل. با رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بود، و با ائمّه علیهم السلام هست. و او از ملكوت می باشد."" "583" و در بعض روایات است كه "روح" از ملائكه

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 341

نیست، بلكه اعظم از آنها است. "584"

و شاید "روح" دو اطلاق داشته باشد در لسان قرآن و اخبار، چنانچه در لسان اهل اصطلاح نیز اطلاقاتی دارد. یك روح از صنوف ملائكه است؛ چنانچه فرمود از "ملكوت" است. و یك روح نیز روحِ خود حضرات اولیاء است كه از ملائكه نیست و اعظم از آنها است. بنا بر این، ممكن است "روح" در سوره شریفه "قدر" به اعتبار تنزّل در لیله قدر، عبارت از "روح الامین" یا "روح اعظم" باشد. و در آیه شریفه یَسْئَلوُنَكَ عَنِ الرّوح "585" عبارت از روح انسانی باشد كه در مرتبه كمال از جبرئیل و دیگر ملائكه اعظم است؛ و از "عالم امر" بلكه گاهی متّحد با "مشیّت"، كه امر مطلق است، شود.

قسم دیگر از ملائكة اللَّه آنها هستند كه موكّل بر موجودات جسمانیّه و مدبّر در آنها هستند. و از برای اینها صنوف كثیره و طوایف بی شمار است؛ زیرا از برای هر موجود علوی یا سفلی، فلكی یا عنصری، وجهه ای ملكوتی است كه به آن وجهه به عالم ملائكة اللَّه متّصل و با جنود حق پیوند است؛ چنانچه حق اشاره به ملكوت اشیاء فرماید در آیه شریفه كه می فرماید: فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَكوُتُ كُلِّ شَی ءٍ و إِلَیْهِ تُرْجَعوُن. "586"

و حضرت رسول در كثرت ملائكه فرماید- چنانچه روایت شده-: اطَّتِ السَّماءُ؛ وَ حَقٌّ لَهُ انْ تَئِطَّ: ما فیها مَوْضِعُ قَدَمٍ الّا وَ فِیهِ مَلَكٌ ساجِدٌ أَو راكِع. "587" و در روایات شریفه راجع به كثرت ملائكه و بسیاری صنوف آنها بسیار مذكور است. "588"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 342

امر دوم در بیان كیفیت تنزّل ملائكة اللَّه است بر ولی امر بدان كه روح اعظم، كه خلقی اعظم از ملائكة اللَّه یعنی در مرتبه اول از ملائكة اللَّه واقع است و اشرف و اعظم از همه است، و ملائكة اللَّه مجرّده قطّانِ عالم جبروت از مقام خود تجافی نكنند، و از برای آنها نزول و صعود به آن معنی كه از برای اجسام است مستحیل است؛ زیرا كه مجرّدْ از لوازم اجسام مبرّی است و منزه است. پس تنزّل آنها، چه در مرتبه قلب یا صدر یا حسّ مشتركِ ولیّ، و چه در بقاع ارض و كعبه و حول قبر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله، و چه در بیت المعمور باشد، به طریق تمثّل ملكوتی یا ملكی است؛ چنانچه خدای تعالی در باب تنزّل "روح الامین" بر حضرت مریم علیها السلام فرماید: فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیّاً "589" چنانچه برای اولیاء و كمّل نیز تمثّل ملكوتی و تروّح جبروتی ممكن است. پس، ملائكة اللَّه را قوّه و قدرت دخول در ملك و ملكوت است به طور تمثّل؛ و كمّل اولیاء را قدرت بر دخول در ملكوت و جبروت است به طور تروّج و رجوع از ظاهر به باطن. و تصدیق این معنی سهل است برای كسی كه حقایق مجرّدات را، چه مجرد ملكوتی یا جبروتی و چه نفوس ناطقه كه نیز از مجرّدات جبروتیّه یا ملكوتیّه هستند، فهمیده باشد و مراحل وجود و مظاهر آنها و نسبت ظاهر به باطن و باطن به ظاهر را تصوّر نموده باشد.

و باید دانست كه تمثّل "جبروتیّین" و "ملكوتیّین" در قلب و صدر و حسّ بشر ممكن نیست مگر پس از خروج او از جلباب بشریّت و تناسب او با آن عوالم؛ و الّا مادامی كه نفس مشتغل به تدبیرات ملكیّه است و از آن عوالم غافل است، ممكن نیست این مشاهدات یا تمثّلات برای او دست دهد. بلی، گاهی شود كه به اشاره یكی از اولیاءْ نفس را از این عالم انصرافی حاصل شود و به قدر لیاقت از عوالم غیب ادراكی معنوی یا صوری نماید. و

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 343

گاه شود كه به واسطه بعضی امور هائله، مثلًا، از برای نفس انصرافی از طبیعت حاصل و نمونه ای از عالم غیب ادراك كند؛ چنانچه شیخ الرّئیس قضیّه آن شخص ساده لوح را كه در حج بیت اللَّه برات آزادی از آتش جهنم گرفته بود، نقل كند. و شیخ عارف، محیی الدّین، نیز نظیر این قضیه را نقل نماید. "590" و اینها نیز از انصراف نفوس است از مُلك، و توجّه ملكوتی است. و گاه شود كه نفوس اولیاء كمّل پس از انسلاخ از عوالم و مشاهده روح اعظم یا سایر ملائكة اللَّه به واسطه قوّت نفس، به خود آیند و حفظ حضرات غیب و شهادت كنند؛ و در این صورت، در تمام نشئات در آنِ واحد حقایق جبروتیّین را مشاهده كنند. و گاه شود كه به قدرتِ خودِ ولیِّ كامل تنزّل ملائكه حاصل شود. و اللَّه العالم.

امر سوم بدان كه "لیلة القدر" چون لیله مكاشفه رسول خدا و ائمّه هدی است، از این جهت، كشف جمیع امور ملكیّه از غیب ملكوت برای آنها می شود؛ و ملائكه موكّله بر هر امری از امور برای آن حضرات در نشئه غیب و عالم قلب ظاهر شود، و جمیع اموری كه در مدّت سال برای خلایق تقدیر شده و در الواح عالیه و سافله مكتوب گردیده، به طور كتب ملكوتی و استجنان وجودی، بر آنها مكشوف و معلوم گردد. و این مكاشفه مكاشفه ملكوتیّه است كه محیط بر جمیع ذرّات عالم طبیعت است؛ و هیچ امری بر ولیّ امر از امور رعیت مخفی نخواهد بود. و منافات ندارد كه برای آنها در یك شب امر یك سال و در یك حال نیز جمیع امورِ دهر و در یك لحظه جمیع مقدّرات ملكیّه و ملكوتیّه، و به تدریج در ایّام سنه نیز جمیع امور یومیّه، منكشف شود به طریق اجمال و تفصیل. مثلًا، چنانچه در كیفیّت نزول قرآن در حدیث است كه جملةً واحده در "بیت المعمور"، و در ظرف بیست و سه سال بر رسول خدا

آداب الصلوة(آداب نماز) متن 347 اعتذار ..... ص : 346

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 344

وارد شده. "591" و ورود در "بیت المعمور" نیز نزول بر رسول خدا است.

بالجمله، گاه شود كه ولیّ امر متصل به ملأ اعلی و اقلام عالیه و الواح مجرّده شود، و برای او مكاشفه تامّه جمیع موجودات شود ازلًا و ابداً؛ و گاه اتّصال به الواح سافله حاصل شود، پس مدّتی مقدّر را كشف فرماید؛ و تمام صفحه كون نیز در محضر ولایت مآبی او حاضر است و هر چه از امور واقع شود به نظر آن حضرات بگذرد.

و در روایاتْ عرض اعمال بر ولیّ امر وارد است، كه هر پنجشنبه و دوشنبه عرض اعمال بر رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام شود. و در بعضی روایات است كه در هر صبح؛ و در بعضی هر صبح و شب عرض شود اعمال عباد. و اینها نیز به حسب اجمال و تفصیل و جمع و تفریق است. و در این ابواب روایت شریفه از اهل بیت عصمت و طهارت وارد شده كه در كتب تفاسیر از قبیل تفسیر برهان و صافی مذكور است. "592"

قوله: سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْر یعنی، این شب مبارك سلامت است از شرور و بلیّات و آفات شیطانیّه تا طلوع فجر. یا آن كه سلام بر اولیاء خدا و اهل طاعت است. و یا آن كه ملائكة اللَّه كه با آنها ملاقات كنند، سلام به آنها كنند از جانب حق تعالی تا طلوع فجر.

تنبیه عرفانی

چنانچه سابقاً در بیان حقیقت "لیلة القدر" مذكور شد، از مراتب وجود و تعیّنات غیب و شهود به اعتبار احتجاب شمس حقیقت در افق آنها "لیل" تعبیر شود؛ و بنا بر آن، "لیلة القدر" لیله ای ایست كه حق تعالی به حسب جمیع شئون واحدیّت جمع اسماء و صفات، كه حقیقت اسم اعظم است، در آن محتجب باشد. و آن تعیّن و بنیه ولیّ كامل است كه در زمان رسول خدا آن سرور، پس

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 345

از آن، ائمّه هدی، واحداً بَعْدَ واحدٍ، می باشند. بنا بر این، "فجرِ" لیلة القدر وقتی است كه آثار شمس حقیقت از خلف حجب تعیّنات ظاهر گردد. و طلوع شمس از افق تعیّنات، "فجر" یوم القیمة نیز هست. و چون از مدت غروب و احتجاب شمس حقیقت در افق تعیّناتِ این اولیاء كمّل تا وقت طلوع فجر كه مدت "لیلة القدر" است، آن لیله صاحبِ شرف از تصرّفات شیطانیّه مطلقاً سالم است و به همان طور كه شمس محتجب شده است بی كدورت و تصرف شیطانیّه طالع شود، فرموده است: "سلام است آن شب تا طلوع فجر." و اما سایر لیلها یا اصلًا سلامت ندارند، و آن لیالی بنی امیه و امثال آنها است؛ و یا سلامت به جمیع معانی ندارند، و آن لیالی سایر ناس است.

خاتمة

از بیانات عرفانیّه و مكاشفات ایمانیّه، كه به دستگیری اولیاء عظام علیهم السلام بر قلب منیر اهل معرفت ظاهر شد، معلوم شود كه چنانچه سوره مباركه "توحید" نسبت ذات مقدس حق جل و علا است، سوره شریفه "قدر" نسبت اهل بیت عظام علیهم السلام است؛ چنانچه در روایات معراج وارد است:

محمد بن یعقوب باسناده عن ابی عبد اللَّه علیه السلام، فی صَلاةِ النّبی صلّی اللَّه علیه و آله فِی السَّماءِ، فی حَدیثِ "الإِسْراءِ" قال (ع): ثم اوْحَی اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ الَیْهِ: اقْرَأْ یا مُحَمَّدُ نِسْبَةَ رَبِّكَ تَبارَكَ وَ تَعالی: "اللَّه احَدٌ، اللَّه الصَّمَدُ، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یولَدْ، وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً احَدٌ." وَ هذا فی الرَّكْعَةِ الْاوُلی . ثُمَّ، اوْحَیْ اللَّه عَزَّ و جلَّ الَیْهِ: اقْرَأْ ب "الحَمْدُ للَّه." فَقَرأها مِثْلَ ما قَرَأَ اوَّلًا. ثُمَّ اوْحَی اللَّه: اقْرَأ: "انّا انْزَلْناهُ" فَانَّها نِسْبَتُكَ وَ نِسْبَةُ اهْلِ بَیْتِكَ الی یَوْمِ الْقیامَة. "593"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 346

و روایات شریفه در باب فضل سوره مباركه "قدر" بسیار است. از آن جمله روایتی است كه در كافی شریف است از حضرت باقر علیه السلام كه فرمود: "كسی كه قرائت كند انّا انْزَلْناه فی لَیْلَةِ الْقَدْر را به طور جهر، مثل آن است كه شمشیر خود را از غلاف بیرون آورده باشد در راه خدا. و كسی كه سرّاً بخواند، مثل آن است كه به خون خود غلطان شده است در راه خدا. و كسی كه ده مرتبه آن را قرائت كند، هزار گناه از گناهان او را محو نماید." "594" و از خواصّ القرآن روایت از رسول خدا شده كه: "كسی كه قرائت كند این سوره را، از برای او اجر كسی است كه ماه مبارك را روزه گرفته و ادراك لیلة القدر نموده، و از برای او ثواب كسی است كه قتال در راه خدا نموده." "595" و الحمد للَّه اولًا و آخراً.

اعتذار

با آن كه بنای نویسنده در این رساله آن بود كه از مطالب عرفانی غیر مأنوس با نوع خودداری كنم، و فقط به آداب قلبیّه صلاة اكتفا كنم، اینك می بینم كه قلم طغیان نموده و در خصوص تفسیر سوره شریفه بیشتر از موضوع قرارداد خود تجاوز نمودم. چاره ای جز آن نیست كه اكنون از برادران ایمانی و دوستان روحانی معذرت خواهی كنم. و ضمناً اگر مطلبی در این رساله مطابق مذاق خود ندیدند، بی تأمّل رمی به باطل نكنند؛ زیرا كه از برای هر علمی اهلی و برای هر راهی راه نوردی است- رَحِمَ اللَّه امْرَأً عَرَفَ قَدْرَهُ، وَ لَمْ یَتَعَدَّ طَوْرَه. "596"

آداب الصلوة(آداب نماز)، متن، ص: 347

و ممكن است بعضی غفلت از حقیقت حال كنند، و چون از معارف قرآنیّه و دقایق سنن الهیه بی خبرند، بعضی از مطالب این رساله را تفسیر به رأی گمان كنند. و این خطای محض و افترای فاحش است، زیرا كه:

اولًا، این معارف و لطایف همه از قرآن شریف و احادیث شریفه مستفاد، و شواهد سمعیّه بر آنها هست؛ چنانچه بعضی از آنها در خلال مباحث مذكور، و بیشتر آنها برای اختصار مذكور نگردید.

و ثانیاً، همه یا اكثر آنها موافق براهین عقلیّه یا عرفانیّه می باشد؛ و چنین امری تفسیر به رأی نخواهد شد.

و ثالثاً، غالباً مطالبی كه ما ذكر كردیم یا در بیان آیات شریفه ذكر می كنیم، از قبیل بیانِ مصادیقِ مفاهیم است. و بیان مصداق و مراتب حقایقْ مربوط به تفسیر نیست تا آن كه تفسیر به رأی باشد.

و رابعاً، بعد از همه مراحل، ما برای غایت احتیاط در دین- با آن كه جای آن نبود- در مطالب غیر ضروری علی سبیل الاحتمال و بیان احد محتملات، مطالب را بیان كردیم؛ و معلوم است دَرِ احتمال را كسی نبسته و مربوط به تفسیر به رأی نخواهد شد. و در این جا مطالب دیگری هست كه ما از ذكر آن خودداری نموده و به اختصار كوشیدیم.